به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

یک کلمه کوچولوی شش حرفی

دیشب فیلم سینمایی Take the Lead رو دیدم. فارسیش میشه یه چیزی شبیه "هدایتش کن" که با الهام از داستان واقعی زندگی پیر دولین و با بازی زیبای آنتونیو باندراس در نقش پیر دولین ساخته شده بود.
پیر دولین استاد رقص بسیار متشخصی بود که برای کمک به نوجونهای بزهکار یه مدرسه که عمدتا از خانواده های معتاد و الکلی و دزد و فاحشه بودن، داوطلب شد رقص والس و سایر رقصهای مجلسی اشراف زادگان را به اونها یاد بده! و در میان تمسخر همه دانش آموزان و معلمان مدرسه، مدیره مدرسه که میدونست حتی یه دانش آموز مدرسه هم کوچکترین رغبتی به یاد گرفتن والس نداره، اعلام کرد که از این پس دانش آموزان خاطی به عنوان تنبیه، موظفن در کلاسهای رقص مجلسی استاد دولین شرکت کنن!
تصور کنین بعد از مرگ برادرتون به دست یه قاچاقچی، پدرتون الکلی شده و زندگیتون داغون شده به حدی که شبها نمیتونین توی خونه بمونین، و اونوقت معلمتون دستتونو میذاره توی دست خواهر اون قاچاقچیه و میگه باهاش برقص! و تصور کنین بهتون میگه به این دختر احترام بذار با وجودی که همه شهر میدونن مادرش یه فاحشه اس!
این فیلم داشت معنی یک کلمه کوچولوی شش حرفی رو یاد میداد که تو زندگیمون کاملا گم شده : احترام!
داشتم فکر می¬کردم چقدر دوریم ما از معنای شگفت انگیز کلمه احترام که مثل همه مفاهیم دیگه اخلاقی، با یه مشت باید و نباید و بدون درک معنی واقعیش، اونو در سطح یه مشت رفتار حقیر اجتماعی پائین آوردیم.
کاری ندارم که از نظر اکثر ما احترام به مسن ترها یعنی تعارف کردن صندلیمون بهشون، احترام به والدین یعنی سیگار نکشیدن جلوشون و داد نزدن سرشون، احترام به فرمانده مون تو نظام یعنی پا چسبوندن جلوشون و احترام به خانمها یعنی دست بلند نکردن روشون و اجازه دادن به اونها که اول وارد یه جایی بشن!
احترام یعنی چی؟ یعنی رفتار مودبانه و مهربانانه؟ اما همه آدمها بطور طبیعی با کسانی که دوستشون دارن مودبانه و مهربانانه رفتار می کنند! در حالی که به چنین رفتاری نمیگن رفتار همراه با احترام! شاید احترام یعنی انجام این رفتار در همه زمانها! یا انجام این رفتار در برابر همه! احترام یعنی ارزش قائل شدن برای همه چیز! احترام یعنی حس کنیم که وقتی یه چیزی ارزش داره یعنی همیشه ارزش داره! و این ارزش اون مستقل از احساسات لحظه ای خشم یا بی حوصلگی یا غصه و شادیمونه! احترام یعنی با هر چیزی، رفتاری در خور ارزش اون چیز داشته باشیم نه رفتاری در واکنش به احساسات لحظه ایمون! یعنی احساسات لحظه ایمون قضاوت نکنه که چی ارزش داره و چه وقت و در همون لحظه براساس نتیجه قضاوتمون باهاش مودب باشیم. احترام یعنی بیاموزیم که بی توجه به قضاوتمون برای همه چیز و در همه زمانها ارزش قائل باشیم!
با این تعریف اصلا تو کل زندگیتون کسی رو دیدین که احترام رو درک کرده باشه؟ شاید احترام گذاشتن به طبیعت و حیوانات کار راحتی باشه اما آیا تا حالا دوروبرتون کسی رو دیدین که بتونه به آدمها هم احترام بذاره؟ به همه آدمها؟ یعنی علاوه بر دوستانش که براساس قضاوت احساساتش براشون ارزش قائله به دشمنش هم احترام بذاره؟ مثلا دیدین کسی رو که به همه همکارهاش احترام بذاره؟ با احترام ازشون یاد کنه و پشت سرشون نزنه و غیبت نکنه؟ با مدیرش چطور؟ و ضمنا به یه معتاد گوشه خیابون، یه پسر فال فروش و یه دختر خیابونی رو آدم حساب کنه و احترام بذاره؟ یا اگه مذهبیه به غیر مذهبی ها احترام بذاره و اگه غیر مذهبیه مذهبی ها رو مسخره نکنه؟
اصلا فکر کردین علت این که آزادی این قدر گرونه اینه که آزادی یعنی احترام گذاشتن به نظر بقیه و کمتر کسی برای مخالفانش احترام قائله که برای نظراتشون بخواد آزادی قائل باشه! مثلا شما تا حالا کسی رو دیدین که انقدر ابله باشه که هم برای احمدی¬نژاد احترام قائل باشه و هم برای موسوی؟ (حتی یه نفرو هم پیدا کردین قبوله!)
حدود شصت سال پیش، رضا شاه که واسه مذهبی ها احترام قائل نبود بهشون آزادی نداد و چادر رو به زور از سر زنها کشید. و سی سال بعدش این طرفیها انقلاب کردن و خودشون احترام گذاشتن به نظرات مخالف رو فراموش کردن و به زور سر همه روسری و چادر کردن! و بازم هیچکس نفهمید که احترام نذاشتن به مخالفان و سرکوب اونها، اونها رو پنهانتر اما موندگارتر و نیرومندتر می کنه! حالا بعد از سی سال فکر می کنین مایی که دوباره از آزادی دم میزنیم اگه صاحب حکومت بشیم، به نظر مخالف هامون احترام میذاریم؟ مثلا روزنامه کیهان رو نمی بندیم؟ به احمدی نژاد احترام میذاریم؟ پایگاه بسیجی دائر می مونه؟
میدونم که آدمها وقتی میخوان به ترسشون غلبه کنن و از حقشون دفاع کنن، ناخودآگاه نیاز دارن که طرف مقابلشونو یه آدم بد بنامن تا آتش خشم در وجودشون شعله ور بشه و بر ترسشون غلبه کنه و بهشون جرات بده که از جا بلند بشن، اما فکر نمی کنین با این اوصاف، سی سال بعد دوباره بناست کلی ندای دیگه به دست طرفداران این یکی ندا کشته بشن؟ و فکر می کنین جز این که آدمها یاد بگیرن با چنگ و دندون از آزادیشون دفاع کنن اما آزادی دیگرونو ازشون نگیرن آیا این قصه تکراری جنگ و مردن خاتمه خواهد یافت؟
و بعدش کلی با خودم فکر کردم من گول خورده سبز اموی چطور میتونم به سهم خودم جلوی این تکرار رو بگیرم تا سی سال بعد بچه¬هامون ما رو سرزنش نکنن اونطوری که ما پدرانمونو سرزنش می¬کنیم! من یکی که وقتی دیدم احترام گذاشتن برام خیلی سخته (حداقل در برابر وسوسه آتیش زدن دفتر روزنامه کیهان!) به نصیحت زیبای گاندی عمل کردم!
در فیلم سینمایی گاندی، وقتی در هند بین هندوها و مسلمونها جنگ شد گاندی روزه گرفت و اطلاعیه داد که چیزی نمی خورم تا این که یا این جنگ رو تمومش کنین یا من بمیرم! چند روز بعد، یک هندوی عصبانی به سراغ گاندی در حال مرگ رفت و بهش گفت: «مسلمونها بچه منو کشتن! اونوقت تو به من میگی باهاشون نجنگم؟» گاندی مردنی، راه حل شگفت انگیزشو اینجوری گفت: «جنگیدن رنج درونتو از بین نمی بره. تنها راهی که این رنج از بین میره اینه که بچه یکی از مسلمونها که پدر و مادرش توی جنگ با هندوها کشته شدن رو به فرزندی قبول کنی و بزرگش کنی!»
نه! منظورم این نبود که منم به روزنامه کیهان درخواست استخدام دادم! من توی راهپیمایی بزرگ عاشورائیان شرکت کردم و با مردمی که به موسوی و کروبی فحش می دادن همراه شدم و به اونهایی که بلندگو دستشون بود و شعار می دادن و خسته شده بودن از پرتقال های آبدارم دادم تا گلوشون تازه بشه و همراه شون پلاکارد دستم گرفتم و باهاشون حرف زدم تا بتونم درکشون کنم... و چقدر درکشون کردم! و چقدر دیدم که اونها هم میترسن که این وری ها موفق بشن و از فردا گشت ارشاد جمع بشه و بی حجابی و فساد زیاد بشه و این همه بدبختی زندگیشون اعم از اعتیاد پسرهاشون و پسر بازی دخترهاشون، چند برابر بشه!
و تازه با خودم گفتم کاشکی هر دو طرف این ماجراها برن راهپیمایی همدیگه رو تماشا کنن و پای حرف دل همدیگه بشینن تا فراتر از تبلیغات دشمنی افکن تلویزیون، همدیگه رو درک کنن تا بفهمن که هیچکدومشون، بد این کشورو نمیخوان و اینقدر از همدیگه نترسن و بدشون نیاد!
برگردیم سر همون واژه احترام! اگه تونستین فیلم سینمایی فرانسوی زیبای AngelA «آنجلا» اثر لوک بسون کارگردان لئون رو ببینین یا حداقل آهنگ respect yourself «به خودت احترام بذار» اثر dj bobo رو ببینین. (ترجیحا تصویری شو) تا شما هم مثل من بفهمین که از همه این احترام¬ها سخت¬تر اینه که یه آدم به خودش احترام بذاره! تا دیگه خودشو سرزنش نکنه! تا بدونه که یه شغل خوب و یه زندگی پر از خوشبختی حقشه و به یه زندگی بخور نمیر پر از بدبختی و دزدی و زیرآب زنی و دروغ راضی نشه؟ تا از شکست خوردن نترسه و دست از تلاش برنداره تا موفقیت رو به دست بیاره!
آخیش... به اندازه پنج ماه حرف زدم! اونهم بخاطر یک کلمه کوچولوی شش حرفی!
نظرات 18 + ارسال نظر
زاوش دوشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:54 ب.ظ http://myfiction.blogfa.com

سلام مسعود جونم.خوشحالم که دوباره برامون نوشتی
من کاملا باهات موافقم،ما باید بهم دیگه احترام بزاریم
من در دانشگاه یک همکلاسیه بسیجی دارم و بر خلافه بقیه بچه ها که از اون بدشون میاد اما من همشه بهش احترام میزارم و همشه سع میکنم که دیدمش اول من بهش سلام کنم،همیشه هم به نظرش احیرام میزارم،چون اون هم مثله من آدمه و به اندازه من حقه انتخاب داره،گرچه نظرمون فرهنگمون با هم فرق داره اما اون هم مثله من آدمه....
امیدوارم روزی به جای برسیم تا همه ی ما تحمل شنیدن حرفه مخالفمون را داشته باشیم
زنده باد مخالفه من

طانا : مرده شور اون وبلاگتو ببره که مثل این مسعود کور شده آبروی هر چی مرده بردی!
برو حال کن ببو... آخه دختر هم چیزیه که تو بخوای بخاطرش غصه بخوری؟!!! تا بخوای ریخته دختر تو خیابون!
(خوب! حالا که من به سهم خودم وظیفه مو در راه نصیحت تو و نجاتت از غصه ها انجام دادم نوبت توئه که همین حرفها رو به مسعود بزنی! آخه حرف منو گوش نمی کنه و همش مزخرفاتی از قبیل عشق و این چرت و پرتها جواب میده!)

زاوش دوشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:57 ب.ظ http://myfiction.blogfa.com

راستی میعود مارا سر کار گذاشتی؟
قرار بود اسمه ملودی و بگی....
قرار بود از اون برامون بگی....
زدی زیره قولت؟

طانا : فعلا دست رو دلش نذار که خونه!
آخه دو-سه ماهه که این ملودی کچل شاشو رفته مسافرت...
به یه جای دور و معلوم نیست کی برگرده!
(یواشکی دارم فقط به تو میگم که پیش خودت هم بمونه! آخه ممکنه که هیچوقت هم برنگرده!)
البته شما وانمود کن نمیدونی! مسعود خودشم روش نمیشه به کسی بگه...
(ببین تو هم میتونی بجای اسمش همون کچل شاشو صداش کنی که هم من بخندم و دلم واشه و هم انشالله خودش ببینه بهش بر بخوره یه sms بزنه جواب مسعودو بده دل مسعود هم یه کم بیشتر واشه! چیکار کنیم دیگه ما هم اسیر این قبیل نقشه های یه قرون دوزاری...)

moh3n سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:28 ق.ظ

خوشحالم که بعد مدت ها نوشتین و مثل همیشه عالی نوشتین امیدوارم دفعه بعد اینقدر نوشتنتون طول نکشه

:)

مهدیس چهارشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:00 ب.ظ http://bellona.blogfa

سلاااااااام عزیز دلم....
می دونی چقدر دلتنگت بودم...این روزها یه دوست سی ساله پیدا کردم که به نظرم درونش مثل توئه. ازت براش تعریف کردم... دوست خوبیه...اما تو رو خیلی بیشتر دوست دارم!:دی
وب لاگمو آپ کردم..یه چیزی نوشتم که خیلی غم هامو سبک کرد.وقت کردی بخونش...(ملزمی که بخونیش)
بله...هنوزم درس میخونم که برم دانشگاه....اما این روزها بی هدفم...یه جورایی روزمرگیه زندگیم زیاد شده....آخ که چقدر دلتنگتم...شدم مثل جودی..اون وقتایی که نوشته هاش شکست میخورد...
دیگه چیزی برای گزارش دادن و یه بند حرف زدن ندارم...:دی
میدونی مسعود یه چیز هایی هست مثل احترام مثل درک متقابل فرصت دادن به هم برای فهم هم....همشون شبیه شعار شدن.حتی آدم های متمدن و تحصیلکرده ای مثل تو هم ممکنه این حقوق را خواسته و نا خواسته زیر پا بگذارن...من و تو که مبری از احساس ناپاک نیستیم که بتونیم دشمنمون رو هم دوست داشته باشیم...گاهی پیش میاد که هر قدر هم خودتو تربیت کرده باشی ولی بر خلاف عقایدت یهو یه کاری بکنی که....
اصلا زیاد خودشو اذیت نکن....:دی
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن

علیرضا جمعه 30 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:31 ق.ظ http://www.orangeman.blogfa.com

به پیش نهاد یکی از دوستان آمدم و از بالا تا به این پست را خواندم . و واقعا هم از اون دوست عزیز و هم از شما متشکرم ، واقعا از خوندن مطالبتون لذت بردم . همیشه سعی میکنم حتما بهتون سر بزنم ....واقعا خوشم اومدد...

مریم کوچولو جمعه 30 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:03 ب.ظ

فکر نکنم به اندازه ۵ ما شده باشه ها....

حمید دموکراسی خواه شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:19 ب.ظ http://www.green88neda.mihanblog.com

سلام عالی بود در واقع این گفته های شما همان دموکراسی است که ما دنبالش میگردیم
دموکراسی یعنی اینکه هر کس حرف خودش را بزند ولی حاضر باشد جون خودش را بدهد تا طرف مقابل هم حرف خودش را بزند این همان احترام گذاشت به دیگران است که متاسفانه اگر همچین چیزی در این کشور وجود داشت این همه کشته در این چند ماه نمیدیدیم

زاوش شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:11 ب.ظ http://myfiction.blogfa.com

سلام طانا جان
خوبی؟
آره حق با توست.تو خیابون دختر ریخته اما اونی که من می خوام نیستند...
فکر کنم تا حالا عاشق نشدی!!!تا حال من گامبو و مسعود کچل شاشو را بفهمی!!!
به مسعود میگم تا به تو کمی آزادی بده تا تو هم با این درد خانه مان سوز آشنا بشی!!!

طانا : چی؟! من عاشق نشدم؟!!!
اتفاقا من مصرفم بالاست و به طور متوسط هفته ای یه بار عاشق میشم!
(ضمنا خنگ خدا! گفتم ملودی رو میتونی کچل شاشو صدا بزنی نه مسعود! آخه این مسعود با این همه مو کجاش شبیه کچل هاست؟!:)

sara.adnani شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:32 ب.ظ

bah pas ostade ma dast be neveshtan bordan belakhare.khoshal shodam webetuno up kardin.harchand mesle hamishe baz harfam hamoone k maouse hashemeian ye adame khoobie ke khob delesham mikhad khoob bashe va hata tzahor kone shayad.monteha hamechiz ro az in daricheye khoobi negah mikone.va chizayi ro mikhad ke ye arezooe.harchand ehteram goashtn ye asle asasi tuye reayate akhlaghe monteha in fargh dare ba dadkhahi zamni ke behet zolmi rava dashte mishe va khahane mojazate zalem hasti shayad be vaghe nashe be zalem ehterami gozasht.faghat bayad ghabool kard kebevasetey hsarayeti oon shode zalem va age to ham boodi hamintor mishodi shayad.va be onvane yek ensan arzeshe ensani ro barash ghael bashi man ke be har hal nemitunam be estalin ehterami bezaram yek abarmarde nichei ke baraye afaridan kari joz viran kardan nakard!

sara.adnani شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:42 ب.ظ

amma be in motaghedam ke adam'ha ranji dardarooneshoon hast va azareshoon mide va in sababe bazi bi ehtemihashoone.ranje khod kam bini.oghde.hesadat.zamani e ehteram d dgari ro moghaere ehteram be khodeshoon midoonan.mesle zamani ke adam az boorg shodan kasi mitarse chon fk mikone age kasi az un bozorgtar bashe be manaye koochikishe!amma aghlabe maha nemidoonam baraye bozorg shodan bayad dgarano bozog konim va baraye mohatram boodan bayad dgaran ro mohtaram konim.be ar hal b nazaram har kasi be noi dargire mehnate ba keyfiate mokhtalef.gooi layanfak az sereshte bashare hazere.adami bivafghe morede hojome bi ehterami hegharat namardomi nachar dast be in karha mizane.avalin nafari ke shoro be in kar kone in halghe ta basharaye ziadi gostaresh peida mikone.rahe nejatesham darke in mozoe dark adamai ke bevaghe moghaser nistan tuye in hezartuye manteghi khodeshoon ro raha shode mibinan va bayad say kone ba in dark oontor ke doroste bashe na untor ke dar hal hazer mitune man be in motghedam:)

sara.adnani شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:48 ب.ظ

shayadm rahe nejatesh nejatesh nade va oono bendazetuye in meydoon ama hadeaghal ineke be rasme marome zamoone raftar nakarde.

سارا جان
من متوجه حرفهات نمیشم. میشه کم غلط تر تایپ کنی و از کلمات ساده تری استفاده کنی و یه کمی هم فارسی تایپ کردن رو تمرین کنی.
:|

مهدی پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:48 ق.ظ

سلام
حرفات قشنگ و خوب. ولی من قبول ندارم که احترام یعنی اینی که تو گفتی. من از هر کسی یه تصویری تو ذهنم دارم . هر چی ارزش اون فرد تو ذهن من بیشتر باشه رفتارم باهاش حاوی بار عاطفی بیشتریه. و این احترامیه که من بهش میذارم. بعضی ها شایسته ی احترام نیستن. خودشون نمی خوان که کسی براشون احترامی قائل باشه. رفتار خودشون این رو باعث میشه.
ولی بحث آزادی با احترام خیلی فرق داره. من به هیچ کسی هم که احترام نذارم حق ندارم آزادی کسی رو سلب کنم یا بهش توهین کنم. احترام نذاشتن معادل توهین کردن نیست!!!!
ما نیاز داریم به قوانین احترام بذاریم. این قوانین که توافق و حد مشترک ارتباط ما در جامعه است، تضمین کننده ی دموکراسی، آزادی و آرامش ما در جامعه هست.
تو هیچ کجای دنیا مردم به کسی که بهشون فحش میده از سر عشق محبت نمی کنن. ولی تو هیچ کدوم از کشور های دموکرات هم کسی مخالفش رو ترور نمی کنه.
ضمنا تو ایران هم کسان خیلی زیادی هستن که احترام به قوانین و آزادی حتی مخالفینشون رو انجام می دن. اینکه نهضت آزادی اینقدر بین نسل جوان متفکر محبوبه، اینکه مهندس بازرگان، مهندس سحابی و دیگر اعضای برجسته ی این گروه مدتهای مدیدی تحت فشارهای سیاسی و اجتماعی کمر شکن به مبارزه ی آرام ادامه میدن و تمامی رفتارهاشون که فقط تلاش میکنن همراه با آرامش و احترام به قوانین، با ظلم و استکبار مبارزه کنن باعث شده که این گفتمان به دست من و تو و بقیه ی اعضای جنبش سبز ( و حداقل بخش متفکرشون) برسه. وگرنه من که خودمو یه دانشجوی ناچیز میدونم در مقابل بزرگی آدمی مثل مهندس بازرگان. این تلاش اونها و بقیه ی مبارزین واقعی آزادی بوده که به ما یاد داده که حتی اگر با کسی دشمن هستیم، در قواعد جنگ باهاش دشمنی کنیم، نه با هر نامردی سعی در نابودیش داشته باشیم.
ببخشید زیاد شد.
خداحافظ

مسعود جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:01 ق.ظ http://tomyprincess.blogsky.com

یعنی واقعا نمیشه به دشمن احترام گذاشت؟!
یادم نمیره وقتی گاندی رو در اوج مبارزاتش به انگلیس بردن و ازش پرسیدن چرا انقدر با انگلستان دشمنی؟ گفت : من به مردم انگلستان حق میدم تا برای یشرفت کشورشون انقدر برای تسلط بر هند تلاش کنن و البته منهم درست مثل اونها برای پیشرفت کشورم در برابر سلطه انگلیس می ایستم!
گمونم اگه کسی نمیتونه برای دشمنش احترام قائل باشه بخاطر اینه که خودشو یه آدم خوب و دشمنشو یه آدم بد میدونه و باورش شده که عقاید خودش خیلی بهتر و درست تر از عقاید دشمنشه و هرگز باورش نمیشه که روزی بفهمه که عقاید دشمنش از خودش بهتر بوده و به اونها معتقد بشه!
امروز با مردی احوالپرسی کردم که دیروز با رفیقاش دور هم تریاک کشیده بودن و امروز تازه از خیانت به همسرش فارغ شده بود و داشت دکمه های پیراهنشو می بست که دو تا از رفیقاش با یه بسته پفک و چیپس و یه بطری توی یه پلاستیک مشکی اومدن پیشش تا دور هم خوش بگذرونن!
و اگه برای چنین مردی احترام قائل نیستین لازمه بگم که خود این مرد هم سالها پیش مثل شما انقدر از این کارها متنفر بود که یه بار نزدیک بود یه نفر دیگه رو که در حین این خلافها غافلگیر کرده بود بکشه!
پس هر کی مطمئنه بیست سال دیگه چنین آدمی نخواهدشد و به چنین آدمی حق نخواهد داد میتونه دستشو بگیره بالا و بگه این مرد شایسته احترام نیست!

امید نیک یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:31 ق.ظ http://alef-mim-roshan.blogsky.com/

این مواردی که می فرمایید بسیار قبول است و دمکراسی به قول سید خندان یعنی زنده باد مخالف من. اما افرادی را دستشان به خون آغشته شده است را معاف کنید. مگر آنکه اولیای دم گذشتی بنمایند وگرنه وجدان جامعه به شدت آزرده خاطر هست.

مهدی دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:43 ب.ظ

سلام
مسعود جان اگه گاندی در مورد انگلیسیها اینطور صحبت میکنه هیچ کجا هم نگفته که اونها رو مثل برادر خودش دوست داره و بهشون عشق می ورزه. حرف من اینه که دشمن من به میزانی که به من میزنه، همزمان به من حق میده که ازش متنفر بشم. این قانون دنیاست که شما از چیزی که بهتون ضربه میزنه بدتون بیاد. مگه اینو خودت بهم نگفتی؟؟!!!!
خوب کسی مثل گاندی از ابتدا ارزش یک انسان فارغ از رابطه اش رو بالا درنظر میگیره. پس تا زمانی که کسی جنایتکار جنگی نباشه، از نظر اون یه آدمیه که با همه ی خوبی ها و بدی هاش یه آدم معمولیه. نه خیلی بده و نه خیلی خوب.
در مورد ماها؛ من و خیلی های دیگه برای آدمها فارغ از افعالشون ارزشی قائلیم در حداقل مقدار. به صورتی که تا زمانی که ازش کاری ندیدیم بهش احترام قابل قبولی میذاریم. با اولین رفتار ناشایستش ازش فاصله میگیریم و ذهنیت بد پیدا میکنیم ولی فرض میکنیم که شاید در شرایط نامناسبی باهاش برخورد کردیم. ولی وقتی دو سه یا چهار بار از اون فرد رفتاری دیدیم که بهمون ضرر زد، دیگه اینطور فکر نمیکنیم. مگه احمقیم آخه؟؟!!!!!
اون موقع ما برای زندگی کردن (یعنی فقط از دست ندادن همین چیزایی که داریم) به حکم عقل از اون فرد بدمون میاد و فاصله میگیریم.
مثلا احساسی که ما از بسیجی ها داریم از اول که اینطور نبوده. من یادمه تو دانشگاه چند تا دوست بسیجی داشتم. خوب با همه ی کشاکشی که باهاشون داشتم، براشون مثل یک دوست احترام قائل بود. ولی بعد از جریان انتخابات اتفاقاتی پیش اومد که ترجیح دادم برای اینکه همین یه ذره احترامی هم که براشون باقی مونده رو تو ذهنم نگه دارم، قطع رابطه ی سیاسی کنم. یعنی ما با هم هیچ کار سیاسی نداریم.
خوب یه صنفی مثل بسیج یا آخوند در مملکت ما به این دلیل مغضوب هست که در سالهای اخیر از رفتارهای آنها متعدد دفعاتی هست که ضررهای عمده به خودمون و ملکتمون وارد شده(هرچند که همه قبول دارن که در هر صنف و گروهی همیشه آدم خوب هم هست).
همه ی اینها به کنار، حرفم رو تکرار میکنم. من اگر برای تمام دنیا هم احترامی قائل نبودم، حق ندارم آزادی، یا حقوق اولیه ی کسی رو زیر پا بگذارم. این اکسیر دموکراسی و زندگی اجتماعیه.
خداحافظ

پری چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:31 ب.ظ http://www.tinykeyvan.blogfa.com/

سلام مسعود جان خوبی؟؟؟

وب زیبایی داری کارت عالیه

افتخار دادی سری به ما بزن

من اپم.

لاله جمعه 27 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:08 ق.ظ

سلام.
اولین بار که تو دانشگاه دیدمتون فکر کردم مهندس مفیدیان هستین.البته مهندس مفیدیان قبلش استادم بودن.بعد پیش خودم فکرکردم که ایشون چقدر لاغر شدن..بعدها اسم شمارو شنیدم بخاطر اینکه با ما بچه های ناپیوسته درس برنمیدارید.حالا به چه دلیل !!نمیدونم!!
وبلاگتون رو خونده بودم.دیگه ندیدمتون تا همین امروز بعداز چندماه .چون با شخصیتتون بیشتر آشنا شده بودم( از طریق همین وبلاگ)، وقتی دیدمتون با یه حالت هیجانی نگاهتون کردم و شما وقتی نزدیک شدین ، شما اول سلام کردین.شاید فکرکردید دانشجوی شمام اما من واقعا شرمنده شدم.احترام یعنی همین.یعنی شما به اینکه من از شما کوچکتر و مثل دانشجوهاس شمام توجهی نکردین و لبخند منو با حرکت سر و سلام جواب دادین.
من شخصیت شمارو قبول دارم.و تو قسمت نظرات بعضی پستها (مثل روابط جنسی جوانان در اسلام)از بدحرف زدن یه سری از دانشجوها واقعا ناراحت شدم.ولی آقای هاشمیان اکثر دانشجوها از اساتید یه انتظار دیگه ای دارن.ای کاش شما اینطور نظرات و عقاید خودتون رو بیان نمیکردید.یا حداقل به دانشجوها ادرس وبلاگتون رو نمیدادید.اینم یه نظره ....با منطق و سعه صدری که از شما سراغ دارم مطمئنم از حرفام ناراحت نمیشید.همیشه خوش باشید.یاحق

کسی که بلد نیست ساکت شه جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:08 ق.ظ

لا اقل خیالم راحته هستی و خوبی که میای به وبلاگت رمز می دی و ممکنه کامنت هارو خونده باشی:-)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد