به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

تقصیر کیه؟

طانا : برادران و خواهران گوزوی عزیز! امروز میخوام شما رو با یه بازی زیبا و هیجان انگیز که به دلیل گستردگی و رواجش در فرهنگ سراسر شکوه و افتخار کشور عزیزمون بحق جا داره اونو بازی ملی کشور ایران بنامیم، آشنا کنم تا وقتی دور همید اوقات فراقت تونو باهاش غنی کنید! اسم این بازی فرحبخش «تقصیر کیه؟» نام داره و مثل بازی «یه مرغ دارم» انجام میشه! بازیکنان دور هم جمع میشن و نفر اول باید یه بهانه ای پیدا کنه و بعد میگه: «یه مرغ دارم روزی 5 تا تخمش میشکنه! تقصیر حسنه!» بعد حسن میگه: «چرا تقصیر منه؟» نفر اول می پرسه «پس تقصیر کیه؟» و حسن جواب میده: «تقصیر رضاست!» حالا رضا باید بگه «چرا تقصیر منه؟» و حسن بپرسه «پس تقصیر کیه؟» و بحث به همین شکل ادامه پیدا می کنه تا یکی کم بیاره و جواب نده تا مقصر بشه و همه دعواش کنن!

البته این شکل اولیه این بازیه که بسیار بیمزه هست پس سعی کنید بهانه بهتری از شکستن تخم مرغهاتون پیدا کنید. مثلا اگه بچه تون افتاد زمین و زانوش خون اومد و گریه کرد تا دلتونو بسوزونه و دلداریش بدید، گول نخورید و حتی پیش از اینکه به دادش برسید، دعواش کنید که «چرا پات خون اومده؟! تقصیر توئه!» چون هر چی بهانه طبیعی تر باشه و حریفتون زودتر عصبی بشه احتمال اینکه کم بیاره و ببازه بیشتره! البته می تونید وقتی طرف پرسید: «چرا تقصیر منه؟» بهش فرصت ندید به این راحتی تقصیرو از خودش منحرف کنه و بجای دادن جواب «پس تقصیر کیه؟» یه دلیل هم اضافه کنید مثلا بگین «چون مواظب راه رفتنت نبودی!» درسته که دلیلتون چرت و پرته و هیچ بچه نه ساله ای تو دنیا قادر نیست حواسشو مثل یه آدم بالغ جمع کنه که بتونه موقع دویدن، زمین نخوره یا هیچوقت ظرفی رو نشکنه و چیزی رو گم نکنه، اما اگه همین دلیل الکی رو هم سرش داد بزنین و بهش فرصت فکر کردن ندین، حریفتون باورش میشه و می بازه!

مامان مسعود که از بازیکنان نامدار این عرصه بشمار میاد، اینجور موقع ها، همزمان از تکنیک توسری هم استفاده می کرد تا یه پیروزی بی تردید بدست بیاره! بحدی که مسعود بعد 20 سال هنوزم که رد زخم روی زانوی چپ شو می بینه، درد خونریزی شدید زانوش یادش نمیاد اما ترس از توسری مامانشو کاملا یادشه!

حواستون باشه اگه حریفتون گفت من از این بازی خسته شدم! چرا یه بازی دیگه نمی کنیم؟ بدونین بازیکن بی جنبه ایه که کم آورده و سعی داره بازی رو بهم بزنه پس همینو بکنین یه بهانه تازه واسه شروع دور جدیدی از بازی و بگین «یعنی توقع داری من دست از انتقاد سازنده بردارم تا تو هیچ وقت اصلاح نشی؟! تو همیشه همینو میگی و هیچوقت خودتو اصلاح نمی کنی! پس تو خیییییلی بیشتر مقصری!!!» تا دور جدیدی از بازیها رو شروع کنین! و اون اگه از دنباله حرکات موسوم به واریانت «بازی دوستانه» استفاده کرد و گفت «خوب اگه میخوای بهم کمک کنی تا اصلاح بشم بذار وقتی که اعصابم آرومه، دوستانه حمایت و تشویقم کن!» پاسخ برنده سعید هاشمیان در مسابقات قهرمانی سال 1989 در برابر مسعود رو به کار بگیرین که گفت : «هزار بار به زبون خوش گفتم و جواب نداد. واسه اصلاح مامان، چاره ای جز این واسم نمونده!» مسعود در برابر این استدلال تسلیم شد و با این حرکت درخشان، سعید برای ده سال متوالی برنده امتیاز «حق داد کشیدن سر مامان بخاطر خیر و صلاح خود مامان» شد! (واریانت اصطلاح شطرنج بازهاست به معنی یکی از دنباله حرکتها برای ادامه بازی)

این بازی رو همه جا میشه انجام داد! هر وقت یه زن و شوهرو دیدین که دارن با هم دعوا میکنن یا والدین و بچه ها، همکاران، دوستان و کلا هر جا که صدای دعوا شنیدین بدونین حتما دارن همین بازی رو انجام میدن! بهانه هم همه جا پیدا میشه! اگه تو مهمونی دور هم بودین و بهانه ای نبود از بهانه های آدمهای غایب جمع استفاده کنین و پشت سرشون حرف بزنین و بهم اثبات کنین که چقدر فلان رفتارشون در فلانجا اشتباه بوده! یا اگه روتون نمیشه پشت سر آشنایان غیبت کنید، بحث فوتبال یا سیاست رو بکشین وسط تا با دلایلی تازه تر برای صدمین بار اثبات کنین کی بده و کلا همه چی تقصیر کیه؟ (بد نیست بدونین هدف اکثر مردم از دنبال کردن اخبار روزنامه ها و اینترنت، بدست آوردن دلایل تازه واسه استفاده در بازیهای آتیه!)

این کاره که بشید تو تاکسی و بقالی و هر جا که بودید، ترافیک و چاله چوله ها و گرونی رو بهانه می کنین تا سر صحبت رو با راننده باز کنین که تقصیرش گردن کدوم مسئوله؟ حتی وزیر امور خارجه هم بشین بجای گشتن دنبال راه حل، همیشه مشکلات بین المللی رو بهانه می کنین که همه اینها تقصیر فلان کشوره!

کلا فلسفه این بازی براساس این فرض شکل گرفته که هر وقت یه اتفاق بدی می افته حتما یه آدم بدی هست که تقصیر اونه و فقط کافیه پیداش کنی و البته در همین جا، جا داره تشکر کنم از هنرمندانی که با ساختن سریالهای فارسی، صبح تا شب به مردم تلقین می کنن که همیشه یه تعداد آدمهای بد بین آدمهای خوب هستند که همه چی تقصیر اونهاست و اعلام برائت کنم از نویسندگان فریب خورده سریالهایی مثل Lost که بعد از صد قسمت، بلد نیستن تقصیرو گردن کسی بندازن و آخرشون حتی از اون شکنجه گر عراقیه هم خوشت میاد و حس می کنی نمیتونی اونو واسه این همه جنایتش، سرزنش کنی و اگه خودت هم گذشته اون داشتی، مثل اون می شدی!

و البته یه عده معدود خیلی عقده ای هم هستن که از بس باختن و جنبه باخت نداشتن، تیشه به ریشه این بازی ملی می زنند و به پرسش مقصر کیه؟ جواب میدن این همه دردسر و بهانه و بدبختی تو فوتبال و سیاست و اقتصاد و خانواده و ...، همش تقصیر همین بازیه! و از حرکات واریانت «بهسازی اوضاع»  استفاده میکنن که «باید جای شمردن خطاهای بقیه، ببینیم چه کاری از دست ما بر میاد که این مشکل حل بشه. تا وقتی که همه بجای فکر کردن به خطاهای خودشون، خطاهای بقیه رو میشمرن و آدم ضعیف، مقصر و بد و شایسته سرزنش شمرده میشه، هیچ کس حاضر نمیشه خودشو ضعیف ببینه و اصلاح کنه.» در حالیکه هر بازیکن حرفه ای این بازی میدونه که اگه بهانه برطرف بشه دیگه بازی حال نمیده پس معمولا پس از تعیین بازنده این بازی، برندگان برای اصلاح اوضاع از واریانت «به من چه؟» استفاده می کنن و مسئولیت رفع مشکل رو به عهده بازنده می سپرن چون بهشون هیچ ربطی نداره!

اصلا لذت این بازی در خالی کردن عقده مقصر بودنشه و خوبیش اینه که عقده رو سر یکی دیگه خالی می کنین تا بازنده عقده تونو جمع کنه و به نوبه خودش در بازی بعدی به خودتون یا یکی دیگه پس بده! نهایتا اگه از همه باختین سر بچه ها خالی کنین چون اونها قوانین بازی رو بلد نیستن راحت می بازن و چون نمی فهمن این یک بازیه برای خالی کردن عقده ها، واقعا باورشون میشه که یه موجود مقصر و بد هستن و انقدر عقده ای میشن که تموم زندگیشون هم خالیش کنن، سبک نمی شن و اینجوری نسل به نسل این بازی در خانواده تون ارثی میشه! خدایی همگانی تر و ملی تر از این بازی، بازیی تو ایران می شناسین؟

رن : ببند دهنتو طانا! مسخره بازی بسه. مسعود خیلی دلش گرفته و بازم یاد اون شبی افتاده که با پدرام تو جاده بابلسر تصادف کردن و ماشین پدرام که تازه یه ماه بود خریده بودنش، سه میلیون خسارت دید و وقتی پدر پدرام سر رسید، بجای دعوا کردن پدرام رنگ پریده، اونو بغل کرد و پیشونی شو بوسید. و مسعود مرد از شدت حسودی...

پی نوشت : شما از خاطرات باختهای بزرگ زندگی تون بنویسین! واریانت های تکراری و تاثیرشون روتون و واکنش تون نسبت بهشون...

نظرات 36 + ارسال نظر
مهدی شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:07 ق.ظ

سلام
هی اول شدم. (خوب شدی که شدی!! بی مزه!!!)
خیلی دقت نکردم که من هم تو این بازی شرکت میکنم یا نه، ولی خیلی مطمئنم که اگه از اینقدر که گفتی بیشتر نباشه در همین حدود همه گیره این بازی. واقعا حرفات جای بحث نداره.
با وجود اینکه دنبال مقصر گشتن فقط برای شونه خالی کردن از مسئولیت کار ناپسندیه ولی گاهی اوقات واقعا یه کسی مقصره. من همیشه می گفتم که تو یه دعوا نمیشه که یه طرف هیچ تقصیری نداشته باشه و یه طرف همه ی تقصیرو. ولی واقعا گاهی اوقات یه طرف اونقدر تقصیرش کمه که نباید به این تقصیر کم توجه کرد.
مثالش همین جریانات بعد از انتخاباته که معتقدم در مشکلات رخ داده مردم هم مقصر بودن ولی واقعا مقصر اصلی کی بود؟

به نظرم اینکه مقصر رو شناسایی کنیم، اگه به مقصود اصلاح باشه خوبه و حتی لازمه. ولی متاسفانه همونطور که گفتی ایرانی ها این مقصر شناسی رو انجام میدن تا مفری برای شونه خالی کردن از مسئولیت خودشون پیدا کنن.

راستی اعتراف میکنم که در زندگیم اینقدر این احساس تقصیر رو به دوش کشیدم (و البته به خصوص در مورد رفتارهای خودم) که امروز یکی از دلایل اینکه از خودم خوشم نمیاد این احساس من مقصرمه. در همه چیزها اول به خودم میگم، "مطمئنی که خودت مقصر نیستی؟" و همیشه هم خودم رو محکوم میکنم که "قطعا تو مقصری"

خداحافظ

قلقلی شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:54 ق.ظ

سلام.......
من هیچ وقت زورم به کسی جز خودم نمیرسه! و همیشه تو مشکلات زندگی خودمو مقصر می دونم!حتی اینکه وقتی من 3 سالم بود پدرو مادرم از هم جدا شدنو تقصیر خودم می دونستم!اینکه من اینقدر دوست داشتنی نبودم که به خاطر من از هم جدا نشن!
حتی مرگ برادرمو!
همه ی اینا باعث شد که من همیشه به خودم سرکوفت بزنم ولی این روزا دارم سعی میکنم که دست از سرزنش کردن خودم بردارم.....

مهدیس یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:34 ب.ظ

بازی جالبی نیست.اما حقیقت داره...
بچه که بودم هر وقت هر چی میشد داییم می انداخت گردن من.چون نوه ی بزرگ بودم...
یه جورایی عادت کردم که هر چی شد گردن بگیرم.حتی وقتی عصبانی میشم و مطمئن میشم که که تقصیر من نبوده یکم دادو بیراه راه می اندازم و آخرش گردن میگیرم.
بابام همیشه میگه مهم نیست.اشکال نداره.خدا خواسته.پیش اومده.خودت مهمی.اما بابام انقدری کنارم نبود که بهم این حس را بده...
اما مامانم مثل مامان تو دعوام میکرد...
همیشه همچین قیافه ی مظلومارو به خودم میگیرم که هرکی ندونه حس میکنه واقعا کار من بوده...
این روزها خیلی خسته ام...
نمیدونم واقعا تقصیر من ئه یا دارم از زیرش در میرم...
اما مطمئنم تقصیر من ئه که دل ئه خیلی هارو میشکونم...
منم مثل مهدی همیشه فکر میکنم تقصیر من ئه....
نیما میگه شاید ازین حس لذت میبری یا از یه چیزی توی این حس.وگرنه سعی میکردی تغییرش بدی...

n!MA دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:19 ق.ظ

یه وقتایی پیدا کردن تقصیر (و در نتیجه مقصر) به تکرار نشدن اشتباه کمک می‌کنه ولی فکر نکنم این به موضوع پستت ربطی داشته باشه. اینیکی ولی ربط داره:

وقتی یه مشکلی هست آدما دوست ندارن برای مدت طولانی بهش فکر کنن و نگرانش باشن. فراموش کردنش هم زمان می‌خواد. برای همین دنبال یه بهونه می‌گردن که بتونن مشکله رو از لیست چیزایی که باید ناراحتش باشن حذف کنن. پیدا کردن مقصر بهونه خیلی خوبیه واسه بستن پرونده یه چیزه ناراحت کننده. حالا... وقتی یکی ناراحته و دلش یه مقصر می‌خواد تو که اونجا در جایگاه اتهامی ۳ تا انتخاب داری:
۱-سعی کنی بهش بگی که واسه چی داره دنبال مقصر میگرده
۲-اگه برات مهمه از خودت دفاع کنی و نشون بدی که مقصر نیستی (می‌شه همون بازیه که گفتی)
۳-کمکش کنی مشکل واقعی رو پیدا کنه

با توجه به کامنت‌های پست قبلی راه حل من برای اکثر آدمها ۲ و۳ هست (مگه اینکه فکر کنم خودشون به ۱ رسیدن و فقط یکم کمک تو جمع و جور کردن فکرهاشون لازم دارن)

n!MA دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:41 ق.ظ

کامنتهای ۲ پست قبل

n!MA دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:52 ق.ظ

هی دارم زور می‌زنم که از باخت‌های بزرگ زندگیم بگم. به این نتیجه دارم می‌رسم که من باخت بزرگ نداشتم یا می‌ترسم قبول کنم که داشتم. احتمالا می‌ترسم که اگه قبول کنم باخت بزرگی داشتم دلم بخواد برگردم عقب و درستش کنم.

حالا که اینو نوشتم یه چیزایی داره یادم میاد... ولی فکر کنم تو هیچکدوم دنبال مقصر نگشتم. احتمالا چون به شکل تابلویی فقط تقصیر خودم بوده

مهدیس چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:58 ب.ظ

بچه که بودم همیشه مامان از هر جا دلش پر بود سر من خالی میکرد.یه جورایی عادت کرده بودم اگه غمگینه دورو برش نباشم یا قیافه ی آدم های گناهکار را بگیرم و بپذیرم که حتی دعوای اون و مادر شوهرش تقصیر من ئه!
همه ی تلخی هامو فراموش کرده بودم.اما از روزی که این پستت را خوندم یادم اومد چقدر همیشه این بازی احمقانه رو باختم بی آنکه بخوا م داخلش بشم...

امید نیک شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:10 ب.ظ http://alef-mim-roshan.blogsky.com/

آقاجان این خاطره آخری که نوشتی، حس عجیبی به آدم منتقل میکرد. البته این به نظر باخت نبود واسه شما و تسلسل زندگی از این بالا و پایین ها خیلی داره عزیز.

در مورد باخت از ما هیچ مپرس که کلا تو کار باختن سرلیست رفقات هستیم. البته گله ای هم نیست. زندگی همیشه همینجوره. یک روز بر علیه تو و روز دیگر هم باز علیه تو

مخلصیم.

سحر شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:27 ب.ظ http://www.khandehgeryeh.blogfa.com

سلام خوبی؟من آپم بهم سر بزنی خوشحال میشم.

Efair چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:34 ب.ظ http://www.efair.blogfa.com

همه چی تقصیر منه.
این حسیه که چند وقتیه بهش رسیدم.

* یه جوری می گم بهش رسیدم، انگار که یه تز جدید در عرصه ی علم و فرهنگ رسیدم.
شب و روز همگی بخیر

saeed2367 چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:11 ب.ظ http://m2lover.blogfa.com

سلام جیگر!
بازیه ی جالبی به نظر میرسه!
بازیه ای که بیشتراوقات نقش اولش رو تو زندگی خودمون برعهده می گیریم...
وقتی که آقاشیطونه!به مامیگه که این کارروبکن واین کاررونکن وبعدازمدتی ازانجام دادن وندادنش عذاب وجدان میگیریم
دیواری کوتاه تر از اون بنده خداپیدا نمی کنیم!
بعدبه ما عارض میشه که هی خاکی! مگه خودت عقل واراده واختیارنداشتی که به حرفهای من بنده خداگوش دادی!
این جاست که به نقش پررنگ مون تواشتباهات پی می بریم...
نقشی که دوست داریم بعدازمرتکب شدنش انگشت اتهامات مون رو روی یکی دیگه نشونه بریم
بخاطر اینکه فکر می کنیم بااین کاریک کم ازعذاب وجدانی که روی ماست کمترمیشه،
درصورتیکه بعدازاونه که عذاب وجدان بیشتر میشه

اکثر متهم هاهم اولین چیزی که میگن همینه که
*کی مقصره!؟به ولله وبه جون ناموسم من بی تقصیرم داش!*

بگو پس چرا زن وشوهرها گه گداری باهم این بازی رو می کنند...خوش شون میاد ومیخوان یک کم به هم حال بدن!
بعضی مواقع هم این قدر غرق این بازیه باحال میشندو ادامه دارش می کنندتا به دادگاه وطلاق وطلاق کشی منتهی بشه...!

شخصا معتقدم که مقصرتر ازخودما بازخودماییم!
چون همه ی این تقصیرهااز یه جایی آب میخوره واون هم نشأت گرفته از خوده وروجک مونه!
ناشی از کارهایی که یه زمانی تویه جایی انجامش دادیم...

کاش من وبرخی ازافرادجامعه ی به ظاهراسلامی مون به اون حدی برسیم که وقتی یه اشتباهی مقصرمیشیم صراحتا اعلام کنیم که تقصیرازجانب من بوده وسعی درتکرارنکردنش بکنیم نه اینکه صرفا برای کاهش فشاراذهان عمومی باشه و بعدازمدتی دوباره روزاز نو و روزی ازنو!

[ بدون نام ] جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:41 ب.ظ

داری خودت رو گول می زنی. با گفتن « دارن عقده خالی می کنن » به کسایی که فکر می کنن یه جایی از کارشون اگه غلط بود٬ اگه اشتباه رفتن٬ یا ... درصدی هم شما مقصر بودی. شمام زمانی که داشتی این مطلب رو می نوشتی٬ داشتی همون بازی رو انجام می دادی. جالبه نمی خوای قبول کنی و من دیگه سعی نمی کنم شما رو متوجه کارت کنم. تا حالا بی فایده بوده. آره تقصیر ساده فکر کردن های من بود. تقصیر بت ساختن های من از شخصیت شما که برچسب می ذاره رو آدما و در عین حال وقتی روزای اول هفته وارد کلاس می شد قیافه مظلومانه ای می گرفت و می گفت : « دیشب/دیروز (یا فلان هفته و فلان ماه قبل) وقتی .... (حالا یه ماجرایی از بچگی/بزرگی خودش تعریف می کرد) چقدر خوبه که آدم ها رو همدیگه برچسب نذارن.(یا نتیجه اخلاقی ای که از داستانش می گرقت.).» اگه با عقده ای تصور کردن من یا امثال من٬ می خوای خیال یا وجدان خودت رو آسوده کنی٬ هر برچسبی که دوست داری به ما بچسبون.

اگه دنبال بهانه می گردی که از من بدت بیاد حق با توئه اما اگه واقعا میخواد بدونی منظورم به چه کسی بود باید بگم موقعی که داشتم این مطلب رو می نوشتم فقط به بچه گی هام و رنجی که از این بازی کشیده بودم فکر می کردم و منظورم به هیچ شخص خاصی نبود که بخوام به طور غیر مستقیم اینو بهش بگم چون خودم به اندازه کافی از این بازی و بلایی که سر آدم میاره متنفرم!

[ بدون نام ] دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:29 ب.ظ

چییییییییییییییی؟ گوزو چیه؟ :)))))))))))

[ بدون نام ] سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:58 ب.ظ

بی ادب...

asal یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:15 ب.ظ

سلام اومدم اظهار وجود کنم شما چرا نیستی جواب بچه ها رو بدی؟؟؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:22 ق.ظ

استاد یه سوال داشتم! اگه می شه حواب بدید و کمکم کنید ممنون می شم
صادق بودن و راست گفتن انقدر سخته که آدما اینقدر دروغ می گن؟اینقدر سخته که حتی به نزدیکترین دوستاشونم دوروغ می گن؟
به نظرتون من مقصرم که این همه دروغ از اطرافیانم می شنوم؟یا اینکه مشکل جای دیگست؟(مطلبتونو نخوندم،شرمنده.اگه دوستان کمک کنن خیلی ممنون می شم) اگه کمکم کنید و این سوالو جوابشو بدید منو خیلی روشن می کنید

Efair پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:01 ق.ظ http://www.Efair.blogfa.com

جواب دوست عزیزم که اسمی نگفت.
وقتی فکر می کنی کسی بهت دروغ می گه، چند حالت داره :
طرف خودش هم نمی دونه. اون فکر می کنه حرفش درسته، اما من فکر می کنم که نیست.
اگه اهل تحقیقه، خرده گرفتنی وجود نداره، و اگر نیست، تاسف براش کافیه.
گاهی آدما خودشون می دونن که دارن دروغ می گن، اما می خوان که باور کنن که دارن راست می گن، و دوباره می شن مثل دسته ی قبل، نوع دوم. داستان ملانصرالدین و آش کوچه بغلی. خیلی بده آدم خودش رو هم خر فرض کنه و به خودش هم دروغ بگه.
گاهی آدما حس خاصی نسبت به دروغ گفتن ندارن، مثلا قبیح نمی دوننش.
گاهی آدما به خاطر منافع خودشون دروغ می گن. این یکی بعد از شیره مالیدن سر خودمون، در مقام دومه.
ولی شاید گاهی ما داریم اشتباه می کنیم که فکر می کنیم طرف دروغ می گه. شاید هم ما داریم سر خودمونو شیره می مالیم.
به هر حال قبل از هر کاری باید درست فکر کرد و با آرامش تصمیم گرفت و عاقلانه عمل کرد.
نمی دونم، شاید تمام حرفام نادرست باشه، این فقط عقیده ی من بود. همین.
شب و روز همگی خوش

مسعود شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:22 ب.ظ

به تکاور!
(یه دزد گردن کلفت توی صحرا گم شده بود و دیگه از شدت گرسنگی و تشنگی به حال مرگ افتاده بود که دید از دور یه چوپونی سوار بر اسب داره با گوسفندهاش میاد.
دزده ازش کمک خواست و چوپون هم از غذای خودش و شیر گوسفندانش بهش داد.
دزد سرحال که اومد دید چوپونه چندان هم گردن کلفت نیست پس تصمیم گرفت گوسفندها و اسبش رو ازش بدزده!
چوپونه کاری از دستش برنمی اومد اما وقتی دید دزده سوار بر اسبش و با گوسفندهاش داره ازش دور میشه بهش گفت: وایسا یه خواهشی ازت دارم!
دزده گفت: بگو چی میخوای؟
چوپونه گفت: به شهر که رسیدی لطفا به کسی نگو با من چی کار کردی.
دزده گفت: چرا؟
چوپونه گفت: آخه اگه مردم بفهمن دیگه کسی حاضر نمیشه به کسانی که از گرسنگی و تشنگی به حال مرگ افتادن اعتماد کنه و کمک شون کنه...)
من بلدم نظرات این وبلاگ رو به شرط تایید خودم فعال کنم اما این کارو نکردم چون دلم نمیخواد کسانی که از حرفهام بدشون میاد فکر کنن نظرات شون نمایش داده نمیشه و واسه همین نظر ندن.
همین الانشم رادیو - تلویزیون و اکثر وبلاگ ها از ترس نظرات این تیپی به مخاطب هاشون اعتماد ندارن و همه نظرات رو گذاشتن زیر تیغ سانسور...
پس لطفا این کارو واسه وبلاگ های دیگه انجام نده که اونهام از آزادی بیان بترسن...

[ بدون نام ] شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:07 ب.ظ


(جمعه ۵شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۸:41 PM )

...

قلقلی پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:26 ب.ظ

چقدر دیر کردی؟؟!!
نمیخوای به ما سر بزنی؟؟؟
چرا پست جدید نمیزاری؟

مهدی دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 ب.ظ

سلام
چرا کارتونک بسته اینجا؟؟
بنویس دیگه
بابا تمام وب رو گرد مرگ پاشیدن انگار!!
خوب بنویسین
خداحافظ

maryam شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:14 ب.ظ

سلام
چرا مطلب جدید نمی نویسین؟
بیخیال وبلاگتون شدین یا به سلامتی همراهتونو پیدا کردین؟

از شنیدن ازدواجتون خوشحال میشم ولی خواهشا بیخیال وبلاگتون نشین
خیلی جالب :-)

زهرا یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:55 ق.ظ

سلام
دلتون بری نوشتن تنگ نشده؟:(

ReZa چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:10 ق.ظ http://sadetarin.blogsky.com

تو کتاب بازیهای اریک برن در مورد ساختار بازیها کلی مطلب جالب نوشته که فکر کنم خوشت بیاد.
تو این مدت که حسابی رفتم حادث به یه نتیجه رسیدم. دلیل موفقیت 99 درصد(به عدد گیر ندی ها یعنی خیلی خیلی خیلی) از آدم ها عقده هاشونه. یعنی آدم ها برای پوشوندن عقده هاشون تلاش دارن که بهتر بشن.
این سرزنشی که تو ازش حرف می زنی خیلی از عقده های مارو به وجود اوورده. و متاسفانه متاسفانه و ایضا متاسفانه ما به طور ناخودآگاه کم کم برای حفظ موفقیت خودمون یاد می گیریم با سرزنش خودمون به موفق موندن ادامه بدیم.
فقط یه مشکلی هست. چون منشا هدف های ما عقده های ماست از بودنمون لذت نمی بریم.
راستش یه پست شد. من می رم اونجا ادامه میدم تو هم بیا...

مهدیس شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:25 ب.ظ http://bellona.blogfa.com

سلام.
۱.چرا آپ نمیکنین استاد؟
۲.کمی به کمکتون احتیاج دارم.
اسم تعدادی کتاب میخوام که توش بازی داشته باشه.
برای جشنواره ی مدرسه که اواخر اسفند برگزار میشه و خوشحال میشیم که اگر خودتون هم تشریف بیارین.
ایمیل و وبلاگم را گذاشتم که برام بفرستین.
تااواخر دی ماه باید مشخص بشن بازی ها تا بدیم برامون بسازن.(صفحه و مهره و ...)
روز خوش...

مریم دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:16 ب.ظ

سلی خوفین؟
قصد ندارید مطلب جدید بزارین
حیف وبلاگ به ین قشنگی نیست بی خیالش شدین
خداکنه دفعه بع که وارد وبلاگتون شدم مطلب جدید گذاشته باشین
مخلصیم
:)

m سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:45 ب.ظ

salam

m جمعه 10 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:17 ب.ظ

salam

الهه شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:35 ب.ظ http://nesezer.blogfa.com/

استاد نمیدونین الان من چقده ذوق مرگ میباشم...
اینجا بهترین وب برا وقت گذاشتن میشه برام...

خانوم کوچولو چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:27 ب.ظ

تو چرا دیگه نمینویسی؟موضوع جالبی برای نوشتن نداری یا سرت شلوغه؟
یه جورایی این ننوشتن هات پروسه ی طولانی ئه سال گذشته ات ئه...
تا مدت ها ننوشتی و ناگهان با چند تا پست خوب اومدی....
دلم برای نوشته هات تنگ شده.
حس بدی ئه وقتی بری ببینی ۱ بلاگی مدت هاست خالیه...

عسل چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:24 ق.ظ

چرا دیگه نمی نویسی؟خودتون حساب کنین ببینین از ٢٢مرداد تاحالا چقدر گذشته؟!؟!؟
خب حداقل بیاین یه اظهار وجود کنین یه دلیل بیارین....

افشین پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:27 ب.ظ http://www.afshin2am.blogfa.com

ااااا...قبول نیسسس من میخواستم فینگلش بتایپم :((
استاد یککم مطالب کوتاه تر بگذراین لطفا...من یکی که تو خط دوم همچین خوابم گرفت...کلی حال داد یه چورت زدم بلند که شدم دیدم خوابم میاد ولی نمیتونم بخوابم خلاصه تصمیم گرفتم که ۲ خط دیگه از متنتونو بخونم تا کارم راه بیافته :)
خلاصه کلی مدیونتون شدم گفتم نامردی نکنم یه چی بنویسم از خجالتیتون در بیام :)
دم شما گرم... خیلی اندشین...
ارادتمند شما...

مریم چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:13 ب.ظ

سلام
هنوز خبری نیست
استاد جدی دارم نگرانتون میشم
حداقل بگین خوبین یا نه؟:(
امیدوارم اتفاق بدی نیفتاده باشه

مرجان پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:46 ب.ظ http://WWW.3FERESHTE.BLOGFA.COM

سلام استاد امتحان خیلی خوبی بود ائن نوشته آخرتون ته معرفت بود

arman پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:54 ب.ظ http://buty-life.blogfa.com

سلام به استاد عزیزم.
خدایی یعنی خدایی تو بودی این همه مطلبو میخوندی؟؟؟
درست عین کلاس برنامه نویسی که یه چیز کوچیک رو انقد کشش میدین.
دوستون دارم شدید.
خط آخری زیاد احساساتی شدم.

مرجان پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ب.ظ http://WWW.3fereshte.blogfa.com

سلام
من تمام مطالب وبلاگتو خوندم خیلی سرگرم کننده و خودمونی بود
راستی ترم خوبی را در کنارتون گذروندیم

ممنونم مهندس جوون...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد