به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

دعوتی برای سفر به اعماق خویشتن

در آغاز انسان کالبدی بود با نیازهای مادی و محل زندگی احساس عظیم بی شکلی به نام ناخودآگاه...
کالبد انسان در معرض طبیعت و هستی قرار گرفت تا در چرخه تغییر و تحول حیات نقشی به عهده گیرد و همنوا با هارمونی هستی زندگی کند. هستی به نیازهای کالبد انسان نیز همچون نیازهای کالبد سایر موجودات پاسخ داد. گاه نیازهایش را برآورده کرد و گاه از برآورده ساختن نیازهایش سرباز زد.
و این تلنگر دنیای بیرونی احساس عظیم بی شکل درون را شکل داد. احساس عظیم دنیای درون جریان یافت و حالت گرفت و هرگاه در معرض نیازهای کالبدش قرار گرفت میل پدید آمد و هرگاه در برابر بی توجهی هستی قرار گرفت سعی کرد واکنش دهد و نیازهای کالبد را با داشته های دنیای بیرون هارمونی دهد.
و از آنجا که نژاد انسان دارای قدرت تجسم و تخیلی قویتر از سایر نژادهای سیاره زمین بود و می توانست چیزهایی را تصور کند که وجود نداشتند این احساس عظیم بی شکل، سعی در بکارگیری این استعداد نمود و فکر، ذهن و آنچه خودآگاه یا تجسمی از من می نامیم را شکل داد تا به کمکش بیاید چرا که تصورات می توانستند احساس لذت و رنجی را به طوری ناقص شبیه سازی کنند. لذت و رنج کاذب...
هرگاه گرسنه بود، درد گرسنگی را با لذت کاذب تجسم تصویر یک سیب سرخ تسکین دهد. هرگاه از تجربه ای رنج کشید، ترس تجسم تصویر آن تجربه را آفرید تا اخطاری باشد برای آینده و نزدیک نشدن مجدد به آن تجربه. و نظم تکراری هستی در دادن پاسخهای مشابه به رفتارهای مشابه، تصور ترس را در دفعات مختلف روبرویی با تجربه های بد، بایدها و نبایدها را آفرید که قوانین نام گرفتند. تمایل به تکرار تلاش برای به دست آوردن آنچه بدان میل دارد باعث شد تا عبارت "حق من" معنی یابد و احساس سرافکندگی ناشی از شکست های متوالی باعث نیاز به همدردی یک همدم و احساس دوست داشته شدن برای جبران این خلا گردید. و در اوقاتی که انسان همدمی نیافت خود در تجسمات ذهنیش همدم درد خویش گردید و با ایجاد حس مهربانی نسبت به رنجهای خود، "غم" را آفرید. ترس از ترسیدن و هیچ کاری نکردن "خشم" را آفرید تا به انسان شجاعت برخاستن و گذر از ترسها را بدهد و آنچه لازم بود به خشم شعله بدهد "سرزنش خود" بخاطر ضعیف بودن بود و بدینسان ترس های مداوم نیاز به شجاعت مداوم و خشم مداوم و بالتبع سرزش مداوم را آفرید و نیاز به باور همواره ضعیف بودن...
کاربرد تخیلات و تجسم های ذهن بیشتر و بیشتر شدند و استفاده مداوم لذات کاذب، دنیایی از پیچیدگی ها و تناقضات ایجاد کرد. هر تناقض باعث شد که بهره گیری از یک لذت کاذب جلوی برآورده شدن یکی از نیازهای حقیقی کالبد و به دست آوردن لذتی حقیقی را بگیرد. یعنی لذتهای کاذب به جنگ لذتهای حقیقی رفتند. خودآگاه متورم شد بنحوی که بجای کمک به ناخودآگاه، سعی کرد آنرا ببلعد. مثلا در گیرودار توجه به تخیلات و نگرانی های ذهن نسبت به آینده و گذشته، توجه احساس به اکنون آسیب خورد.
یا برای حفظ نشئه ناشی از احساس مهربانی نسبت به من، لازم شد من به بسیاری از حق های خود نرسد و همین منجر به دست کشیدن از تلاش و باور به شکست خورده بودن در زندگی و بدبخت بودن گردید که این خود نیازهای کالبد را بیشتر و بیشتر برآورده نشده باقی گذارد.
یا مثلا کسی که در جوانی رابطه با جنس مخالف را تجربه نکرد، خودش را به افتخار پاکدامنی و گناه بودن عشق دلخوش کرد و سرانجام همین لذت کاذب افتخار پاکدامنی و گناه عشق، باعث جلوی ارتباط واقعی آینده با جنس مخالف را گرفت.
فرار از تناقض بجای آگاهی یافتن به آنها، تناقضات پیچیده تری آفرید. مثلا احساس رنج از شکست خود و باور شکست خوردگی و از سوی دیگر خشم از پیشرفت نکردن سرزنش را شد، با وجود همه بایدها و نبایدها باعث شد که خودآگاه من را از عمل نکردن به قوانین سرزنش کند و خستگی ناشی از سرزنش و میل به رهایی از آن منجر به فرافکنی تقصیر به احساسات گشت که تقصیر احساسات است که من دارم همیشه شکست می خورم. پس دل سپردن به احساسات سد زندگی است و بدین ترتیب خودآگاه علیه ناخودآگاه شورید و ناخودآگاه حاضر شد خود را در مظان اتهام قرار دهد تا انسان از رنج سرزنش مداوم خود خلاص شود و این چرخه ادامه یافته است.
و ناخودآگاه همچنان از خلال علاقه به فیلمهایی با مضمون "مهمترین هدف زندگی انسان و فراتر از همه داشته های عقل، آموختن عشق و احساسات است" و "عشق در نهایت تنها نجات دهنده است" منتظر است تا روزی که فرزندش خودآگاه دست از شورش بردارد و به سویش بازگردد. به کمکش بشتابد و درک کند که هرچه می کند تلقینات مادرش است.
و این احساس بزرگ بی شکل پر از در هم ریختگی همچنان منتظر است تا فرزندش به کمکش آید تا تناقض هایش را به کمک انداختن نور آگاهی بر آنها بگشاید. کاری که این فرزند برای همان خلق شده است. برای یافتن واقعیت درون انسان و تخیل کردن آن...
برای ساختن تخیلی در هارمونی با هستی واقعی درون...