به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

ملودی شیرین من

وقتی اول فیلم "بی خواب در سیاتل" تام هنکس به برنامه شبانه رادیو زنگ زد و از مرگ همسرش و دلتنگی عمیقش برای گوینده رادیو گفت، گوینده ازش پرسید: «چی توی همسرتون انقدر براتون جذاب بود که هنوز انقدر عاشقش هستین؟» تام هنکس جوابی داد که همه شنونده های رادیو از سراسر آمریکا عاشقش شدن. اون نگفت بخاطر زیبائی قیافه، عمق حرفها، شدت مهربونی، صبر حیرت انگیز یا هزار خصوصیتی که ما عادت داریم به عنوان معیار یافتن جفت زندگیمون، ازشون لیست درست کنیم.
اون گفت بخاطر صدها عادت کوچولوی به ظاهر بی اهمیتش که شاید فقط من ازشون خبر داشتم!
مدتهاست که هر بار بحث ازدواجم پیش میاد، ازم می پرسن آخه این ملودی تو، چه خصوصیاتی داره که انقدر پیدا کردنش واست سخته؟! لااقل چند تا از خصوصیاتشو بگو واست پیداش کنیم! و من همیشه می مونم چی بگم؟ تا بالاخره اخیرا منظور تام هنکس رو فهمیدم. اینم لیست چندتا از معیارهای مهم ملودی من :
1- وقتی مگس ها مزاحمش میشن با صدای بلند باهاشون حرف میزنه و ازشون میخواد کاری به کارش نداشته باشن اما با عنکبوتها زیاد حرف نمی زنه، چون دوستشون نداره.
2- وقتی می خواد بگه آره و خجالت می کشه، میگه مممممم.
3- وقتی ازش یه سئوال سخت می پرسی و حسابی میره تو فکر تا جواب سئوالتو پیدا کنه، با دهن بسته میگه : اااا...
4- به کندی و خیلی ناز کلمات رو ادا می کنه. تازه وقتی میره تو فکر، کلماتش بیشتر کش میان و خیلی نازتر میشن!
5- وقتی مجبور نیست مودب باشه، بجای گفتن کلمه نه، لباشو جمع می کنه و به کندی میگه نچ!
6- شاید چون وقتی بچه بود و اکثر اوقات از تنهایی گریه می کرد، چشماش مثل چشمهای آهو شده: درشت و آکنده از یه آرامش مهربانانه، عمیق و بی انتها، غمگین و زیبای جادویی
7- هر بار که سعی می کنه مثل یه خانوم جوون متین تو مهمونی های فامیلی بشینه، خاله باباش نمیذاره و میره سراغش و غلغلکش میده. آخه بدجور غلغلکیه!
8- از خیلی چیزها مثل صدای بلند، موتور و دعوا شدن می ترسه و از اینهمه ترسو بودنش خجالت می کشه.
9- و مهمتر از همه این که از بخت بدش، اکثر روزهای سال سرما خورده و دماغش آویزونه! :D
عزیزان شما چه عادتهای کوچولویی دارن که بخاطرشون، دوستشون دارین؟

پی نوشت طاناراش: به اطلاع کلیه دوستان و آشنایان محترم برسونم که از زیادی واقعی بودن ملودی این پست تعجب نکنین آخه این ملودی برخلاف ملودی های پستهای قبلی که همشون من درآوردی بودن راستکیه! البته الحمد لله که من اصلا و ابدا اهل حرف مفت کشی نیستم و گرنه می گفتم که اخیرا این مسعود خرشانس، یه ضعیفه ای پیدا کرده پنجه آفتاب و بواسطه شباهت غریب طرف به ملودی خیالیش، شماره شو به نام ملودی تو گوشیش ذخیره کرده ناقلا! اصلا به ما چه مربوطه؟ ما که فضول مردم نیستیم بگیم اسم طرفش هست ...  D:
طاناراش، جن بوداده مسعود
نظرات 25 + ارسال نظر
نیلو پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:54 ق.ظ http://metan.ir/ad/redirect.php?type=4&ad=248&pubid=1044

یه سر بزن

استر پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:13 ق.ظ http://tavalode2bre.blogsky.com

سلام دوست عزیز به روزام و منتظر حضور سبز و نظرات دلگرم شما.موفق باشی.

من پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:39 ق.ظ

اوووووووووووووووووووووووووووووووووول
من فهمیدم کیه!!!!!!!!!!!!! :D:D:D:D:D:
چقدر خوب عادتاشو شناختی.....
مبارکههههههههههههههههههههههههههههه
خیلیم بهم میاین:D:

...... پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:28 ق.ظ

مباررررررررررررررررررررررررکه

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:12 ق.ظ

نمی دونم چی باید بگم خشک شدم امیدوارم ایندفعه مثل قبلی ها نباشه آخه ی ....نازی .....

n!MA پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:49 ق.ظ

دلم برای طاناراش تنگ شده بود.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:55 ب.ظ

مسعود اذیت نکن دیگه!!!!یکم نشونی بده! کیه.کجا آشنا شدین....بابا لا اقل اسمش!!!!!!!!!!

مهدیس پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:45 ب.ظ

ذوق کردم.امیدوارم پسر کوچولوی نازتم ببینم!کی گفته خواب زن چپه؟؟؟(زیادی رمزی نبود؟!دو نقطه دی)

سار یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:42 ب.ظ

برای جندمین بار! تو زندگیم مردم از خنده و ۱۰۰ البته فضوووووووولیییییییی زودتر زودتر زودترکارو تموم کنید(منظورم تا به 10 یال دیگست((: ((: ((: ((: ((: )اصلا این سری به ملودی هم بگین بیاد جلسه ی داستان نویسیمون ::D:D:D:D:D:هان؟

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:24 ق.ظ

سلام استاد به بایه هم بیر و شاد شین ایشالا به خاطر ملودیتونم که شده همه بچه ها رو باس میکنین برن دنبال خونه زندگیشون.خداییش خیلی ستمه ۳ ماه تو تابستون جون بکنی و بعدش بیوفتی.

زاوش پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:29 ق.ظ

سلام مهندس شما همیشه خیلی چیزها به من آموزش دادی واین بار هم باز در اینجا فهمیدم چطور طرف مقابلم پدا کنم،گرچه الان دهنم بو شر میده اما برای آینده به دردم میخوره
راستی مبارک...انشالا خوشبخت بشی

sara پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:17 ب.ظ

زاوش تو خط دوم و جمله ی دوم به نکته ی درخور توجهی اشاره کردD:D:D:D:D:D:

زاوش جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:52 ب.ظ

در پیغام قبل گفتم دهنم بوی شیر میده که اشتباه شر نوشتم،معذرت می خوام

sara دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:21 ب.ظ

همون شیرش نکته ی قالب توجهی بود دیگهD:این قضیه علوم فنون قشنگ ترین دانشگاه خاورمیانه ست چیه؟

زاوش چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:52 ب.ظ

دانشگاه علوم فنون مازندران نه دانشگاه علوم فنون عربستان
شعبه دوم علوم فنون مازندرانه(دروغ سال)

TP چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:43 ب.ظ

هیچ دانشگاهی مثل علوم فنون بچه هاش اینقد با هم متحد و صمیمی نیستند. البته از نظر من.

[ بدون نام ] جمعه 10 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:22 ق.ظ

به نام خالق زیبایی ها
یک روز به یاد ماندنی...
امروز روز فوق العاده ای بود.از اون روزایی که هیچ وقت فراموش نمی شه ویاد آوریش لذت بخشه.
امسال انتقام پارسال از ترم یکیا گرفتیم.
بذار از اول بگم ماجرا از چه قرار بود...
پارسال که ترم یک بودیم اولین روز اولین کلاس مبانی بود.یکی از بچه هایی که
فارغ التحصیل شده بود اومد و گفت من استادم و حسابی حالمون و گرفت.ما هم امسال همین بلا رو سر ترم اولی ها آوردیم.
ماجرا این جوری شروع شد که زاوش شد استاد،کسی که همیشه جین می پوشه و تی شرت(یعنی کلا اسپرت) امروز شلوار پارچه ای پوشیده بود با یه پیرن مردونه که دکمه هاشو انقدر بسته بود که هر لحظه ممکن بود خفه بشه.
ما هم یه سری از بچه های ترم بالایی(ترم 3 ای های عزیز) به عنوان افتاده های درس مبانی اومدیم سر کلاس و قاطیه بچه ها شدیم.
استاد محمدی(زاوشه خودمون) اومد سر کلاس و گفت من آدم خشک و مذهب ای هستم هیچ کس حق نداره تو کلاسه من بخنده، دختر پسرا باید جدا بشینن و همون موقع 2تا دختری و که پشت سر پسرا نشسته بودن و بلند کرد و گفت طرف دخترا بشینین.
قیافه ی بچه ها خیلی دیدنی بود.یکی شون از من پرسید این استاده به حجابم نمره می ده؟
گفتم آره .وای باید می دیدینشون همه مقنعه هاشون و جوری کشیدن جلو که بیا وببین.
تا اون موقع هیشکی زیاد حرف نمی زد. سر صدا از وقتی شروع شد که استاد گفت:همه یه برگه در بیارن می خوام امتحان بگیرم وریاست دانشگاه گفته باید وضعیت علمی شما رو بسنجم و از همه مهمتر اینه که هر کسی که بیفته باید بره بیرجند.(قیافه ی جدی زاوش در اوج خودش بود)
اینو که گفت همه قاطی کردن کاش می شد ازشون فیلم گرفت خیلی قیافه هاشون خنده دار بود.
ما ترم بالاییا همش بهم می گغتیم یادتونه پارسال بچه هارو فرستاده بود بیرجند؟
و حالا سوال ها؟
؟ C++1.فرق بین برنامه نویسی جاوا و
؟ Linux & XP 2.فرق بین
3.طریقه ی هارد به هارد کردن دو کامپیوتر؟
بچه ها همه دیونه شده بودن.همه می گفتن این استاد دیونست و...
من گفتم استاد اینا چیه ما بلد نیستیم،استادم کلی ضایم کرد گفت شما 3ترمه تو دانشگاه چی کار می کنین؟
بچه هام دیگه شروع کردن همه حرفای پارسال خودمون ومی زدن که بیاین همه برگه سفید بدیم و...
در همین حین استاد هاشمیان اومد.
زاوشم یه عالمه اذیتش کرد که چرا انقدر دیر اومدی و از این حرفا...
حالا که دیر اومدی برو ویدئو پروژکتور بیار..
بعد زاوش رفت بیرون و من به استاد بلند گفتم: آقا شما با این سنتون ترم یکی هستی؟
گفت آره من کارمندم اودم مدرک بگیرم حقوقم بیشتر شه وای استادم که مظلوم...
بالاخره بعد از یه عالمه آزارو اذیت زاوش که زد بیرون، استاد هاشمیان اومد تو... اینبار جلوی کلاس و با لبخند به دانشجوهای هاج و واج گفت: «شوخی
دانشجوهای ترم بالایی تر تونو ببخشین... اونها خواستن به روش خودشون آغاز چهار سال شوخی و شیطنت و امتحان و خاطره رو بهتون تبریک بگن!»
بچه ها باورشون نمی شد .انقدر بهمون فحش و بد و بیرا گفتن که بیا و بببین.
خلاصه روزه خیلی خوبی بود.از قدیم گفتن:شنیدن کی بود مانند دیدن
من الآن فقط شاید یک سوم ماجرا های امروز و نوشتم خیلی هاش حس کردنی بود.حالت بچه هارو باید با تمام وجود حس می کرد گفتنشم سخته چه برسه به نوشتنش.
همبستگی امروز ما برای اجرای این نمایش بی نظیر بود.
یه چیزی خیلی مسرت بخش بود اونم برق شادی و سروری بود که تو چشمای استاد موج می زد که از حضور ما خیلی خوشحال بود.

زاوش جمعه 10 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:12 ق.ظ

dirooz fogholade bood
ta ghable kelAS k shoroo beshe kasi azin majara ba khabar nabood ama 2min moonde b kelas bacheha k mano idan khoeshoon az naghshe shoom va palide man agah shodan va b sare kelas oomadan
bdoone ink az ghabl hamahang konim kheili khoob toonestim ba ham match beshim
mina,sara,parivash,kave,zahra....dametoon garm
az kave ham mazerat mikham k az kelas andakhtamet biroon
mina sharmande .....!
sara toro ham k ir oomadi davat kardam
az hamatoon mazerat va karetoon AAAAliiii bood
dametoon garm

[ بدون نام ] سه‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:48 ب.ظ

roooze be yad mandani i boood yade terme 1 e khodemoon bekheir roozaye khoob delhore baraye ashnaio gharibegi.zavosh ali bood.amma ostad gooya ziad shad nabood?????

زاوش جمعه 17 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:47 ب.ظ

nemidoonam che kasi hasti ama joze bachehaie oftade darse mabaniii hasti k sare kelase man boodi!!!are...rooze khoobi bood
ama masoode ma kheili vaghte k dge az tahe tahe elesh nemikhande!!!!k in mano kheili narahat mikone

علی و المیرا پنج‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:09 ق.ظ

سلام استاد.مبارک ایشالا.خوشبخت بشید.وااااااااااااای استاد عاشق شد((= با اینکه کم توصیفش کردی ولی شناختیمش مهندس((-:خیلی ناز استاد((((: چه باحاااااااااااااال((((((((((((=

پوریا شنبه 14 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:50 ب.ظ

سلام
نه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
مسعود جان باورم نمی شه ! ! !
پس بالاخره دل شما هم لرزبد
نه........هنوزم باورم نمی شه
چه باحال
مبارکه

مسعود :
دنیای وارونه اینو خوب میدونه من دیوونه تورو دوست دارم

زاوش یکشنبه 15 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:27 ب.ظ

چطوری مسعود دوست داشتنی من؟
من شنبه و پنجشنبه هر هفته می بینمت اما نمی دونی در طی هفته چقدر دلم واسه قد رعنات،دماخ کوفته ایت،شلوار جین آبی و کفشه سفیدت که تازه خریدیش تنگ میشه.....
مسعود.....تو رو خدا ترم بعد ساختمان داده بر دار که من بتونم باهات کلاس بگیرم....
عاشقتم.......!!!!!

زاوش یکشنبه 15 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:33 ب.ظ

راستی مسود جونم نامه هاتو به یه ناشر نشون دادم خوشش اومد....
سریع تر وبلاگتو up date کن که می خوام کتاب و چاپ کنم...
اسمش هم میزارم شاهزاده رویاهایش.....چه طوره؟؟؟
تازه دارم رو آهنگ شعرت کار میکنم...
تا اینکه یک روز اومدی تو یه رویام.....

زاوش یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:55 ب.ظ

سلام مسعود گلم
این هفته ندیدمت،دلم کلی واست تنگه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد