به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

قصه های من و بابام

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

محض یه لبخند!

وقتی دوست عزیزم سینا پرتوی بهم گفت که برام یه شعر سروده و اونو واسم فرستاد، با خوندنش کلی خندیدم و دلم نیومد آپش نکنم ولی پیش پیش بگم نامرده هر کی از استعاره­های پنهان در این شعر سو،استفاده کنه و از این به بعد منو گیسو کمند صدا بزنه ها!!! D:


ای که پیشانیت چون قدت بلند

طاق ابرویت کمان زلفت کمند

از زمانی که تو ورزش کرده ای

                   یک نه بل صد دل تو آبش کرده ای

تو خدای بازی و افسانه ای

                   گاه تند و گه متین گپ میزنی

گر تو می خواهی وصال ملودی

                   پس نکن وقتت تلف تو بیخودی

ای که دلها را به مهر آب می کنی

                   پس چرا اینقدر دیر آپ می کنی؟

متاسفم

خیلی وقته که علاقه مو به حرف زدن از دست دادم.

واسه همینم شرمنده همه دوستان با محبتم هستم که جوابشونو در این مدت ندادم.

اما این یکی رو اگه نگم تو دلم خواهد موند!

یکشنبه حسن کچل بعد از تحمل سه سال سرطان مرد.

اگه نمی شناسینش پست حسن کچل که در مهرماه 1387  نوشتم رو بخونین.

دلم خیلی گرفته...


تقصیر کیه؟

طانا : برادران و خواهران گوزوی عزیز! امروز میخوام شما رو با یه بازی زیبا و هیجان انگیز که به دلیل گستردگی و رواجش در فرهنگ سراسر شکوه و افتخار کشور عزیزمون بحق جا داره اونو بازی ملی کشور ایران بنامیم، آشنا کنم تا وقتی دور همید اوقات فراقت تونو باهاش غنی کنید! اسم این بازی فرحبخش «تقصیر کیه؟» نام داره و مثل بازی «یه مرغ دارم» انجام میشه! بازیکنان دور هم جمع میشن و نفر اول باید یه بهانه ای پیدا کنه و بعد میگه: «یه مرغ دارم روزی 5 تا تخمش میشکنه! تقصیر حسنه!» بعد حسن میگه: «چرا تقصیر منه؟» نفر اول می پرسه «پس تقصیر کیه؟» و حسن جواب میده: «تقصیر رضاست!» حالا رضا باید بگه «چرا تقصیر منه؟» و حسن بپرسه «پس تقصیر کیه؟» و بحث به همین شکل ادامه پیدا می کنه تا یکی کم بیاره و جواب نده تا مقصر بشه و همه دعواش کنن!

البته این شکل اولیه این بازیه که بسیار بیمزه هست پس سعی کنید بهانه بهتری از شکستن تخم مرغهاتون پیدا کنید. مثلا اگه بچه تون افتاد زمین و زانوش خون اومد و گریه کرد تا دلتونو بسوزونه و دلداریش بدید، گول نخورید و حتی پیش از اینکه به دادش برسید، دعواش کنید که «چرا پات خون اومده؟! تقصیر توئه!» چون هر چی بهانه طبیعی تر باشه و حریفتون زودتر عصبی بشه احتمال اینکه کم بیاره و ببازه بیشتره! البته می تونید وقتی طرف پرسید: «چرا تقصیر منه؟» بهش فرصت ندید به این راحتی تقصیرو از خودش منحرف کنه و بجای دادن جواب «پس تقصیر کیه؟» یه دلیل هم اضافه کنید مثلا بگین «چون مواظب راه رفتنت نبودی!» درسته که دلیلتون چرت و پرته و هیچ بچه نه ساله ای تو دنیا قادر نیست حواسشو مثل یه آدم بالغ جمع کنه که بتونه موقع دویدن، زمین نخوره یا هیچوقت ظرفی رو نشکنه و چیزی رو گم نکنه، اما اگه همین دلیل الکی رو هم سرش داد بزنین و بهش فرصت فکر کردن ندین، حریفتون باورش میشه و می بازه!

مامان مسعود که از بازیکنان نامدار این عرصه بشمار میاد، اینجور موقع ها، همزمان از تکنیک توسری هم استفاده می کرد تا یه پیروزی بی تردید بدست بیاره! بحدی که مسعود بعد 20 سال هنوزم که رد زخم روی زانوی چپ شو می بینه، درد خونریزی شدید زانوش یادش نمیاد اما ترس از توسری مامانشو کاملا یادشه!

حواستون باشه اگه حریفتون گفت من از این بازی خسته شدم! چرا یه بازی دیگه نمی کنیم؟ بدونین بازیکن بی جنبه ایه که کم آورده و سعی داره بازی رو بهم بزنه پس همینو بکنین یه بهانه تازه واسه شروع دور جدیدی از بازی و بگین «یعنی توقع داری من دست از انتقاد سازنده بردارم تا تو هیچ وقت اصلاح نشی؟! تو همیشه همینو میگی و هیچوقت خودتو اصلاح نمی کنی! پس تو خیییییلی بیشتر مقصری!!!» تا دور جدیدی از بازیها رو شروع کنین! و اون اگه از دنباله حرکات موسوم به واریانت «بازی دوستانه» استفاده کرد و گفت «خوب اگه میخوای بهم کمک کنی تا اصلاح بشم بذار وقتی که اعصابم آرومه، دوستانه حمایت و تشویقم کن!» پاسخ برنده سعید هاشمیان در مسابقات قهرمانی سال 1989 در برابر مسعود رو به کار بگیرین که گفت : «هزار بار به زبون خوش گفتم و جواب نداد. واسه اصلاح مامان، چاره ای جز این واسم نمونده!» مسعود در برابر این استدلال تسلیم شد و با این حرکت درخشان، سعید برای ده سال متوالی برنده امتیاز «حق داد کشیدن سر مامان بخاطر خیر و صلاح خود مامان» شد! (واریانت اصطلاح شطرنج بازهاست به معنی یکی از دنباله حرکتها برای ادامه بازی)

این بازی رو همه جا میشه انجام داد! هر وقت یه زن و شوهرو دیدین که دارن با هم دعوا میکنن یا والدین و بچه ها، همکاران، دوستان و کلا هر جا که صدای دعوا شنیدین بدونین حتما دارن همین بازی رو انجام میدن! بهانه هم همه جا پیدا میشه! اگه تو مهمونی دور هم بودین و بهانه ای نبود از بهانه های آدمهای غایب جمع استفاده کنین و پشت سرشون حرف بزنین و بهم اثبات کنین که چقدر فلان رفتارشون در فلانجا اشتباه بوده! یا اگه روتون نمیشه پشت سر آشنایان غیبت کنید، بحث فوتبال یا سیاست رو بکشین وسط تا با دلایلی تازه تر برای صدمین بار اثبات کنین کی بده و کلا همه چی تقصیر کیه؟ (بد نیست بدونین هدف اکثر مردم از دنبال کردن اخبار روزنامه ها و اینترنت، بدست آوردن دلایل تازه واسه استفاده در بازیهای آتیه!)

این کاره که بشید تو تاکسی و بقالی و هر جا که بودید، ترافیک و چاله چوله ها و گرونی رو بهانه می کنین تا سر صحبت رو با راننده باز کنین که تقصیرش گردن کدوم مسئوله؟ حتی وزیر امور خارجه هم بشین بجای گشتن دنبال راه حل، همیشه مشکلات بین المللی رو بهانه می کنین که همه اینها تقصیر فلان کشوره!

کلا فلسفه این بازی براساس این فرض شکل گرفته که هر وقت یه اتفاق بدی می افته حتما یه آدم بدی هست که تقصیر اونه و فقط کافیه پیداش کنی و البته در همین جا، جا داره تشکر کنم از هنرمندانی که با ساختن سریالهای فارسی، صبح تا شب به مردم تلقین می کنن که همیشه یه تعداد آدمهای بد بین آدمهای خوب هستند که همه چی تقصیر اونهاست و اعلام برائت کنم از نویسندگان فریب خورده سریالهایی مثل Lost که بعد از صد قسمت، بلد نیستن تقصیرو گردن کسی بندازن و آخرشون حتی از اون شکنجه گر عراقیه هم خوشت میاد و حس می کنی نمیتونی اونو واسه این همه جنایتش، سرزنش کنی و اگه خودت هم گذشته اون داشتی، مثل اون می شدی!

و البته یه عده معدود خیلی عقده ای هم هستن که از بس باختن و جنبه باخت نداشتن، تیشه به ریشه این بازی ملی می زنند و به پرسش مقصر کیه؟ جواب میدن این همه دردسر و بهانه و بدبختی تو فوتبال و سیاست و اقتصاد و خانواده و ...، همش تقصیر همین بازیه! و از حرکات واریانت «بهسازی اوضاع»  استفاده میکنن که «باید جای شمردن خطاهای بقیه، ببینیم چه کاری از دست ما بر میاد که این مشکل حل بشه. تا وقتی که همه بجای فکر کردن به خطاهای خودشون، خطاهای بقیه رو میشمرن و آدم ضعیف، مقصر و بد و شایسته سرزنش شمرده میشه، هیچ کس حاضر نمیشه خودشو ضعیف ببینه و اصلاح کنه.» در حالیکه هر بازیکن حرفه ای این بازی میدونه که اگه بهانه برطرف بشه دیگه بازی حال نمیده پس معمولا پس از تعیین بازنده این بازی، برندگان برای اصلاح اوضاع از واریانت «به من چه؟» استفاده می کنن و مسئولیت رفع مشکل رو به عهده بازنده می سپرن چون بهشون هیچ ربطی نداره!

اصلا لذت این بازی در خالی کردن عقده مقصر بودنشه و خوبیش اینه که عقده رو سر یکی دیگه خالی می کنین تا بازنده عقده تونو جمع کنه و به نوبه خودش در بازی بعدی به خودتون یا یکی دیگه پس بده! نهایتا اگه از همه باختین سر بچه ها خالی کنین چون اونها قوانین بازی رو بلد نیستن راحت می بازن و چون نمی فهمن این یک بازیه برای خالی کردن عقده ها، واقعا باورشون میشه که یه موجود مقصر و بد هستن و انقدر عقده ای میشن که تموم زندگیشون هم خالیش کنن، سبک نمی شن و اینجوری نسل به نسل این بازی در خانواده تون ارثی میشه! خدایی همگانی تر و ملی تر از این بازی، بازیی تو ایران می شناسین؟

رن : ببند دهنتو طانا! مسخره بازی بسه. مسعود خیلی دلش گرفته و بازم یاد اون شبی افتاده که با پدرام تو جاده بابلسر تصادف کردن و ماشین پدرام که تازه یه ماه بود خریده بودنش، سه میلیون خسارت دید و وقتی پدر پدرام سر رسید، بجای دعوا کردن پدرام رنگ پریده، اونو بغل کرد و پیشونی شو بوسید. و مسعود مرد از شدت حسودی...

پی نوشت : شما از خاطرات باختهای بزرگ زندگی تون بنویسین! واریانت های تکراری و تاثیرشون روتون و واکنش تون نسبت بهشون...

آخرین نگاه پدرم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نتیجه آمارهای بی ادبی

همه خوانندگان عزیز ببخشید که پرداختن به این مطلب بی ناموسی انقدر طول کشید! آخه دلم میخواد جمع بندی خودمو از آمار و اطلاعاتی که به دست آوردم بگم. قول میدم که این آخرین پست در مورد این موضوع اعصاب خورد کن باشه!

بحث های زیادی راجع به ازدواج موقت شد اما گمونم همه مسلمونها اعتقاد دارن که بی بروبرگرد، ازدواج موقت یکی از قوانین صریح اسلامه. (کتاب نظام حقوقی زن در اسلام مطهری یکی از کتب مرجع درس زن در اسلام در پایه پنج حوزه علمیه خواهران ایران هست!)

حالا اینکه چرا حداقل مسلمونها که موظف به تسلیم در برابر قوانین صریح پروردگار هستند چرا دارند بجای تسلیم در برابر این امر به رد و تائید اون براساس نظرات شخصی شون می پردازند و حتی متدین ترین شون هم که به این دوستی های خیابونی هزار تا ایراد معنایی و اجتماعی می گیره چرا دنبال یک ازدواج موقت از نوع صحیحش برای خودش نمیره یا برای دختر و پسرش اذن و اجازه پدر رو که بناست ابزاری باشه واسه تشخیص همسر موقت مناسب فرزندش، سوءاستفاده میکنه و بی هیچگونه بررسی، تمامی دختران و پسران روی زمین رو به عنوان همسر موقت فرزندش نامناسب تشخیص میده تا به این بهانه از اجرای این فرمان نجات پیدا کنه، جای بررسی داره.

شاید متاسفانه هیچکدوم شون نمیدونن سوره تحریم در قرآن درباره همین تحریم روابط جنسی جامعه مون نازل شده!

داستان این سوره از این قراره که یه روز پیامبر، حفصه همسرش رو می فرسته خونه باباش و با کنیزش ماریه خلوت می کنه (در قرآن اومده که هر مردی علاوه بر همسرش میتونه با کنیزانش هم رابطه جنسی داشته باشه!) که حفصه برمی گرده و با دیدن اوضاع خیلی بهش برمی خوره که چرا پیامبر با داشتن همسر به این جوونی، سراغ کنیزش رفته! پیامبر هم برای ناراحت نشدن حفصه، واسه اش سوگند می خوره که دیگه کاری به کار کنیزهاش نداشته باشه.

و در همین لحظه دو آیه اول سوره تحریم نازل میشه که :

"ای رسول چرا آنچه را که خداوند برایت حلال گردانید را برای خودت حرام کردی تا همسرت از تو راضی باشد؟

پس سوگندت را بشکن که خدا خیر و صلاح شما بندگان را بیشتر از خودتان می داند چرا که خدا داناتر از شماست!"

آره، خانواده های ایرانی هم اون چیزی رو که خدا براشون حلال کرد رو بر خودشون حرام کردند چون مطمئن نبودند خدا خیر و صلاحشونو بهتر از خودشون بدونه! و چنین شد که حضرت علی راجع به تحریم ازدواج موقت که نخستین بار در عهد عمر فرمانشو صادر کرد، گفت :

"متعه یا عقد موقت رحمتی است که خدا بوسیله آن بر بندگان خود رحم کرد و اگر نهی عمر از آن نبود، به تحقیق جز انسانهای بدبخت و سیه روز کسی زنا نمی کرد."

شاید اگه به پشت دلایل مون برای رد عملی هرگونه رابطه (چه درست و چه نادرستش) بریم می بینیم که یه چیزی در وجودمون باعث میشه خودمونو از خدا داناتر بدونیم و به صحت نظر خدا در مورد خیر و صلاحمون خیلی مطمئن نباشیم.

اما شاید بهتر باشه بجای انداختن همه تقصیرها به گردن خانواده ها خودمونو بذاریم جاشون و ببینیم اگه ما می دونستیم با ازدواج موقت دخترمون، اون دیگه باکره نخواهد بود و درصد قابل توجهی از پسرها، دیگه حاضر به ازدواج با اون نخواهند شد، آیا حاضر بودیم چنین اجازه ای بهش بدیم؟

گمونم تا وقتی پسرها براشون باکرگی همسرشون مهمه حق ندارن شاکی بشن که چرا دخترها تن به ازدواج موقت نمیدن.

راستی! من آمارمو از  سیصد و هفتاد و هشت نفری که در وبلاگ یادداشتهای یک دختر ترشیده، زندگی جنسی شونو نوشته بودن جمع کردم. (آدرسشو می تونین از پنجمین کامنت پست هزار حرف نگفته بگیرین. من متن همه شونو در یک فایل word به آدرس

http://s1.picofile.com/nazarat/Documents/Comments.doc.html قرار دادم و اونها رو داخل Excell به آدرس http://s1.picofile.com/nazarat/Documents/Comments%20Excell.xls.html   وارد کردم تا هر گونه آمار دیگه ای رو هم خودتون بتونین بگیرین.)

درسته که این آمار شاید فقط مال جامعه آماری وبلاگ خونهاست و شاید بعضی نظراتش هم چاخان باشه، اما توی این قحطی اطلاعات از هیچی بهتره! (قحطی اطلاعات اصطلاح جالبیه که وقتی برای تکمیل آمارم به دادگاه خانواده بابل سر زدم تا دلایل طلاق ها رو جویا بشم و بهم گفتن این آمار محرمانه هست و به کسی نمیدن به ذهنم رسید!)

شاید تنها مزیت این آمار این باشه که چون هر کدومتون تنها می تونین یه مسیرو در زندگیتون امتحان کنین، با دونستن نتیجه این آمارها خواهید تونست با توجه به سرنوشت سایرین بفهمین اگه یه راه دیگه رو از نظر جنسی تو زندگیتون در پیش می گرفتین احتمالا با چه سرنوشتی روبرو می شدین!

از هر سه دختر مجرد یکی تجربه سکس رو داشته و موافق رابطه هست، یکی هم باور داره که رابطه نادرسته و یکی هم رابطه نداره اما به شدت تحت فشاره(در حال خودارضایی یا تحمل فشار شدید جنسی).

بین پسرها هم تقریبا همین نتایج فوق برقراره. یعنی یک سوم پسرها دارای این تجربه و موافق اون پیش از ازدواجن و بقیه مخالف!

اما پس از ازدواج 30% تجربه کنندگان این رابطه، پشیمون شدن اما عجیب اینه که 40% کسانی که این رابطه رو تجربه نکرده بودن هم از تجربه نکردنش پشیمون شدن. دلایلش زیاده مثلا بعضی ها گفتن انقدرها هم که فکر می کردند مهم نبوده. یا از 30 دختری که بدون تجربه رابطه، ازدواج کرده بودند یک سومشون دچار مشکل شدید در رابطه جنسی با همسرشون بودند که منجر به طلاق، خیانت یا تحمل شده بود.

و به این ترتیب موافقین تجربه این رابطه، از 33% مجردین به 53% متاهلین رسید.

در آخر حس می کنم بزرگترین دلیل این همه تحریم بر نمی گرده به پاکی فطرت ما و اطاعتمون از پروردگار، بلکه ناشی از احساس گناهمون از چنین رابطه ای یا به اصطلاح روانشناسان همون واپس زدگی جنسیه!

اگه قبول ندارین گوشی تلفن رو بردارین و به دفتر پاسخگویی به شبهات دینی آیت الله روحانی در قم (به شماره 7743538-0251) زنگ بزنین تا بدونین که فتوای ایشون اینه که هر دختر مجردی که از سن بلوغ جنسی بگذره و به بلوغ عقلی برسه، برای ازدواج موقت نیازی به اجازه پدرش نداره! (سن بلوغ عقلی در ایران 18 ساله که بعدش گرفتن گواهینامه و ... مجازه!)

شاید وقتی بفهمین گناهی در این رابطه نیست، اون وقت متوجه بشین چیزی بیشتر از گناه داره جلوتونو می گیره! یه احساسی شبیه احساس عدم پاکدامنی، حس خجالت، عذاب وجدان یا اگه براتون پذیرفتن حضورش مشکل باشه ناخودآگاه حس می کنین که هر کی داره مخالفتون حرف میزنه بجای اینکه حرفشو تا آخر گوش کنین و بعد صحت و سقمشو بررسی کنید همون وسط ها تند تند توی هر تیکه از حرفهاش دنبال یه تناقض و ایراد می گردین. اسم این احساس، واپس زدگی جنسیه!

شاید اینجوری بفهمین چرا اکثر متاهلین جامعه آماری اون وبلاگ، اگه از تجربه این رابطه پیش از ازدواجشون پشیمون شدن، بخاطر احساس گناهش بوده نه تبعات فیزیکیش!

خود من که بعد از خوندن بد و بیراه های سینا و نیما، تا چند ساعت انقدر عصبی و بهم ریخته بودم که بعدش فهمیدم علت اینهمه عصبیت اینه که ته دلم به سینا و نیما حق میدم و خودمو به صرف این اعتقادم  یه موجود هرزه میدونم! من اون موقع بود که فهمیدم این احساس گناه چقدر تو عمق وجودم نیرومنده و چرا تا بحال با این اعتقادم هرگز نتونستم به طرف چنین رابطه ای برم!

البته من نمیخوام این احساس گناه تا پایان عمر بر من مسلط باشه و زندگی منو تحت سلطه خودش بگیره چون میدونم اگه از این احساس گناه خلاص نشم، تجربه این رابطه هر زمان که باشه، بجای تنوع و  طراوت و آرامش برام بی توجهی و عادت و روزمرگی به همراه خواهد داشت!

به امید روزی که فرزندانمون اگه امنیت اقتصادی، شغلی، فرهنگی و آرامش روانی ندارن لااقل در تمام دوران نوجوونی و جوونی شون، صبح تا شب تو تمام لحظه های زندگیشون جای خالی این نیاز تمام فکر و ذهنشونو پر نکنه...

به امید روزی که از شدت این نیاز، این همه پسر عقده ای یا دریده یا این همه دختر افسرده و عصبی تو این کشور نباشه...

روابط جنسی جوانان در اسلام

نظر من راجع به روابط جنسی پیش از ازدواج اتفاقا، خیلی شبیه برداشت شهید مطهری از نظریات اسلامه. در صفحه 56 کتاب نظام حقوقی زن در اسلام میگه :

«یکی از قوانین درخشان اسلام از دیدگاه مذهب جعفری که مذهب رسمی کشور ماست اینست که ازدواج به دو نحو میتواند صورت بگیرد : دائم و موقت»

اگه صفحات 56 تا 58 این کتاب رو که در شرح ازدواج موقته رو بخونین، می بینین که ازدواج موقت همون دوستی رایج در جامعه ما هست منتها منحصر بین دو نفر. اینکه هزینه خورد و خوراک و پوشاک و ... با کی باشه، قراردادیه. زندگی پیش هم یا جدا از هم اختیاریه، در ازدواج دائم مرد مسئول مصالح خانواده است ولی در ازدواج موقت اختیاری است و ...

دلایل مطهری در لزوم حضور ازدواج موقت در جامعه هم شنیدنیه. متن صفحات 58 تا 61 کتاب رو در زیر عینا آوردم :

"زندگی امروز و ازدواج موقت

چنانکه قبلا دانستیم ، ازدواج دائم مسئولیت و تکلیف بیشتری برای زوجین‏ تولید میکند ، بهمین دلیل پسر یا دختری نمیتوان یافت که از اول بلوغ‏ طبیعی که تحت فشار غریزه قرار میگیرد آماده ازدواج دائم باشد . خاصیت‏ عصر جدید این است که فاصله بلوغ طبیعی را با بلوغ اجتماع و قدرت تشکیل‏ عائله زیادتر کرده است . اگر در دوران ساده قدیم یک پسر بچه در سنین اوایل بلوغ طبیعی از عهده شغلی که تا آخر عمر بعهده او گذاشته میشد برمیاید ، در دوران جدید ابدا امکان پذیر نیست . یک پسر موفق در دوران‏ تحصیل که دبستان و دبیرستان و دانشگاه را بدون تأخیر و رد شدن در امتحان‏ آخر سال و یا در کنکور دانشگاه گذرانده باشد در 25 سالگی فارغ التحصیل‏ میگردد و از این ببعد میتواند درآمدی داشته باشد . قطعا سه چهار سال هم‏ طول میکشد تا بتواند سر و سامان مختصری برای خود تهیه کند و آماده ازدواج‏ دائم گردد . همچنین است یک دختر موفق که دوران تحصیل را میخواهند طی‏ کند .

جوان امروز و دوره بلوغ و بحران جنسی

شما اگر امروز یک پسر محصل هجده ساله را که شور جنسی او باوج خود رسیده است ، تکلیف بازدواج کنید بشما میخندند . همچنین است یک دختر محصل شانزده ساله . عملا ممکن نیست این طبقه در این سن زیر بار ازدواج‏ دائم بروند و مسئولیت یک زندگی را که وظایف زیادی برای آنها نسبت‏ بیکدیگر و نسبت بفرزندان آینده‏شان ایجاد میکند بپذیرند .

کدامیک ؟ رهبانیت موقت یا کمونیسم جنسی یا ازدواج موقت ؟

از شما میپرسم ، آیا با این حال، با طبیعت و غریزه چه رفتاری بکنیم ؟ آیا طبیعت حاضر است بخاطر اینکه وضع زندگی ما در دنیای امروز اجازه‏ نمیدهد که در سنین شانزده سالگی و هجده سالگی ازدواج کنیم ، دوران بلوغ‏ را بتأخیر بیندازد و تا ما فارغ التحصیل نشده‏ایم ، غریزه جنسی از سر ما دست بردارد؟ آیا جوانان حاضرند یکدوره "رهبانیت موقت" را طی کنند و خود را سخت تحت فشار و ریاضت قرار دهند تا زمانیکه امکانات ازدواج دائم پیدا شود ؟ فرضا جوانی حاضر گردد رهبانیت موقت را بپذیرد آیا طبیعت حاضر است از ایجاد عوارض روانی سهمگین و خطرناکی که‏  در اثر ممانعت از اعمال غریزه جنسی پیدا میشود و روانکاوی امروز از روی‏ آنها پرده برداشته است صرفنظر کند؟ دو راه بیشتر باقی نمیماند ، یا اینکه جوانان را بحال خود رها کنیم و بروی خود نیاوریم . بیک پسر بچه اجازه دهیم از صدها دختر کام برگیرد ، و به یک دختر اجازه دهیم با دهها پسر رابطه نامشروع داشته باشد و چندین بار سقط جنین کند . یعنی عملا کمونیسم جنسی را بپذیریم .

راه دوم ، ازدواج موقت و آزاد است . ازدواج موقت در درجه اول زن را محدود میکند که در آن واحد زوجه دو نفر نباشد ، بدیهی است که محدود شدن‏ زن مستلزم محدود شدن مرد نیز خواه ناخواه هست. وقتی که هر زنی بمرد معینی اختصاص پیدا کند قهرا هر مردی هم بزن معین اختصاص پیدا میکند. مگر آنکه از یکطرف عدد بیشتری باشند . بدین ترتیب پسر و دختر دوران‏ تحصیل خود را میگذرانند بدون آنکه رهبانیت موقت و عوارض آنرا تحمل‏ کرده باشند و بدون آنکه در ورطه کمونیسم جنسی افتاده باشند.

ازدواج آزمایشی

این ضرورت ، اختصاص به ایام تحصیل ندارد ، در شرایط دیگر نیز پیش‏ میاید . اصولا ممکن است زن و مردی که خیال دارند با هم بطور دائم ازدواج‏ کنند و نتوانسته‏اند نسبت بیکدیگر اطمینان کامل پیدا کنند بعنوان ازدواج‏ آزمایشی برای مدت موقتی با هم ازدواج کنند . اگر اطمینان کامل بیکدیگر پیدا کردند ادامه میدهند و اگر نه از هم جدا میشوند."

و البته اگه فکر می کنین ازدواج موقت بی احترامی به زنه یا هر چیز دیگه، لطفا چند دقیقه وقت بذارین و این کتاب رو از اینترنت

(مثلا از آدرس http://www.dibaketab.com/1388/05/نظام-حقوق-زن-در-اسلام.html) دانلود کنین و صفحات بعدیشو بخونین!

هزار حرف نگفته

همه چیز از زمانی شروع شد که برای عید دیدنی رفتیم خونه فاطمه و شوهرش!
فاطمه گفت: کارشناس برنامه هزار راه نرفته گفته 80 تا 90 درصد زنان ایرانی در روابط جنسی توسط همسرانشون ارضاء نمیشن! و بعد فاطمه تصمیم گرفت اینو تحقیق کنه پس شروع کرد به آمارگیری از مادرش و زنان اطرافش. و با تعجب دید که اونها اصلا نمی دونن ارضاء یعنی چی و در جواب فاطمه خنده شون می گیره! پس فاطمه نتیجه گیری کرد که دلش میخواد دخترش پیش از ازدواج روابط جنسی رو تجربه کنه تا مطمئن باشه که شدت نیاز اون و همسرش به سکس یه اندازه اس!
این حرفها منو حسابی به فکر فرو برد. از خودم پرسیدم چرا تعداد خیانتها، ازدواجهای مجدد یواشکی یا طلاقهای ناشی از عدم ارضاء جنسی طرفین انقدر زیاده؟
بعد از بررسی های مختلف فهمیدم که شاید یکی از مهمترین دلایل این مساله، فراوانی یه بیماری روانی در جامعه ماست که روانشناسها بهش میگن واپس زدگی جنسی! روانشناسها میگن اگر تو گوش یه نفر از بچگی و اوان بلوغش دائما هر تلاشش برای کسب لذت جنسی رو گناه بنامی تا سرکوب بشه، اون نسبت به جنسیتش احساس بدی پیدا می کنه و بعدش حتی وقتی پیش همسرشه ضمیر ناخودآگاهش اجازه لذت بردن از سکس رو بهش نمیده.
این بیماری در حالت حادش اختگی روانی نام داره و زمانیه که رغبت فرد به سکس کاملا از بین میره اما در حالت عادیش که بسیار شایعه در مردان باعث تلاش برای زودتر ارضاء شدن بجای لذت بردن از فرآیند سکس میشه و در زنان این احساس گناه باعث پرشور نبودن و انفعال در حین عمل، کمتر لذت بردن و دیرتر ارضاء شدنشون میشه.
اثر فیزیکی واپس زدگی جنسی یعنی زودارضایی مرد و دیرارضایی زن رو میشه با آموختن روشهای همزمانی ارضاء، کمتر کرد اما اثر روحی واپس زدگی جنسی که لذت نبردن از جریان سکس و پرشور نبودنشه تنها زمانی حل خواهد شد که سکس رو یه هنر ببینیم و به خودمون اجازه رویا پردازی و یافتن روشهای متنوع برای انجامش رو بدیم تا هر روز روشها و برخوردهای متنوع تری برای حفظ طراوت سکسمون پیدا کنیم. مثل هنر دیدن آشپزی برای آموختن روشهای متنوع آشپزی و پختن غذاهای خوشمزه و افزایش لذت غذاخوردن. (نه مثل من که سالهاست هر وقت به دختری که دوستش دارم فکر می کنم دلم نمیخواد توی تخیلاتم هم اونو با یه ظاهر زننده تصور کنم!)
سیستم سنتی ازدواج ایرانی که مبتنی بر معرفی اطرافیان، چهار جلسه خواستگاری و سپس انتخابه اگر چه موندگارتره و کمتر از ازدواجهای پس از تجربه دوستی منجر به طلاق میشه اما فقط کسانی می تونن خودشونو راضی به چنین سیستمی بکنن که معیارهاشون برای انتخاب همسر کدبانوگری، توانایی بزرگ کردن بچه و توافقات کلی اخلاقیات اجتماعی یا مذهبی باشه وگرنه دوست داشتنی بودن یا اعصاب خورد کن بودن خصوصیات شخصیتی طرف در حد شد شد، نشد نشده که این برای کسانی مثل من که نیاز به دوست داشتن و دوست داشته شدن جزو نیازهای مهم زندگیشونه مثل کابوسه اگه مثل کاظم هر بار که دارم با تموم وجودم از دغدغه های مهم زندگیم حرف می زنم ببینم همسرم در حال گوش دادن به من از سر بی حوصلگی، نرم نرم داره پرزهای فرشو جمع کنه!
کلا این سبک انقدر شانسی و بیمزه و خالی از هیجان و عشقه که حتی خود ایرانیها هم تا به حال فیلمی نساختن که توش ازدواجی به این سبک رخ بده!
و البته پیروان این سیستم چون بدون هیچگونه رابطه و شناخت قبلی با همسرشون ازدواج می کنن چون از خیانت همسرشون پس از ازدواج می ترسن پس براشون مهمه با یه دختر باکره ازدواج کنن. خطری که در این سیستم احتمال وقعش زیاده اینه که چون دو طرف سلایق جنسی همدیگه رو نمی شناسن احتمال تفاوت رغبت طرفین به سکس زیاده.
مثل سارا که بخاطر عدم تمایل شوهرش به سکس ازش جدا شد یا مهسا که شش ماه بعد از ازدواج، بخاطر عدم تمایل شوهرش به سکس با جراحی بکارتشو برداشت و یکسال بعد هم از شوهرش جدا شد و تازه این مال نمونه های حاده نه نمونه های خفیف که 80% جامعه مونو در برگرفته!
اما روش جدید دختر پسرها که طرفدارانش نسل به نسل داره خیلی سریع زیاد میشه روش غربیشه که مبتنی بر دوستی پیش از ازدواجه که برای شناختن طرفه چه از لحاظ روحی و چه سکس. و در این سیستم چون اعتمادت به همسرت از شناخت روحی اون و دونستن میزان عشقش نسبت بهت نشات می گیره نه از باکره بودنش، باکره موندن به معنای عدم لذت بردن دختر از سکس و احتمالا نشونه یه بیماری جسمی یا عقده روحیه!
اما چون اکثر ما سیستم سنتی که حتی دوستی پیش از انتخاب رو غیر مجاز میدونه رو خیلی سفت میدونیم و هم خونگی و سکس سیستم مدرن رو خیلی شل هر کس این وسط یه جایی گیر کرده و همه چی قاطی پاطی شده!
بعضی در حد دوستی رو مجاز میدونن، بعضی بوس، بعضی ارضاء، بعضی سکس و نهایتا هم خونه شدن بستگی داره که مبارزه بین احساس گناه و نیاز به دوست داشتن هر کس رو در چه موقعیتی نگهداره! مثلا بعضی پسرها که برای برآورده شدن نیازشون به عشق یا سکس، دوستی و سکس رو تجربه می کنن وقتی میرن پای ازدواج براساس القائات سیستم سنتی سعی می کنن امنیت ازدواجشونو با باکرگی همسرشون تضمین کنن و دخترانی که نیازشون به عشق رو با دوستی برطرف می کنن برای اینکه بتونن براساس سیستم سنتی ازدواج کنن، انواع روشهای سکس و ارضاء بدون از دست دادن بکارت رو می آموزند تا بتونن به شوهر آینده شون دروغ بگن! و این دروغ و ریا رو من دوست ندارم.
من با دوستهام راجع به این موضوع حرف زدم و هزار حرف نگفته از ارزش والا تا ایرادات باکرگی شنیدم! فهمیدم پسر دخترها نه اینکه هیچوقت روشون نشده با هم راجع به این قضیه حرف بزنن چقدر تعجب می کنن اگه نظرات همدیگه رو بدونن؟!
مثلا توی بابل دختری بهم گفت: تقریبا خیلی کم هستن دخترهایی که پیش از ازدواج حاضر به سکس باشن. و دختر دیگه ای بهم گفت که جز یه نفر، بقیه دوستانش سکس رو تجربه کردن!
این نظرات منو به این فکر انداخت که از شما بخوام تا در این نظر سنجی شرکت کنید. پس لطفا به سئوالات زیر جواب بدید.
(اگر می خواهید ناشناس نظر بدید لطفا جنسیت، سن و محل زندگیتان (شهرستان یا تهران) را بنویسید.)

سئوالات دختران :
1- رابطه دوستی پیش از ازدواج را برای خودتان تا چه مرزی مجاز می دانید؟ (از دوستی گرفته تا بوسه و نوازش و آغوش و ارضاء و نهایتا سکس)
2- فکر می کنید چند درصد از دختران دوروبرتان تجربه ای در این زمینه را داشته اند؟ (می توانید بر حسب نوع رابطه یا موقعیت جغرافیایی یا سن و سال و هر چیز دیگری طبقه بندی کنید.)

سئوالات پسران :
1- رابطه های همسرتان پیش از آشنایی با شما را تا چه مرزی مجاز می دانید؟ (از داشتن دوست پسر گرفته تا بوسه و نوازش و آغوش و ارضاء و نهایتا سکس)
2- فکر می کنید چند درصد دوستانتان برایشان باکره بودن همسرشان مهم است؟ ( می توانید بر حسب شهرستان یا تهران یا سن و سال طبقه بندی کنید.)

لطفا به دوستانتان بگوئید که در این نظرسنجی شرکت کنند.

راز خط سرنوشت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سرنوشت هلن دختری به زیبایی مهتاب

جونم واسه خواننده های عزیزم حکایت کنه که قصه امشب ما راجع به سرنوشته... نتیجه گیری و بحث و صحبت بمونه واسه پست بعدی فعلا چشماتونو ببندین و با افسانه امشب همراه بشین...
سالها پیش در شهری نه چندان دوردست، زیباترین دختر دنیا متولد شد. دختری بسیار زیبا با چشمانی آبی به رنگ دریا و پوستی به سپیدی مهتاب در آغوش خانواده¬ای خوب و پاک دل به دنیا اومد. اون خانواده، نام زیبای هلن رو برای دخترشون انتخاب کردند. چهار سال گذشت و هلن کوچولو مثل همه دخترهای دیگه شهر بزرگ شد تا اینکه بالاخره اون روز شوم فرا رسید.
روزی که هلن داشت جلوی در خونه شون بازی می کرد که دید یه پیرزن زشت و ترسناک وسط کوچه به دیوار تکیه زده و به اون خیره شده... هلن نمی دونست که اون عجوزه، جادوگر کهنسال اون سرزمین بود ولی با این وجود ترسید و یه قدم عقب برداشت. اون نمی دونست که جادوگر، خودش روزگاری بسیار زیبا بود و حالا در حسرت و حسادت اینهمه زیبایی داشت می سوخت.
جادوگر که میدونست نمیتونه زیبایی هلن رو به چنگ بیاره، از شدت ناراحتی به هلن گفت: نفرینت میکنم که همیشه تنها بمونی و این همه زیبائیت جز حسرت چیزی برات به همراه نیاره. هلن کوچولو ترسید و جیغی کشید و به طرف خونه شون دوید. هلن دیگه از اون به بعد جادوگر رو ندید اما خاطره اون روز چنان در ذهنش موند که تا سالها بعد، هر بار موقع خداحافظی با مهمون هایی که دوستشون داشت، از ترس تنها شدن، گریه می کرد.
نسیم روزگار با تموم فراز و نشیبش به آرومی بر قهرمان زیبای قصه ما وزید و اونو به دختری جوون تبدیل کرد. دختری با چشمانی به رنگ آبی دریا و پوستی به سپیدی مهتاب. دختری نجیب و پاک دل...
دختری که بزرگترین آرزوش در اعماق قلبش پیدا کردن یه همسر خوب بود. پسری جوون که اونو با خودش به خونه ای کوچیک ببره و یک عمر، اونو در آغوش گرم عشق خودش بگیره... یه خانواده کوچیک با دو سه تا بچه دوست داشتنی... شاید براتون کمی عجیب باشه که دختری به این زیبایی، چرا باید بزرگترین آرزوی زندگیش انقدر کوچیک باشه اما باید بدونین که علتش این بود که بزرگترین ترس هلن، ترس از نفرین جادوگر و تنها موندن بود هر چند که شاید خودش هم دیگه اون خاطره رو به خاطر نداشت.
جونم واسه خواننده های گلم بنویسه که بالاخره از بین پسران جوانی که آرزوی همسری این دختر جوان رو داشتند، قلب هلن رو پسری جوان روشن کرد که هلن رو از همه پسرهای دیگه بیشتر دوست داشت. پسری خوش تیپ، جوون و تحصیلکرده از خانواده ای خوب... و به دنبال قول و قرارها، روزگار خوش قرارهای عاشقانه آغاز شد. از بخت خوش هلن، هر دو خانواده هم به این وصلت راضی بودند و قرار گذاشته شد پسر برای گذروندن تحصیلات عالیه برای چند سال به یه کشور دیگه بره. و به این ترتیب دوران تلخ و شیرین انتظار فرا رسید. چه روزها و چه شبهایی که ترس از تنهایی هلن بهش می گفت اگه اون پسر دیگه بر نگرده چی؟ اگه جادویی نظرشو عوض کنه چی؟
و هلن به این صدا گوش نداد و صبورانه منتظر پسر موند تا بالاخره پسر برگشت. برگشت اما به محض ملاقات هلن بهش گفت که کس دیگه ای رو پیدا کرده و میخواد با اون ازدواج کنه. هلن باورش شد که پسر جادو شده و قلبش شکست. و کابوس تنهایی، دوباره و این بار قویتر بهش حمله برد.
بار دیگه مردان جوان بسوی هلن سرازیر شدند اما هلن که از شکست قبلی خیلی بیشتر ترسیده بود سعی کرد اینبار سختگیری بیشتری کنه تا فقط کسانی که واقعا دوستش دارند پای عشقش بمونن. اما مردای جوانی که پس زده شدند حس می کردند که هلن دل در گرو عشق قبلیش داره و از مردها متنفر شده یا اصلا نمیخواد ازدواج کنه، پس بعضی هاشون کنار کشیدند. در شهر پیچید که هلن دیگه نمیخواد ازدواج کنه پس خواستگاران هلن کمتر شدند و این هلن رو بیشتر ترسوند. نمی دونم شاید هلن گاهی وقتها هم سعی میکرد سختگیری شو کمتر کنه و رابطه ای تازه رو شروع کنه اما با شروع هر رابطه، ناخودآگاه هلن بزرگترین دغدغه هلن این بود که آیا مردش در لحظات سخت تنهاش میذاره یا نه و اگه توی هر امتحانی اینو حس می کرد، خودش پیش دستی میکرد و برای اینکه دلش نشکنه زودتر رابطه شو بهم میزد.
و به این ترتیب روزگار هلن در تنهایی می گذشت تا اینکه ...
معمولا آخر افسانه ها خوب تموم میشه اما متاسفانه افسانه ما یه داستان واقعیه (به شرط صرفنظر از سکانس ملاقات هلن کوچولو با جادوگر پیر که مطمئنم اونهم یه اتفاق مشابهی داشته) برای همین باید بگم تا اینکه هلن پیر شد. اون مرگ تمام اقوامشو حتی برادرها و خواهرهاشو به چشم دید و هر روز تنهاتر شد تا اینکه قدش خمیده شد، گوشهاش سنگین شدند و هنوزم که هنوزه در سن هشتاد سالگی، تنها در همسایگی ما زندگی می کنه... و هنوزم انقدر از تنهایی می ترسه که چند ساله هر روز صبح یه دونه نون اضافه میگیره تا سر راه منزلش بیاره دم خونه ما و همین جوری بده بهمون تا به این بهانه دو کلمه باهامون حرف بزنه. و هنوز از مهربونیش همین بس که سه سال پیش، یکبار که من برای مادرم چند تا شاخه گل گرفته بودم و به خونه بردم، داشتم جلوی خانم هلن به مادرم می دادمشون که با دیدن نگاهی که در چشمان آبی زیبای این پیرزن نقش بسته بود یکی از اون شاخه گلها رو بهش دادم و گفتم بفرمائید! اینهم برای شما...
و از اون زمان، سه ساله که هر هفته هلن با دستهای خودش که به سپیدی مهتابه، یه لیوان ماست درست می کنه و میاره دم خونه مون و به مادرم میگه برای آقا مسعود آوردم. و هنوزم که هنوزه موقع درددل کردن میگه همبشه از تنهایی می ترسیدم و تنهایی شد سرنوشتم!
و هنوزم که هنوزه هربار خانوم هلن پیر رو می بینم از خودم می پرسم این سرنوشت چیه و کجا نوشته شده و چطور می تونیم عوضش کنیم؟