به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

یک کلمه کوچولوی شش حرفی

دیشب فیلم سینمایی Take the Lead رو دیدم. فارسیش میشه یه چیزی شبیه "هدایتش کن" که با الهام از داستان واقعی زندگی پیر دولین و با بازی زیبای آنتونیو باندراس در نقش پیر دولین ساخته شده بود.
پیر دولین استاد رقص بسیار متشخصی بود که برای کمک به نوجونهای بزهکار یه مدرسه که عمدتا از خانواده های معتاد و الکلی و دزد و فاحشه بودن، داوطلب شد رقص والس و سایر رقصهای مجلسی اشراف زادگان را به اونها یاد بده! و در میان تمسخر همه دانش آموزان و معلمان مدرسه، مدیره مدرسه که میدونست حتی یه دانش آموز مدرسه هم کوچکترین رغبتی به یاد گرفتن والس نداره، اعلام کرد که از این پس دانش آموزان خاطی به عنوان تنبیه، موظفن در کلاسهای رقص مجلسی استاد دولین شرکت کنن!
تصور کنین بعد از مرگ برادرتون به دست یه قاچاقچی، پدرتون الکلی شده و زندگیتون داغون شده به حدی که شبها نمیتونین توی خونه بمونین، و اونوقت معلمتون دستتونو میذاره توی دست خواهر اون قاچاقچیه و میگه باهاش برقص! و تصور کنین بهتون میگه به این دختر احترام بذار با وجودی که همه شهر میدونن مادرش یه فاحشه اس!
این فیلم داشت معنی یک کلمه کوچولوی شش حرفی رو یاد میداد که تو زندگیمون کاملا گم شده : احترام!
داشتم فکر می¬کردم چقدر دوریم ما از معنای شگفت انگیز کلمه احترام که مثل همه مفاهیم دیگه اخلاقی، با یه مشت باید و نباید و بدون درک معنی واقعیش، اونو در سطح یه مشت رفتار حقیر اجتماعی پائین آوردیم.
کاری ندارم که از نظر اکثر ما احترام به مسن ترها یعنی تعارف کردن صندلیمون بهشون، احترام به والدین یعنی سیگار نکشیدن جلوشون و داد نزدن سرشون، احترام به فرمانده مون تو نظام یعنی پا چسبوندن جلوشون و احترام به خانمها یعنی دست بلند نکردن روشون و اجازه دادن به اونها که اول وارد یه جایی بشن!
احترام یعنی چی؟ یعنی رفتار مودبانه و مهربانانه؟ اما همه آدمها بطور طبیعی با کسانی که دوستشون دارن مودبانه و مهربانانه رفتار می کنند! در حالی که به چنین رفتاری نمیگن رفتار همراه با احترام! شاید احترام یعنی انجام این رفتار در همه زمانها! یا انجام این رفتار در برابر همه! احترام یعنی ارزش قائل شدن برای همه چیز! احترام یعنی حس کنیم که وقتی یه چیزی ارزش داره یعنی همیشه ارزش داره! و این ارزش اون مستقل از احساسات لحظه ای خشم یا بی حوصلگی یا غصه و شادیمونه! احترام یعنی با هر چیزی، رفتاری در خور ارزش اون چیز داشته باشیم نه رفتاری در واکنش به احساسات لحظه ایمون! یعنی احساسات لحظه ایمون قضاوت نکنه که چی ارزش داره و چه وقت و در همون لحظه براساس نتیجه قضاوتمون باهاش مودب باشیم. احترام یعنی بیاموزیم که بی توجه به قضاوتمون برای همه چیز و در همه زمانها ارزش قائل باشیم!
با این تعریف اصلا تو کل زندگیتون کسی رو دیدین که احترام رو درک کرده باشه؟ شاید احترام گذاشتن به طبیعت و حیوانات کار راحتی باشه اما آیا تا حالا دوروبرتون کسی رو دیدین که بتونه به آدمها هم احترام بذاره؟ به همه آدمها؟ یعنی علاوه بر دوستانش که براساس قضاوت احساساتش براشون ارزش قائله به دشمنش هم احترام بذاره؟ مثلا دیدین کسی رو که به همه همکارهاش احترام بذاره؟ با احترام ازشون یاد کنه و پشت سرشون نزنه و غیبت نکنه؟ با مدیرش چطور؟ و ضمنا به یه معتاد گوشه خیابون، یه پسر فال فروش و یه دختر خیابونی رو آدم حساب کنه و احترام بذاره؟ یا اگه مذهبیه به غیر مذهبی ها احترام بذاره و اگه غیر مذهبیه مذهبی ها رو مسخره نکنه؟
اصلا فکر کردین علت این که آزادی این قدر گرونه اینه که آزادی یعنی احترام گذاشتن به نظر بقیه و کمتر کسی برای مخالفانش احترام قائله که برای نظراتشون بخواد آزادی قائل باشه! مثلا شما تا حالا کسی رو دیدین که انقدر ابله باشه که هم برای احمدی¬نژاد احترام قائل باشه و هم برای موسوی؟ (حتی یه نفرو هم پیدا کردین قبوله!)
حدود شصت سال پیش، رضا شاه که واسه مذهبی ها احترام قائل نبود بهشون آزادی نداد و چادر رو به زور از سر زنها کشید. و سی سال بعدش این طرفیها انقلاب کردن و خودشون احترام گذاشتن به نظرات مخالف رو فراموش کردن و به زور سر همه روسری و چادر کردن! و بازم هیچکس نفهمید که احترام نذاشتن به مخالفان و سرکوب اونها، اونها رو پنهانتر اما موندگارتر و نیرومندتر می کنه! حالا بعد از سی سال فکر می کنین مایی که دوباره از آزادی دم میزنیم اگه صاحب حکومت بشیم، به نظر مخالف هامون احترام میذاریم؟ مثلا روزنامه کیهان رو نمی بندیم؟ به احمدی نژاد احترام میذاریم؟ پایگاه بسیجی دائر می مونه؟
میدونم که آدمها وقتی میخوان به ترسشون غلبه کنن و از حقشون دفاع کنن، ناخودآگاه نیاز دارن که طرف مقابلشونو یه آدم بد بنامن تا آتش خشم در وجودشون شعله ور بشه و بر ترسشون غلبه کنه و بهشون جرات بده که از جا بلند بشن، اما فکر نمی کنین با این اوصاف، سی سال بعد دوباره بناست کلی ندای دیگه به دست طرفداران این یکی ندا کشته بشن؟ و فکر می کنین جز این که آدمها یاد بگیرن با چنگ و دندون از آزادیشون دفاع کنن اما آزادی دیگرونو ازشون نگیرن آیا این قصه تکراری جنگ و مردن خاتمه خواهد یافت؟
و بعدش کلی با خودم فکر کردم من گول خورده سبز اموی چطور میتونم به سهم خودم جلوی این تکرار رو بگیرم تا سی سال بعد بچه¬هامون ما رو سرزنش نکنن اونطوری که ما پدرانمونو سرزنش می¬کنیم! من یکی که وقتی دیدم احترام گذاشتن برام خیلی سخته (حداقل در برابر وسوسه آتیش زدن دفتر روزنامه کیهان!) به نصیحت زیبای گاندی عمل کردم!
در فیلم سینمایی گاندی، وقتی در هند بین هندوها و مسلمونها جنگ شد گاندی روزه گرفت و اطلاعیه داد که چیزی نمی خورم تا این که یا این جنگ رو تمومش کنین یا من بمیرم! چند روز بعد، یک هندوی عصبانی به سراغ گاندی در حال مرگ رفت و بهش گفت: «مسلمونها بچه منو کشتن! اونوقت تو به من میگی باهاشون نجنگم؟» گاندی مردنی، راه حل شگفت انگیزشو اینجوری گفت: «جنگیدن رنج درونتو از بین نمی بره. تنها راهی که این رنج از بین میره اینه که بچه یکی از مسلمونها که پدر و مادرش توی جنگ با هندوها کشته شدن رو به فرزندی قبول کنی و بزرگش کنی!»
نه! منظورم این نبود که منم به روزنامه کیهان درخواست استخدام دادم! من توی راهپیمایی بزرگ عاشورائیان شرکت کردم و با مردمی که به موسوی و کروبی فحش می دادن همراه شدم و به اونهایی که بلندگو دستشون بود و شعار می دادن و خسته شده بودن از پرتقال های آبدارم دادم تا گلوشون تازه بشه و همراه شون پلاکارد دستم گرفتم و باهاشون حرف زدم تا بتونم درکشون کنم... و چقدر درکشون کردم! و چقدر دیدم که اونها هم میترسن که این وری ها موفق بشن و از فردا گشت ارشاد جمع بشه و بی حجابی و فساد زیاد بشه و این همه بدبختی زندگیشون اعم از اعتیاد پسرهاشون و پسر بازی دخترهاشون، چند برابر بشه!
و تازه با خودم گفتم کاشکی هر دو طرف این ماجراها برن راهپیمایی همدیگه رو تماشا کنن و پای حرف دل همدیگه بشینن تا فراتر از تبلیغات دشمنی افکن تلویزیون، همدیگه رو درک کنن تا بفهمن که هیچکدومشون، بد این کشورو نمیخوان و اینقدر از همدیگه نترسن و بدشون نیاد!
برگردیم سر همون واژه احترام! اگه تونستین فیلم سینمایی فرانسوی زیبای AngelA «آنجلا» اثر لوک بسون کارگردان لئون رو ببینین یا حداقل آهنگ respect yourself «به خودت احترام بذار» اثر dj bobo رو ببینین. (ترجیحا تصویری شو) تا شما هم مثل من بفهمین که از همه این احترام¬ها سخت¬تر اینه که یه آدم به خودش احترام بذاره! تا دیگه خودشو سرزنش نکنه! تا بدونه که یه شغل خوب و یه زندگی پر از خوشبختی حقشه و به یه زندگی بخور نمیر پر از بدبختی و دزدی و زیرآب زنی و دروغ راضی نشه؟ تا از شکست خوردن نترسه و دست از تلاش برنداره تا موفقیت رو به دست بیاره!
آخیش... به اندازه پنج ماه حرف زدم! اونهم بخاطر یک کلمه کوچولوی شش حرفی!