به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

بهت گفتم؟

-         بهت گفتم امشب شام خوردیم؟

-         خوب.

-         اِه... میگم امشب شام خوردیم!!!

-         خب خیلی لطف کردین. واقعا زحمت کشیدین. رو سر ما منت گذاشتین. چقدر جالب؟!!!

-         یعنی تو شگفت زده نشدی؟! به هستی با نگاهی پر از شگفتی نگاه نکردی؟!

        یعنی خدا رو توی شام خوردن ما ندیدی؟

-         ول کن جان مادرت... یه چیزی بگو که لااقل یه کم جالب باشه...

-      خب پس بذار یه چیز جالب واست بگم... امشب مامانم آبگوشت با آب بارون درست کرد... آخه آب بارون باعث میشه لوبیاها زودتر بپزن... و خوش طعم تره... آبگوشت امشبمون بیشتر از 8 ساعت رو شعله ملایم آتیش بود... تا عالی بپزه! بعدش سفره رو روی بهارخوابمون پهن کردیم و زیر خوشه­های آویزون انگورهای نرسیده درخت مو که از بند رخت آویزونه شام خوردیم... همراه با سبزیجات تازه شامل ریحان و تره و گشنیز و ترخون و سیر تازه، در کنار دوغ دست ساز مادرم که چند روزه زیر آفتاب مونده تا یه ته مزه ترش پیدا کرد، حسابی غلیظ و پر کف شد با گازی طبیعی و بسیار شدید... در کل باید بگم... ما شام خوردیم!

-         اَه... چقدر جالب!!!

*******

-         بهت گفتم دیروز داییم بهمون سر زد!

-         خب؟

-         حیرت­انگیز نیست؟ خدا رو توش ندیدی؟ با قلبت بهش نگاه نکردی؟

-         اینکه دایی داری؟ یا اینکه داییت میاد خونه­تون؟ من که معمولا حوصله­ام سر میره میرم توی اتاقم... چی چیش جالبه؟

-         ولی وقتی داییم در حالیکه عصاش زیر بغلش بود اومد تو اتاق و نشست من مث همیشه نرفتم توی اتاقم... آخه داییم هفت ماهه پاش شکسته... داییم معتاده و سالهاست دیگه کسی بهش پول قرض نمیده... البته تا پیش از شکستگی پاش گهگاه کاری پیدا میکرد و بسختی خرج خانواده و پدر و مادرشو در می­آورد ولی از وقتی علیل شده رسما مردم یکی با مرغ، یکی با صدقه خرج خانواده و دخترشو میدن! (دخترش کلاس دوم راهنماییه و شاگرد اوله...) حتی وقتی پاش شکست هم نتونست 2 میلیون خرج عمل نصب پلاتین پاشو جور کنه و پاش همین جوری کج جوش خورد و بنحو بدی لاغر شده و از زیر زانو، استخونش زده بیرون و کوتاه شده... این هفته دکتر گفت خرج عمل الانش برای شکستن و درست کردن پاش شده 6-7 میلیون تومن و این یعنی داییم برای همیشه علیل شده!

الان چند روزه که پدربزرگ و مادربزرگم خونه ما مهمونن. واسه همین داییم خودشو کشید جلو و هزار تومن پول گذاشت کف دست مادر بزرگم و هزار تومنم جلوی پدربزرگم و درحالیکه اونها با شرمندگی داشتن زیر لب زمزمه میکردن که این چه کاریه؟ ما احتیاج نداریم... در حالی که شرمندگی ازصورتش داشت می­بارید آروم گفت ببخشین پولش اینقدر کمه! بیشتر نداشتم بهتون بدم... خودمم دو سه هزار تومن پول بیشتر تو جیبم نیست! و بعد یه تیکه تریاک از جیبش درآورد و داد به مامان­بزرگم تا برای مصرف بابابزرگم بدتش به اون... (بابابزرگم سالهاست معتاده و دکتر گفته اگه تریاک نکشه میمیره... این چهار هزار تومن ترباک داییم، خرج چند روزشه...) اون روز وقتی سر صحبتو با داییم باز کردم که چطور خرج زندگیتونو درمیارین؟ اشک تو چشمهاش جمع شد و گفت: نپرس آقای مهندس که اوضامون پنجاه درجه از صفر پایینتره... چنان از حال و روزی که به سر خودش آورده بود دلم سوخت که اون شب از خونه زدم بیرون و یک ساعت توی مردابهای اطراف بابل قدم زدم... بگذریم. خلاصه اینکه دیشب داییم به خونه­مون سر زد!

-         ...

*******

-         بهت گفتم بابابزرگم دیشب رفت دستشویی؟

-         جدا؟!!! خب چی شد؟

-    بابابزرگم که در سن هشتاد سالگی به حافظه درخشانش معروفه و کسی تا حالا نتونسته توی مشاعره ازش ببره (دیروز واسه­مون گفت: کش شلوار از 1319 اومد و قبلش مردم با بند، کمر شلوارشونو می­بستن!) دیشب بخاطر اختلال حواس ناشی از پیری با آفتابه رفت توی آشپزخونه و وقتی مجید ازش پرسید: اینجا چیکار می­کنی؟ با چه خجالتی گفت که یادش نمیاد!

-         تو اینها رو جدی میگی مسعود یا داری از خودت داستان در میاری؟!

-         زندگی انقدر پر از این ماجراهای شگفت­انگیزه که نیازی نیست از خودت بسازیشون! خب بگذریم... بهت گفتم ما امروز نهار خوردیم؟! بهت گفتم ما هر روز نهار می­خوریم!  بهت گفتم همه آدمها هر روز نهار میخورن؟! بهت گفتم ما هر روز یه عالمه آدم می­بینیم... از بقال و راننده و رهگذر و دوست و همکلاسی و خانواده؟!

 

شما تو زندگیتون چی شده که شگفت­زده­تون کنه؟

از آسمونها و بزرگان علم و ادبیات نگین!

از زندگی خودتون بگین...

هدف زندگی من...

شروین گفت در زند وهومن یسن (که یک کتاب پیشگویی بجا مانده از ایران باستانه) اومده که :

"در آخرالزمان روزگاری فرا خواهد رسید که در خانه­ها برزگر، صنعتگر، جنگاور و موبد متولد نمی شود. در عوض هیچکاره، همه کاره و دروغگو متولد می­شود."

 

شروین گفت در اساطیر ایران باستان اومده که جمشید، سومین پادشاه پیشدادی طبقات چهارگانه اجتماعی رو ایجاد کرد (برزگر، صنعتگر، جنگاور و موبد) تا هر انسانی بدونه که اومده تو این دنیا تا چیکار کنه و بفهمه که در عوض سالهایی که داره از زندگیش خرج میکنه میتونه چه سودی به بقیه دنیا برسونه...

 

شروین گفت گیریم که ایران باستانیها هدف زندگیشونو از پدرشون به ارث می بردن و مطمئنا این بهتره که هر آدمی خودش بفهمه که جاش کجای این دنیاست؟ شما برای چی به این دنیا اومدین؟

 

حس کردم زند وهومن یسن راست گفته! الان یه عالمه آدم تو این دنیان که به دروغ میگن ما کامپیوتر بلدیم، مکانیک بلدیم، ادبیاتو می­شناسیم، درس خوندیم و هر کدومشونم یه عالمه کارهای مختلف دارن انجام میدن و گو اینکه تو هیچ کاری از بقیه کاملتر و درست­تر کارشونو انجام نمیدن و اکثرشون بعد از یه عالمه سال زندگی و فرصت برای به دست آوردن مهارتی ویژه حداقل در یه زمینه، هنوز نمیدونن اومدن تا چه کاری رو بکنن که کسی جز اونها قادر به انجام دادن اون کار نیست!

 

بعد فکر کردم که من چی؟ اون چه کاریه که من دلم میخواد برای آدمها انجامش بدم و بخوام شروع به جمع کردن مهارتش بکنم...

و به این نتیجه رسیدم که نه اینکه من از بچگیهام همیشه حسرت دوست داشتن و دوست داشته شدن به دلم بوده انگار توی همه حرفهام و همه زندگیم میخوام همه رو (مخصوصا خودمو!!!) دوست داشته باشم و دوست داشته بشم و بدون ترس زندگی کنم و از زندگیم لذت ببرم و شاد باشم...

و از اونجایی که اعتقاد دارم همه اینها زمانی به دست میاد که با قلبم زندگی کنم و آدمها و هستی رو ببینم نه با قوانینی که فکرمونو پر کرده­ان! در تمام طول زندگیم دارم میدوم تا مثل آدم آهنی کارتون جادوگر شهر اُز قلب داشته باشم!

پس به این نتیجه رسیدم که دلم میخواد همینو توی بازیهام، سر کلاسهام، توی وبلاگم و همه جای زندگیم به آدمهای دیگه هم هدیه بدم!

دلم میخواد وقتی از این دنیا رفتم یادگاریم واسه آدمهایی که می­شناختنم همین باشه! در عین بزرگ بودن کودک شدن...

یه جور دیگه به همه چیز نگاه کردن... با دلمون...

 

سهراب سپهری :

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ...

کار ما شاید اینست که در افسون گل سرخ شناور باشیم...

 

حافظ :

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو

                                               که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

 

شما چی؟ شما میخواین چه راهی رو در پیش بگیرین و چه کاری واسه دنیا انجام بدین؟

تمام دین دوست داشتن است. (۴)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تمام دین دوست داشتن است. (۳)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تمام دین دوست داشتن است. (۲)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تمام دین دوست داشتن است. (۱)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.