به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

اعتقادات یک آواتار


آواتارها اعتقاد دارن که خدا سعی کرد برای این که فرشتگان و انسانها کار بد نکنن اونها رو با یه مشت باید و نباید به کار خوب مجبور کنه برای همین اخلاق و اطاعت از فرامینشو آفرید اما چون می دونست که طبیعت انسانها بر این اساس استوار شده که اگه چیزی رو قلبا درک نکنه ناخودآگاه از انجام دادنش طفره میره، مجازاتهای سنگینی وضع کرد تا آدمها از ترس این مجازاتها، خودشونو مجبور به تسلیم کنن.
آواتارها اعتقاد دارن که پس از نابود شدن نسل جنیان نافرمان به دست فرشتگان، تنها جن باقیمانده که ابلیس نام داشت با احساس حقارتی که از حقیر بودن نسلش داشت شش هزار سال تلاش کرد تا از هر فرشته ای نزد خدا محبوبتر بشه و اثبات کنه که یک جن هم می تونه نافرمان نباشه و بزرگترین پرستشگر خدا باشه! اما وقتی خدا اونو وادار به سجده در برابر یک موجود خاکی تازه آفریده شده کرد تموم احساس حقارتش که این همه سال باهاش جنگیده بود قلبشو پر کرد. واسه همین نتونست دلشو راضی به اطاعت از فرمان بی چون و چرای خداوند کنه پس اعتراض کرد و گفت: دلم نمی خواد کاری انجام بدم که دوستش ندارم!
و وقتی خداوند اونو به عذابی دردناک تا ابد تهدید کرد، ابلیس که از یک طرف شدیدا از خدا می ترسید و از طرف دیگه انقدر قلبش رنجیده بود که نمی تونست خودشو راضی به تسلیم کنه آتش خشم در دلش زبانه کشید تا شعله های شهامت خشم، ترسشو ببلعه و اعلام شورش کرد. اون از جا برخاست و کلیه موجوداتی که از باید و نبایدهای خدا به تنگ اومده بودن رو به دور خودش جمع کرد و علیه خدا اغتشاش کرد و به همه موجودات جهان گفت که حرف دلشونو گوش کنن.
هگل با مطالعه تاریخ جهان نظریه ای جهانشمول کشف کرد و اسمش رو دیالکتیک گذاشت. این نظریه میگه هر قانونی که توسط اکثریت یک جامعه وضع میشه هرگز کامل نیست و بنابراین در حق اقلیتی ظلم خواهد کرد پس اون اقلیت که با تز اکثریت مخالفن روشی مخالف تز برای اداره جامعه پیشنهاد میدن که این پیشنهاد اکثریت جامعه رو می ترسونه که نظم جامعه شونو از دست بدن پس سعی در خوب نامیدن تز خودشون و بد نامیدن آنتی تز اقلیت و سرکوب اونها می کنن.
آواتارها اعتقاد دارن که خدا نمی دونست ابلیس داره نقطه ضعف های نظراتش رو بیان می کنه و توجه به حرفهای ابلیس می تونه فرصتی باشه برای تکمیل قوانینش، پس اونو یه تهدید دید و ترسید تمام نظم جهانش رو از بین ببره پس توی تمام رسانه هاش اونو لعنت کرد و سعی کرد اونو گمراه و بد بنامه! قلب آدمها رو نفس لوامه و اطاعت نکردن از اونو یگانه راه سعادت، نشون بده. برای همین اسم دینشو گذاشت  اسلام تا نشون بده بهترین خصیصه یک انسان تسلیم شدن در برابر فرامینشه حتی اگه مخالف خواسته قلبش باشه!
نظریه دیالکتیک هگل در ادامه میگه که تخریب وجهه و سرکوب اغتشاش گران نه تنها اونها رو از بین نمیبره بلکه اونها رو شاید پنهانتر اما جری تر و نیرومندتر می کنه پس روزی میرسه که اقلیت چنان نیرومند میشن که پیروز میشن و اکثریت رو مجبور میکنن با تلفیق تز و آنتی تز به تز جدیدی دست پیدا کنن که قانون بعدی جامعه باشه. قانونی بهتر از قانون گذشته که البته مثل قانون قبلی ناقصه و در حق عده ای جدید ظلم می کنه و باعث ایجاد آنتی تزی جدید میشه و سرکوبی دوباره و الی آخر دنیا...
آواتارها اعتقاد دارند که خدا و شیطان اشتباه می کنند که با هم می جنگند. اونها اعتقاد دارند که خدا و شیطان باید دست به دست هم بدهند و قانونی جدید برای دنیا بنویسند. قانونی که هم خدا ازش راضی باشه و آینده زیبایی برای دنیا به ارمغان بیاره و هم شیطان ازش راضی باشه یعنی براساس خواسته های قلبی و طبیعت موجودات باشه و اطاعتشون، لحظه های دلپذیری برای موجودات به ارمغان بیاره.
تلاش آواتارها برای زیباتر کردن دنیا، با بدیها نمی جنگند و بجای سرکوب اونها، در تلاش یافتن راهی برای صلح و اتحاد با اونها هستن چون اعتقاد دارند که جنگ، فقط جنگ می آفریند نه صلح. پس هر وقت یک آواتار سر یک دوراهی موند که یک راهشو خدا قبول داشت و یک راهشو شیطان، بجای قدم گذاشتن در یکی از این راهها و ندیده گرفتن دیگری، سعی می کنه راه دیگه ای پیدا کنه که هم آینده خوبی رو براش به ارمغان بیاره و هم قلبش ازش راضی باشه.
آواتارها تنها تمدنی بودند که راه آشتی دل و عقلشونو پیدا کردند و متیس رو نجات دادند چون برخلاف ما اعتقاد نداشتن که قلب بده و عقل خوب یا قلب خوبه و عقل بد! اونها فارغ از ارزش گذاری به حرف هر دوشون انقدر گوش کردن تا فهمیدن که هر دو تاشون خوشبختی آدمو میخوان!
یک آواتار وقتی یک قاتل، کافر، ظالم، منافق، نفهم و عوضی رو می بینه نمیگه این بده و سعی نمی کنه باهاش بجنگه. سعی می کنه ببینه طرف حرف دلش چیه، دردش چیه و مشکلش کجاست تا راهی پیدا کنه و اون چیزی رو که طرف میخواد براش فراهم کنه.
دایره ین و یانگ بیانگر همین مفهوم شگفت انگیز در تمدن باستانی آواتارهاست. وقتی نیمه روشن دایره از یکسو نیمه تاریک رو به عقب می رونه حواسش نیست که نیمه تاریک به عقب رونده شده، با نیرویی بیشتر از سویی دیگه به نیمه روشن وارد میشه. علت این چرخه همواره برقرار و این جنگ پایان ناپذیر، دو دایره کوچکند که هر کدام در مرکز نیمه مخالف قرار دارند.
دایره کوچیک روشن وسط نیمه تاریک به این معنیه که خوبی مادر بدیست و بدی از نقاط ضعف قوانین خوبی متولد میشه و نیرو می گیره یعنی برخلاف توهم اکثر ما آدمها، انجام کارهای خوب وقتی برخلاف تمایل قلبته باعث خوبتر شدن دنیا در آینده و امتداد یافتن اون کار خوب نمیشه بلکه باعث بدتر شدن دنیا و تولید یه کار بد به همون اندازه کار خوب اما در خلاف جهتش میشه! شاید برای همین مورفی بدبین قانون «هیچ عمل نیکی بدون مجازات نخواهد ماند» رو کشف کرد!
من اینها رو با تماشای فصل هفتم سریال آمریکایی طلسم شدگان Charmed کشف کردم. و گمونم با این توصیفات، بفهمی نفهمی من یک آواتارم.
شاید واسه همینه که رن و طانا رو به یک اندازه دوست دارم...
نظرات 15 + ارسال نظر
مهدی شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:32 ق.ظ

سلام
هورا اول شدم... هااان ... نه هیچی.
ببینم اینی که نوشتی به فیلم جدیدی که به همین نام ساخته شده (آواتار- ساخته ی جیمز کامرون) ربطی هم داره؟ آخه اونا هم با آدما نمی جنگن. سعی میکنن صلح کنن. پیشرفتی نمی خوان. خیلی راضی هستن. با هم هماهنگ و همراهن. به عوضشون آدما (که اونا بهشون میگن آسمانی ها) خیلی حریص و بدجنسن.
نمی دونم چیزی که گفتی چه جوری تو زندگی پیاده میشه. تقریبا نصف حرفاتو میدونستم. ولی هنوز نمی فهمم چه جوری تو زندگی خودم براشون مصداق پیدا کنم و اجرایی کنم.
جریان خدا و شیطان هم البت خیلی شبیه تعریف مسلمونا از این دو هست. در صورتی که شاید اینها واقعا جور دیگری باشن.
ولی منظورت از همه ی این حرفا چی بود؟ می خوای چه نتیجه ای بگیری؟
خداحافظ

این همه طرفدار احمدی نژاد رو درک کن و باهاشون راه حل مشترکی پیدا کن وگرنه وقتی احساست آکنده از انرژی جنگ و دشمنی با اونه ناخودآگاه رفتارت شاید در ظاهر اونها رو سرکوب اما در نهان قویت و موندگارتر می کنه.
همونقدر که اونها با اینهمه کشتار و جنگ رسانه ای دارن این وریها رو آتشی تر و موندگارتر میکنن.

مهدیس شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:52 ب.ظ

اگه اکثریت با تو موافق بودن بدون که اشتباه کردی.....
با حرفات موافقم به انضمام اینکه خدا سر شیطان کلاه گذاشت...
شایدم بی نیازی در کمین سجده ی تسلیم بود

Efair شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:43 ب.ظ

سلام استاد خوبم، دوست عزیزم
خوشحالم که دوباره می نویسی.
کاش آدما گاهی حس همدیگرو پیدا می کردن. اون وقت خیلی راحت تر سطح عشق همدیگرو، سطح نفرتها رو، سطح مزاحمت هارو، سطح دلتنگی های همدیگرو درک می کردیم.
گاهی می فهمیدیم که کی چقدر دوستمون داره و یا چه کسی داره نقش بازی می کنه.
فکر نکن دارم چرند می گم ( البته خودم می دونم) اینارم گفتم واسه خالی نبودن عریضه.
به زودی می یام و یه نظر درست و حسابی می زارم.
دارم از ذوق اینکه از زاوش زودتر اومد می ترکم.
آخه همیشه تا بهم می رسه، می گه مسعود وبلاگشو آپ کرده، برو متن جدیدشو بخون.

عسل یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:41 ب.ظ

اولا خیلی خوشحالم که مینویسی باید بزنم به تخته می ترسم کسی چشمش شور باشه الان بری 5 سال دیگه بیای.
دوما با این چیزایی که گفتی من یه آواتارم حالا باید چیکار کنم؟؟؟؟؟ الان من از جز از دین خارج شدگانم؟؟؟؟؟؟؟؟ جهنم و عذاب و اینا به من میرسه؟؟؟؟؟؟؟ آخه اعتقاد که زورکی نمیشه من خدا رو دوست دارم ولی گاهی اوقات نمی تونم به قلبم نه بگم من گاهی وقتا از عذاب و آتیشو جهنم می ترسم گاهی نمیترسم ولی الان می ترسم باید چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

به به عسل خانوم کوچولو...
میدونی من خیلی دلم میخواد بدونم تو کی هستی و کجایی هستی و چه شکلی هستی؟
و هنوزم عاشق هنرپیشه ها هستی؟
جوابتو توی یکی از کامنت های پائینتر گذاشتم گو اینکه خدا دلش بیاد موجود گیگیلی ای مثل تو رو ببره جهنم...
:)

زاوش یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:44 ب.ظ http://myfiction.blogfa.com

سلام مسعود من
خوبی؟
از کچل شاشو چه خبر؟بهت زنگ زد؟
اینکه تو ک آواتار هستی شکی نیست
چون همیشه دنبال پیدا کردن یک راه جدید تویه هر زمینه ای هستی:D
راستی قرار بود شنبه با هم بریم گل و بلبل!!!!!چرا زود رفتی؟
جمعه می بینمت
راستی وبلاگم up date شد.یه سر بزنی و comment بزاری خوشحال میشم
بوس

مهدی سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:36 ب.ظ

سلام
من از نفرت به اندازه ی تو بدم نمیاد. به نظرم نفرت یه بخشی از وجودمه و دوست دارم گاهی اوقات یکی برام منفور باشه. دوست ندارم که بشینم و جفنگیات سرکاری بگم در مورد اینکه دنیا برای تغییر همیشگی ( که ناشی از ذات در حرکتش است) لازم هست که نیروهای مخالف رو با هم مخلوط کنه و گاهی هر کدومش رو به رخ مردم بکشه تا اونا هم هر روز بین خیر و شر سوئیچ کنن و همیشه در این دور باطل باشن.
اینا ... شعرهای فلسفی هستن که به درد هیشکی نمی خوره. من یه خاکستری هستم. نه سیاه سیاهم که همه ی کارهام بد باشه و نه سفید سفیدم که همه ی کارهام خوب باشه. پس نیازی ندارم که نفرت رو در درونم زوال بدم. هنوز کلی خلق های بدتر هست که بهشون برسم.
ولی سرجمع به نظرم نمیاد راه خیلی خوبی برای به راه راست هدایت کردن مردم باشه این اعتقادات آواتارها. خیلی دورتر از واقعیت زندگی ماهاست. نمی تونیم به زندگیمون پیوندش بزنیم.
خداحافظ

be omide inke yeki az dustaye ostad basham چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:49 ب.ظ

سلام مسعود
همیشه توی دانشگاه استاد هاشمیان صدات میکنم چون روم نمیشه استادی که بخش مهمی از زندگیم رو بهش مدیونم به اسم کوچیک صدا کنم
ولی حالا که کسی منو نمیشناسه با خیال راحت مسعود صدات میکنم
یک چند وقتیه شک کردم به وجود خدا مسعود
خیلی می ترسم
می ترسم از دستم ناراحت باشه که دیگه نمیدونم واقعا وجود داره یا نه
مسعود تو به وجودش ایمان داری؟
من دیگه ندارم
یعنی نمیگم که نیست وی شک دارم که باشه
الان شاید بحرانی ترین نقطه ی زندگیم باشه مسعود!
دوستای خوبم(احسان زاوش سارا...) کمکم کنید
همه ی اعتقاداتم دارن زیر سوال میرن!
مسعود دوست عزیزم خیلی خوشحالم که دوباره داری می نویسی
اگر دلت خواست بهم جواب بده
THANX

Efair پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:24 ب.ظ

جنای مهندس، آقای be omide inke yeki az dustaye ostad basham، گاهی باید حرف زد.
گاهی باید گفت، گاهی باید شنید.
گاهی باید سعی کرد تا درک کرد.
گاهی باید به آدما حق داد.
گاهی باید به آدما فرصت داد.
فرصتی که خیلی ها برام قائل شدن و برای خیلی ها قائل شدم.
یادت باشه، آدما اگه با حرف زدن مشکلشون کم نشه، دلشون سبک می شه. همون طوری که وقتی با مسعود حرف می زنم.

ولی این تویی که داری از آدما فرار می کنی.
از یه چیزی می ترسی.
آدما رو تو سختی هاشون تنها نزار تا تو سختی هات تنهات نزارن.
حالا هم یه فرصت...
می تونی بیای و خیلی صمیمی با هم بشینیم و حرف بزنیم.
ولی تا تو نخوای من پا پیش نمی زارم.
یادم رفت بگم، اون جایی خدا فراموش می شه که کس دیگه ای جاشو بگیره.
کسی برات بت بشه.

و اما برای مسعود عزیزم.
بابت تمام حرفا و کارهایی که تو این مدت بهم گفتی و برام انجام دادی ممنون. مطمئن باش قدرتو می دونم و فکر می کنم راز بودنتو کشف کردم. آخه باور دارم وجود هر کس تو زندگی ما تصادفی نیست. یه راز تو بودنش وجود داره و فکر می کنم در مورد تو اون رازو کشف کردم.
این دفعه خیلی بیشتر از همیشه، به رفاقتت با من و رفاقتم با تو ایمان پیدا کردم.
هرگز و هرگز تو رو و لطفهاتو فراموش نمی کنم.
ممنون که وقت می ذاری و بهمون فرصت می دی تا پیشرفت کنیم. چه با کمک هات و راهنمایی ها و زحمتهایی که برامون می کشی در درسامون و چه با حرفهای قشنگت که مستقیما احساساتمونو هدف می گیره و تو روزگاری که هم عقل خوابیده و هم دل، عاشق عاقلمون می کنه.
زندگیت پر از حسهای قشنگ
لحظاتت مملو از خدا
شبت بخیر

Efair شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:53 ب.ظ http://www.RoyalPlus.mee.ir

سلام
درسته که امروز بعد از ظهر بهم خیلی خوش گذشت اما حرفایی که زده شد روم تاثیر شدیدی گذاشت.
خیلی از جملات رو تا حالا 100 بار تو ذهنم مرور کردم.
تازه می فهمم که آدما چقدر سخت همدیگرو درک می کنن. درسته که حرفایی رو شنیدم که خیلی دوست داشتم یه روز یه کسی تو وجودم بخوندش اما بازم یه جای کار می لنگید.
حرفای امروز منو به گذشته برد. جایی که روزهای خوب زیادی داشتم ولی روزای بدش اونقدر بد بوده که فراموش کردنش امکان پذیر نیست.
غول ترسهام دوباره تو وجودم جون گرفت. چیزی که همیشه ازش می ترسم. من گذشتمو به خاطر ترسام خراب کردم و همیشه بخاطرش خودمو سرزنش می کردم. امروز نقاب یه آدم شجاع رو زدم تا به خودم بقبولونم که نه، نترس.
دقیقا مشکل از همینجا شروع می شه. جایی که وقتی می ترسم، ادای آدمای شجاع رو در میارم.
کم کم شروع به لجبازی می کنم،هزار تا ترفند می زنم تا ذهنمو منحرف کنم.
الان هم اصلا حالم خوب نیست. یه چیزی رو دلم سنگینی می کنه که می دونم از گذشته نشات می گیره.
هر وقت به خودم می گم که از نو شروع می کنم، باز یه جایی بند گذشته می شم. یعنی نمی شه این دنیای لامذهبو ریست کرد؟
امشب باز بغض گلومو گرفت، اما گریه نکردم. یه لحظه چنان از آینده ترسیدم که ...
دوست عزیزی که امروز سر به سرت گذاشتم و سر به سرم گذاشتی، دوست عزیزم، بهت حق می دم، و ممنونم که به حرفام گوش دادی و نظرتو گفتی. یادت باشه که خیلی راحت می شه یه دنیای مجازی جلوی چشم آدما تصویر کرد و چقدر راحت هم اونا باورش می کنن. شاید اشتباه منه که همیشه چیزی رو به آدما نشون می دم که دوست دارن ببیننش. شاید هم از خصوصیات شخصیمه. یا خوب یا بد...
و بخاطر همینه که می گم دنیای من یه اتاقه که راحت آدما رو بهش راه می دم. هر چیزی که بخوای توش پیدا می کنی. از اسباب بازی های بچگیم گرفته تا کتابهای فلسفی و علمی و هزار تا چرت و پرت عاشقونه، از کتاب 11 دقیقه ی پائلو کوئلو گرفته تا شعر های عارفانه ی مولوی و شاهکار های شاعر محبوبم حافظ. اما این اتاق تاریکه. هر وقت خواستی چیزی رو ببینی، چراغ قوه رو به اون سمت می گیرم. و ذهن آدما رو از چیزای دیگه منحرف می کنم تا حتی بهش فکر هم نکنن.
همه ی اینا هست، و به بیشترشون اعتقاد دارم.
حتی زمانی که همه فکر می کنن مغرور شدم، یا دارم خودمو بالا می برم، احتمالا دارم ذهن اطرافیانم _ و حتی خودم رو_ از چیزای که دوسشون ندارم منحرف می کنم. از شکستهام و از ناراحتی هم. و این اصلا به معنی خودپسندی نیست.
دوست من، یاد گرفتم که خودم رو به طور کامل رو نکنم. بزرگترین ضرابات از نقطه ضعف های به ظاهر کوچیک و بی اهمیت به آدما وارد می شن. و این دقیقا همون ترسیه که می گم. مثلا یه نقطه ی قوت من اینه که حرفی رو که می زنم عمل می کنم و این دقیقا یکی از نقاط ضعفمه. کسی که وارد باشه خیلی راحت می تونه از این طریق بهم ضربه بزنه. واسه این نقطه ضعفم یه راه پیدا کردم که انقدر راحت روش می کنم. یاد گرفتم که به کسی اعتماد نکنم. به قول دکتر سلیمی هر کسی قیمتی داره. فکر می کنم راست می گه، همه ی آدما به منافع خودشون فکر می کنن، فقط بعضی آدما اونقدر قیمتشون بالاست که عملا خرید و فروششون منتفیه. ولی این آدما اونقدر کم هستن که می شه ازشون صرف نظر کرد و گفت بپا رو دست نخوری.
به خاطر همینه که هر وقت چیزی می گم یا کاری می کنم، حداقل چند بار عواقبش رو بررسی می کنم.
لااقل سعی می کنم مثل یه پوکر باز قهار دستمو رو نکنم. گرچه خیلی وقتا باختم.
گوشه ی این اتاقی که گفتم یه صندوقچه ست، که هرگز به کسی اجازه نمی دم بهش دست بزنه، چه برسه که بازش کنه.
اگه روزی به کسی اجازه بدم توش به کشفیات بپردازه، مطمئنا اون با همه آدمای دنیا _البته از نظر من_ فرق داره.
درمورد مسعود هم فکر می کنم همینطوره. اونم یه صنوقچه داره که فکر می کنم هنوز کسی قفلشو پیدا نکرده.
و تمام چیزایی که از مسعود می دونید دقیقا همون چیزای با اهمیت و در عین حال بی ارزشه تو اتاقشه.
اونم با خنده های زورکیش و نقاب های شجاعت، رفاقت، مهربونی، و ...، داره ذهنتونو از اون چیزی که باید کشف بشه منحرف می کنه.
کاش یه لحظه با خودت فکر می کردی که چه چیزی تو زندگیم کمه. منی که به نظر می رسه ( حتی از نظر خودم ) هیچ مشکلی تو زندگیم ندارم _جز درسای مزخرف، که اونم اصلا مهم نیست_. اما یادت باشه، همه چیز اون طوری نیست که نشون داده می شه.
سعی کن یه لحظه خودتو جای دیگری بزاری، با تمام مشکلاتش، احساساتش، ذهنیت ها و تفکراتش تا بتونی اونوقت راجع به آدما قضاوت کنی. و چون این کار واقع سخته و در مواقعی ناممکنه، به همین دلیل نمی شه به آدما برچسب خوب و بد زد و در موردشون قضاوت کرد.
تو دنیای امروز که سطح فهم آدما افزایش پبدا کرده و قدرت تحلیلشون بالا رفته، آدما راحت تر سر همدیگرو کلاه می ذارن. و دقیقا به همین دلیله که حداقل تو دانشگاه این کار واقعا راحت تره. پس باز هم می گم که بپا. این ماییم که شخصیتمونو به دیگران تحمیل می کنیم و ذهنیتشونو از خودمون می سازیم گرچه حتی اونی که نشون می دیم نیستیم.
شاید من دارم خیلی منفی به موضوع نگاه می کنم، ( و شاید دارم اشتباه می کنم) اگه این طوره، اگه راه حلی داشتید و اگه خواستید کمکم کنید، خوشحال می شم حرفاتونو بشنوم و حداقلش اینکه پیشنهادتونو امتحان کنم.

لحظاتتون شاد
و مملو از خدا
شب خوش

احسان جان.
من این وبلاگ رو برای نمایش عمومی تمام ترسهای ته دلم درست کردم! الان هم چیزایی که نگفته مونده ان دیگه حتما دارن از دست خود منهم قایم میشن چون میدونن اگه پیداشون کنم پته شونو میریزم رو داریه تا از سلطه شون نجات پیدا کنم.
تو هم تا نزنی به سیم آخرو شهامت به زبون آوردن ترسهاتو پیدا نکنی ازشون نجات پیدا نخواهی کرد...
گفته باشم اصلا هم کار راحتی نیست! شجاعت انجامش از همه این شجاعتهای نمایشی روزمره ات سخت تره!

RPN دوشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:10 ب.ظ

همه دوست دارن که به بهشت برن، ولی کسی دوست نداره که بمیره
انسان چیه ؟ شنبه: به دنیا میاید. یکشنبه: راه می ره. دوشنبه: عاشق می شه. سه شنبه: شکست می خوره. چهارشنبه: ازدواج می کنه.
پنج شنبه: به بستر بیماری می افته. جمعه: می میره.
گاهی اوقات، برای فرار از تمامی کلیشه ها، آونقدر بر خلاف جهت حرکت می کنیم، که خودمون کلیشه می شیم.
.........

امید نیک چهارشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:59 ب.ظ http://alef-mim-roshan.blogsky.com/

بابالنگ دراز
سال نو مبارک

سال نوی اون بچه ای که یه روزی این امید پفتول دوست داشتنی بوده هم مبارک...
امیدوارم همیشه همینقدر دوست داشتنی بمونی!
:*
:)

[ بدون نام ] چهارشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:57 ب.ظ

koja bayad patashuno rikht ru ab?

پته کی رو بریزی رو آب؟ اگه منظورت آواتارها هست همینجا بری پته رو چون اکثر حرفهای این پست تفکرات و یافته های خودم هستن و شبیه ترین مبحث به این صحبتها تنها فصل هفتم سریال طلسم شدگان هست که اونهم کلی نقص و ایراد داره.

عسل پنج‌شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:35 ق.ظ

من موجود کاملا معمولی ام فکر کنم مثل بقیه ادما باشم شکل خاصی تو ذهنم نیست ولی اگه یه آینه دم دستت هست بگیر خودتو توش نگاه کن منم مثل تو 2 تا چشم دارم، یه بینی معمولی.... شما هم به احتمال 00001% تا حالا منو ندیدی و هنوزم دوست دارم در مورد هنرپیشه ها بیشتر بدونم ولی نه مثل قبل آتیشش فعلا خوابیده..... مرسی که امیدواری دادی الان یه خورده ترسم کمتر شده

!!!!!!! پنج‌شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:28 ب.ظ

Salam Ostad
be nazare shoma avatar bodan khoobe?
midooni chera porsiidam ,Akhe to in donya hamishe donbale rahe solh boodan kheily kheily skahte unam ba adamaie ke bishtareshoon baraye bedast avordane ahdafeshoon ,JANG ro dar pish migiiran .

گمونم کسانی که از ترس خطرات جنگ سعی میکنن با همه صلح کنن بجای صلح حق خودشونو به دیگرون می بخشن تا بهشون آسیب نرسونن این صلحشون عین سرنوشت یه جنگ باخته می مونه چون هدف از جنگ آدمها اینه که دیگرون حقشونو نخورن!
کسی که از جنگ میترسه گمونم براش بهترین انتخاب جنگیدنه تا بفهمه که جنگ اونقدرها هم دردناک نیست. شاید تازه اون موقع آدم بتونه بدون یاد بگیره چطور میتونه بدون اینکه بجنگه هم حق خودشو حفظ کنه و هم حق دیگرونو و اینطوری بجای سرکوب دیگرون با اونها متحد بشه...

[ بدون نام ] چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:13 ب.ظ

very very god baiby ankel

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد