به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

نتیجه آمارهای بی ادبی

همه خوانندگان عزیز ببخشید که پرداختن به این مطلب بی ناموسی انقدر طول کشید! آخه دلم میخواد جمع بندی خودمو از آمار و اطلاعاتی که به دست آوردم بگم. قول میدم که این آخرین پست در مورد این موضوع اعصاب خورد کن باشه!

بحث های زیادی راجع به ازدواج موقت شد اما گمونم همه مسلمونها اعتقاد دارن که بی بروبرگرد، ازدواج موقت یکی از قوانین صریح اسلامه. (کتاب نظام حقوقی زن در اسلام مطهری یکی از کتب مرجع درس زن در اسلام در پایه پنج حوزه علمیه خواهران ایران هست!)

حالا اینکه چرا حداقل مسلمونها که موظف به تسلیم در برابر قوانین صریح پروردگار هستند چرا دارند بجای تسلیم در برابر این امر به رد و تائید اون براساس نظرات شخصی شون می پردازند و حتی متدین ترین شون هم که به این دوستی های خیابونی هزار تا ایراد معنایی و اجتماعی می گیره چرا دنبال یک ازدواج موقت از نوع صحیحش برای خودش نمیره یا برای دختر و پسرش اذن و اجازه پدر رو که بناست ابزاری باشه واسه تشخیص همسر موقت مناسب فرزندش، سوءاستفاده میکنه و بی هیچگونه بررسی، تمامی دختران و پسران روی زمین رو به عنوان همسر موقت فرزندش نامناسب تشخیص میده تا به این بهانه از اجرای این فرمان نجات پیدا کنه، جای بررسی داره.

شاید متاسفانه هیچکدوم شون نمیدونن سوره تحریم در قرآن درباره همین تحریم روابط جنسی جامعه مون نازل شده!

داستان این سوره از این قراره که یه روز پیامبر، حفصه همسرش رو می فرسته خونه باباش و با کنیزش ماریه خلوت می کنه (در قرآن اومده که هر مردی علاوه بر همسرش میتونه با کنیزانش هم رابطه جنسی داشته باشه!) که حفصه برمی گرده و با دیدن اوضاع خیلی بهش برمی خوره که چرا پیامبر با داشتن همسر به این جوونی، سراغ کنیزش رفته! پیامبر هم برای ناراحت نشدن حفصه، واسه اش سوگند می خوره که دیگه کاری به کار کنیزهاش نداشته باشه.

و در همین لحظه دو آیه اول سوره تحریم نازل میشه که :

"ای رسول چرا آنچه را که خداوند برایت حلال گردانید را برای خودت حرام کردی تا همسرت از تو راضی باشد؟

پس سوگندت را بشکن که خدا خیر و صلاح شما بندگان را بیشتر از خودتان می داند چرا که خدا داناتر از شماست!"

آره، خانواده های ایرانی هم اون چیزی رو که خدا براشون حلال کرد رو بر خودشون حرام کردند چون مطمئن نبودند خدا خیر و صلاحشونو بهتر از خودشون بدونه! و چنین شد که حضرت علی راجع به تحریم ازدواج موقت که نخستین بار در عهد عمر فرمانشو صادر کرد، گفت :

"متعه یا عقد موقت رحمتی است که خدا بوسیله آن بر بندگان خود رحم کرد و اگر نهی عمر از آن نبود، به تحقیق جز انسانهای بدبخت و سیه روز کسی زنا نمی کرد."

شاید اگه به پشت دلایل مون برای رد عملی هرگونه رابطه (چه درست و چه نادرستش) بریم می بینیم که یه چیزی در وجودمون باعث میشه خودمونو از خدا داناتر بدونیم و به صحت نظر خدا در مورد خیر و صلاحمون خیلی مطمئن نباشیم.

اما شاید بهتر باشه بجای انداختن همه تقصیرها به گردن خانواده ها خودمونو بذاریم جاشون و ببینیم اگه ما می دونستیم با ازدواج موقت دخترمون، اون دیگه باکره نخواهد بود و درصد قابل توجهی از پسرها، دیگه حاضر به ازدواج با اون نخواهند شد، آیا حاضر بودیم چنین اجازه ای بهش بدیم؟

گمونم تا وقتی پسرها براشون باکرگی همسرشون مهمه حق ندارن شاکی بشن که چرا دخترها تن به ازدواج موقت نمیدن.

راستی! من آمارمو از  سیصد و هفتاد و هشت نفری که در وبلاگ یادداشتهای یک دختر ترشیده، زندگی جنسی شونو نوشته بودن جمع کردم. (آدرسشو می تونین از پنجمین کامنت پست هزار حرف نگفته بگیرین. من متن همه شونو در یک فایل word به آدرس

http://s1.picofile.com/nazarat/Documents/Comments.doc.html قرار دادم و اونها رو داخل Excell به آدرس http://s1.picofile.com/nazarat/Documents/Comments%20Excell.xls.html   وارد کردم تا هر گونه آمار دیگه ای رو هم خودتون بتونین بگیرین.)

درسته که این آمار شاید فقط مال جامعه آماری وبلاگ خونهاست و شاید بعضی نظراتش هم چاخان باشه، اما توی این قحطی اطلاعات از هیچی بهتره! (قحطی اطلاعات اصطلاح جالبیه که وقتی برای تکمیل آمارم به دادگاه خانواده بابل سر زدم تا دلایل طلاق ها رو جویا بشم و بهم گفتن این آمار محرمانه هست و به کسی نمیدن به ذهنم رسید!)

شاید تنها مزیت این آمار این باشه که چون هر کدومتون تنها می تونین یه مسیرو در زندگیتون امتحان کنین، با دونستن نتیجه این آمارها خواهید تونست با توجه به سرنوشت سایرین بفهمین اگه یه راه دیگه رو از نظر جنسی تو زندگیتون در پیش می گرفتین احتمالا با چه سرنوشتی روبرو می شدین!

از هر سه دختر مجرد یکی تجربه سکس رو داشته و موافق رابطه هست، یکی هم باور داره که رابطه نادرسته و یکی هم رابطه نداره اما به شدت تحت فشاره(در حال خودارضایی یا تحمل فشار شدید جنسی).

بین پسرها هم تقریبا همین نتایج فوق برقراره. یعنی یک سوم پسرها دارای این تجربه و موافق اون پیش از ازدواجن و بقیه مخالف!

اما پس از ازدواج 30% تجربه کنندگان این رابطه، پشیمون شدن اما عجیب اینه که 40% کسانی که این رابطه رو تجربه نکرده بودن هم از تجربه نکردنش پشیمون شدن. دلایلش زیاده مثلا بعضی ها گفتن انقدرها هم که فکر می کردند مهم نبوده. یا از 30 دختری که بدون تجربه رابطه، ازدواج کرده بودند یک سومشون دچار مشکل شدید در رابطه جنسی با همسرشون بودند که منجر به طلاق، خیانت یا تحمل شده بود.

و به این ترتیب موافقین تجربه این رابطه، از 33% مجردین به 53% متاهلین رسید.

در آخر حس می کنم بزرگترین دلیل این همه تحریم بر نمی گرده به پاکی فطرت ما و اطاعتمون از پروردگار، بلکه ناشی از احساس گناهمون از چنین رابطه ای یا به اصطلاح روانشناسان همون واپس زدگی جنسیه!

اگه قبول ندارین گوشی تلفن رو بردارین و به دفتر پاسخگویی به شبهات دینی آیت الله روحانی در قم (به شماره 7743538-0251) زنگ بزنین تا بدونین که فتوای ایشون اینه که هر دختر مجردی که از سن بلوغ جنسی بگذره و به بلوغ عقلی برسه، برای ازدواج موقت نیازی به اجازه پدرش نداره! (سن بلوغ عقلی در ایران 18 ساله که بعدش گرفتن گواهینامه و ... مجازه!)

شاید وقتی بفهمین گناهی در این رابطه نیست، اون وقت متوجه بشین چیزی بیشتر از گناه داره جلوتونو می گیره! یه احساسی شبیه احساس عدم پاکدامنی، حس خجالت، عذاب وجدان یا اگه براتون پذیرفتن حضورش مشکل باشه ناخودآگاه حس می کنین که هر کی داره مخالفتون حرف میزنه بجای اینکه حرفشو تا آخر گوش کنین و بعد صحت و سقمشو بررسی کنید همون وسط ها تند تند توی هر تیکه از حرفهاش دنبال یه تناقض و ایراد می گردین. اسم این احساس، واپس زدگی جنسیه!

شاید اینجوری بفهمین چرا اکثر متاهلین جامعه آماری اون وبلاگ، اگه از تجربه این رابطه پیش از ازدواجشون پشیمون شدن، بخاطر احساس گناهش بوده نه تبعات فیزیکیش!

خود من که بعد از خوندن بد و بیراه های سینا و نیما، تا چند ساعت انقدر عصبی و بهم ریخته بودم که بعدش فهمیدم علت اینهمه عصبیت اینه که ته دلم به سینا و نیما حق میدم و خودمو به صرف این اعتقادم  یه موجود هرزه میدونم! من اون موقع بود که فهمیدم این احساس گناه چقدر تو عمق وجودم نیرومنده و چرا تا بحال با این اعتقادم هرگز نتونستم به طرف چنین رابطه ای برم!

البته من نمیخوام این احساس گناه تا پایان عمر بر من مسلط باشه و زندگی منو تحت سلطه خودش بگیره چون میدونم اگه از این احساس گناه خلاص نشم، تجربه این رابطه هر زمان که باشه، بجای تنوع و  طراوت و آرامش برام بی توجهی و عادت و روزمرگی به همراه خواهد داشت!

به امید روزی که فرزندانمون اگه امنیت اقتصادی، شغلی، فرهنگی و آرامش روانی ندارن لااقل در تمام دوران نوجوونی و جوونی شون، صبح تا شب تو تمام لحظه های زندگیشون جای خالی این نیاز تمام فکر و ذهنشونو پر نکنه...

به امید روزی که از شدت این نیاز، این همه پسر عقده ای یا دریده یا این همه دختر افسرده و عصبی تو این کشور نباشه...

نظرات 82 + ارسال نظر
مهدیس یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:04 ب.ظ

این پست های طولانی واقعا عالی بود.اولش همه با هم می جنگیدن سر نظراتشون.بعد به فکر فرو می رفتن و الآن میدونن که باید یه تصمیم قاطع برای خودشون و آینده ی روابطشون بگیرن.
دوستی درام که حتی با دوست پسرش دست هم نداده اما دیشب به من میگفت عجیب به داشتن رابطه نیاز داره اما...
به خاطر اطلاعاتی که در اختیارمون گذاشتی ازت ممنونم...

n!MA یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 ب.ظ

مخالف سکس قبل از ازدواج هم نیستم (ولی مخالف سکس قبل از عشق هستم). چیزی که من سعی کردم بگم چیزیه که از خودت یاد گرفتم:

تصمیمت در مورد سکس داشتن یا نداشتن رو با قلبت بگیر نه با تلفن زدن به یه پیره مرد تو قم. و اجازه بده دیگران هم به همین شکل تصمیمشون رو بگیرن. اگه یکی دوستت داره و بازم می‌گه نه من فکر می‌کنم قلبشه که داره می‌گه نه و همه دلیلاش برای خفه کردن توه که گیر ندی. با دلیل آوردن فقط فشار رو روی تصمیم قلبیش رو بیشتر می‌کنی 

n!MA یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:34 ب.ظ

من فکر نمی‌کنم تو یه موجود هرزه باشی (و مطمئن نیستم موجود هرزه چیز بدی باشه). حدسم اینه که به جای گشتن دنبال شاهزاده رویاهات داری سعی می‌کنی یکی (که خیلی بیشتر از بقیه دوسش داری) رو به شاهزاده رویاهات تبدیل کنی.

n!MA یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:43 ب.ظ

خوشم نیومد از کامنت‌های قبلیم. یه بار دیگه سعی می‌کنم :دی

فکر نمی‌کنم اعتقادات من و تو در مورد سکس قبل از ازدواج فرق زیادی داشته باشه. فرقمون تو اینه که تو فکر می‌کنی اعتقادات دیگران ریشه عقلی داره و باید باهاشون بحث کرد (یا مثلا یه پیرمرد تو قم رو انداخت به جونشون که اگه خواستن بحث کنن با هم). من فکر می‌کنم آدما رو باید ول کنی به حال خودشون تا خوشون به جایی که دوست دارن برسن. اگه یکی رو انقدر دوست داری که نمی‌تونی ولش کنی یادش بده با قلبش تصمیم بگیره (این کارو که خوب بلدی؟). اگه بازم کفت نه یعنی دیگه عمرا دلش نمی‌خواد.

منهم مثل تو باور دارم که اعتقادات آدمها ریشه های احساسی داره نه دلایل عقلانی و دلایل عقلانی فقط ابزارهایی هستند برای توجیه کارهایی که دلشون میخواد.
اما دلم نمیخواد هیچکدوم از آدمها رو ول کنم به حال خودشون... شاید برای بعضی ها (مثل تو) یه جمله حرف قلبتو گوش کن براشون کافی باشه اما برای آدمهایی که باور دارن در پس رفتارشون دلایل عقلانی وجود داره گاهی باید از روش خودشون استفاده کرد تا اگر وقتش براشون رسیده باشه یه نگاهی به باورهاشون بندازن و ریشه هاشونو بررسی کنن که از ترسهای تلقینی محیط شون نشات می گیرن یا از شوقها و نیازهای واقعی قلبشون!
شاید اینطوری بعضی از آدمها بتونن از بردگی تلقینات محیط شون نجات پیدا کنن و باورهاشونو خودشون انتخاب کنن.
:)

مهدیس دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:08 ب.ظ

به خاطر این پست های بی ناموسی شما(!) فردی در پی آشنایی با ما برآمده!!!
)):
در ضمن من آپم ها....
نظرات نیما را دوست داشتم....

mom12 سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 ق.ظ http://www.wushu-modern.blogfa.com

به نظر من تمام این نظرات قابل احترام هستش ولی در کشور ما با با یه نوع بی فرهنگی در مورد رابطه جنسی مواجه هستیم و همین باعث نوعی محدودیت میشه که خود این محدودیت باعث کنجکاوی شده و انسان سالم رو از راه درست و سالم زندگی منحرف میکنه.
در هر صورت من با آقا نیما موافقم و نظر من اینکه اگه انسان میخواد با کسی رابطه جنسی داشته باشه باید به طرف مقابل عشق بورزه و بلعکس یعنی که عشق باید بین دو طرف حتما متقابل و دو طرفه باشه نه فقط اینکه طرف مقابل از روی شهوت بخواد عشق انسان رو به بازی بگیره.(نگاه و رفتار انسان به جنس مخالف میتونه عشق رو از شهوت متمایز کنه)
این پست واقعا قابل درک و تفکر بود.
با تشکر...

... سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:23 ب.ظ

وقت کردی ایمیلتو چک کن........

Efair چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:44 ب.ظ http://Royalplus.mee.ir

سلام به همگی
روزتون خوش
من با ازدواج موقت مخالفم
شاید راه حلی واسه خیلی از مشکلات ما باشه. ولی ضررهایی داره که با فطرت انسانی نمی خونه.
_ من با برده داری و کنیز داری هم مخالفم.
نمی دونم چرا آدما می تونن با هم متفاوت مگه تفاوت آدما به تقوا نیست. بگذریم_
ازدواج موقت عادت می شه. همون زنا ولی به روش اسلامیه
یه جور دور زدنه شرعیه. فقط سه ماه عده داره.
یکی می تونه همین طوری دوره بیفته و زن موقت بگیره.
اون وقت چی؟
از همه ی اینا مهمتر، دوست داشتن حق انسان ها و فطرتشونه. پس این وسط عشق چی می شه؟
تکلیف احساسات آدما چی می شه. آدما عادت می کنن مثل ابزار با هم کنار بیان.
همون رها شدگی اخلاقی به شیوه ی دینی و کاملا محترمانست.
یه جای کار می لنگه. یه چیزی کمه ولی نمی دونم چیه. یه راه حل دیگه ارائه بدید یا اینو تکمیل کنید. این درست نیست. فکر هم می کنم که تصور ما نسبت به اسلام، پیامبر و ائمه اشتباست. مثل اینکه یه چیزایی رو ما نادرست فهمیدیم یا اشتباه به ما رسوندن. هیچ چیز مطلقا درستی وجود نداره. چه اعتقاد شما و چه اعتقاد من. و حتی این نظر.
مسعود جان روزگارت خوش، پر از دوستای خوب
درگیر یه عشق بزرگ
و مملو از خدا
روز خوش

مهدی پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 ق.ظ

سلام
در خصوص پست قبل: با ازدواج موقت به شیوه ی مرسومش کاملا مخالفم. این اصلا جزء دین نیست. چیزی به نام متعه یا صیغه در قرآن گفته نشده. در باب سوره ی تحریم هم دقت کنید که کنیزها از غنائم جنگی بودند و هیچ کسی شرعا حق نداره خودشو تبدیل به کنیز بکنه!!!! این بخش از دین ما غیر انسانی هست. حداقل بوده. پس الان که دیگه بحث کنیز و اربابی برطرف شده دیگه موضوعیت نداره.
کلا دقت کنید که ازدواج یک امر عرفیه!! به این معنی که در هر موقعیت فرهنگی و جغرافیایی به یک شکل اجرا میشه. اسلام هم در مورد تمامی موارد عرفی، اجازه داده که خود اجتماع در موردش تصمیم بگیره. در مورد ازدواج موقت هم اون زمان در شبه جزیره ی عربستان رسم بوده، پس پیامبر هم اجرا کرده. ولی در ایران رسم نبوده و نباید اون قانون رو در اینجا به رسمیت شناخت. در عربستان چند زنی مجاز بوده ولی در ایران قدیم نبوده. پس اون دستور حداکثر 4 زن مختص عربستان بوده و نه ایرانی که خودش حدی تعریف شده در عرف داره.
ضمنا، آیا کلام صیغه ی ازدواج تاثیر فیزیکی در دنیا ایجاد میکنه؟؟؟!!! خیر!! پس این ازدواج و مراسمش صرفا یک نماد و نشانه است. منظورم اینه که اگه یکی دوستش رو از تمام وجود دوست داشته باشه و بخواد که برای تمام عمر در کنارش زندگی کنه، کافی نیست که اونها رو همسر بدونیم؟!!! اگه فرضا در خارج از ایران ازدواج کردن و کلام عربی صیغه رو جاری نکردن به هم محرم نمیشن؟؟؟ اینها همش قراردادهاییه که در زمان گذشته در شبه جزیره ی عربستان مرسوم بوده. تعمیم اونها به امروز کار کاملا اشتباهیه. امروز چند همسری فساد آوره. امروز ازدواج موقت فساد آوره. نمیشه قوانین فسیل شده ی 1400 سال پیش رو امروز اجرا کرد و انتظار رفع مشکل داشت.

در مورد پست اخیر: درسته.
خداحافظ

بابازاده پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:44 ق.ظ

چقدر دنیای جالبیه... ما همه دکتر و مهندس و عالم و بالغ و فهمیده و همه فن حریف و کذا و کذا شدیم...
آقا نیما...شما وقتی مریض میشی چرا اختیارتو و حتی زندگی تو میسپری به دست پزشک و جراح و ...؟! مگه خودت عرضه نداری که برا خودت تصمیم بگیری که چه کنی و چه بخوری و چه نخوری و ... تا حالت خوب بشه ؟!چرا پس جونتو میدی دست یه "پیرمرد" تو مطب ؟!
جان؟!چی گفتی ؟! آها گفتی : "" واسه اینکه اون درس خونده و تخصصش تو این زمینه هست و یه عمر تلاش و تحقیق کرده و تو مسائل پزشکی از من بهتر میدونه و اینکه آدما به هم نیاز دارن و یه نفر نمی تونه همه چیزو بلد باشه. پس میره دنبال یه علم و سعی میکنه تو اون علم راهنمائی برای بقیه باشه و تو علوم دیگه از بقیه ای که تو اون علبوم متخصصند کمک بگیره""
واقعا راست میگن که گذر زمان باعث یک سری "ریزش" و یک سری "رویش" میشه.
خدا پدر بنی امیه و بنی عباس رو بیامرزه.اونافقط منکر رهبری اونا بودن.اما لا اقل قائل به فقاهت علمای دینی بودن.ما کارمون به کجا رسیده که حتی اینو هم ....

بابازاده پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:59 ق.ظ

"تصمیمت در مورد سکس داشتن یا نداشتن رو با قلبت بگیر نه با تلفن زدن به یه پیره مرد تو قم."
آقا نیما... تو قرآن یه لفظی اومده به نام قلب سلیم...
این جمله ای که تو میگی دقیقا درسته...در مورد همه احکام دینی درسته...میگن هرکاری که در دین حرام شده اگه یه نفر که قلب "سلیییییییییییییییییییییمممممممممممممم!!" داره حتی حرام بودن اونو ندونه هم نمی تونه انجامش بده و از اون عمل منزجر خواهد بود.
اما شما که قائل به اینی که از اون "پیرمرد " های "قمی" سوال نکنی، حتما به خودت مطمئنی که قلب سلیم داری دیگه؟!
اما قلب سلیم (که آقا نیمای ما انشائ ... اونو دارن )یعنی چه ؟

مفسران برای «قلب سلیم» تفسیرهای متعددی بیان کردن که هر کدوم به یکی از ابعاد این مسأله اشاره می کنه:
1- قلبی، که پاک از شرک باشه.
2- قلبی، که خالص از معاصی و کینه و نفاق بوده باشه.
3- قلبی، که از عشق دنیا تهی باشه، که حب دنیا سرچشمه همه خطاها است.
4- و بالاخره قلبی، که جز خدا در آن نباشه!
بنابراین صاحب قلب سلیم در این دنیا نیز قلبش از امور غیرخدایی خالیه. اموری از قبیل هوای نفس، قدرت طلبی، تکاثرطلبی، ناهنجاری های اخلاقی و... هیچ گونه تناسبی با قلب سلیم نداره. و بالاخره در یک کلام قلب سلیم قلبی است که جمیع وابستگی های غیرخدایی را از خود دور ساخته و در دنیا کانون توجه و تمرکز خود را بر خدای تبارک و تعالی قرار داده که در دعا می خونیم: الهی هب لی کمال الانقطاع الیک. خدایا کمال بریدن و گسستن به سوی خودت را به من عطا فرما.
امام صادق(ع) بیان فرموده: «قلب سلیم قلبی است که خدا را ملاقات کند، درحالی که هیچ کس جز او در آن نباشد

واللا من که جرات نمی کنم بگم قلبم سلیمه!اگه شما میکنین خیلی کارتون درسته.
میدونم...الان ممکنه بگی خب، مگه همون "پیرمرد قمی" قلبش سلیمه؟!
نه،شاید نباشه.اما مهم اینه که تخصصش اینه.یعنی کسی که قلب سلیم داره نیازی به تخصص در امور دینی برای فهمیدن حق و باطل نداره. اما هر کسی هم که قلب سلیم نداره ، دلیل نمی شه که نتونه حق و باطل رو تشخیص نده. "پیرمردی" که 30-40 سال درس میخونه(بله آقا نیما) و میشه متخصص امور دینی به احتمال خیلی زیاد میتونه حق رو تشخیص بده. ماها 10 سال درس میخونیم میشیم آقا دکتر! اون پیرمرد حداقل 30-40 سال درس فقه و خارج فقه و ... میخونه و میشه "پیرمرد"... جالبه واللا.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ب.ظ

" هیچ چیز مطلقا درستی وجود نداره"
بعضی از ماها بعضی جملاتو از دهن بعضی آقایون میشنویم و جو مارو میگیره و بدون اینکه روشون فکر کنیم اونو طوطی وار تکرار میکنیم و فکر میکنیم خیلی دیگه بارمون شده.غافل از اینکه این جمله ای که اون بنده خدا قبل از ما زده و ما با شنیدنش کفمون برید و گفتیم : اه!! عجب جمله ای!!!
و هر جا رفتیم فقط تکرارش کردیم ، توسط بسیاری از آدما و روشنفکرای خفن و بزرگ از پایه داغون شده و جواب مستدل و محکم گرفته.
این جمله ای که یکی از دوستانمون(آقا احسان) تو کامنتشون گفتن و من اول کامنتم آوردمش ، (بهتره خود آقا احسان هم بدون) که از اصل "تشکیک" و اصل" نسبیت حق و باطل".
البته آقا احسان ما کمتر میخواد یاد بگیره و بیشتر میخواد حرف بزنه. اینو هربار که باهاش بحث کردم نشون داد.
اینا رو دارم برا بقیه میگم تا بشینن خودشون فکر کنن و ببینن که کی استدلالش بهتره و حق رو به اون بدن.
مقوله ی حق و باطل ، یک مقوله ی غیر قابل التقاطه.یعنی یه مساله نمیتونه هم حق باشه و هم باطل.
ناچارا یکی حقه و دیگری باطل.و زمانی که میگیم فلان چیز حقه ، یعنی "حقققققققه!".یعنی نمی شه مقداری حق باشه و بقیش باطل. چون اون وقت دیگه بهش حق نمیگیم. میگیم مغالطه.یعنی درون یک چیز حق ، یه امر باطل قاطی شده و پنهانه(کاری که خیلی از آقایون الان ماشاللا خوب بلدن).
اگر چیزی حق هست , دیگه باطل نیست حتی مقداری از اون هم باطل نیست .
من نمیگم تمام برداشت ها وفهم های دانشمندان دینی(یا همون "پیرمرد های قمی" یا غیر دینی (یا پیرمرد های غیرقمی :) ) حق است , اگه دقت کرده باشین فقهای عظام وقتی که فتوا می دن در پایان می نویسن(والله اعلم ) هیچ فقیه و عالم دینی نمی گه که من هر چه می فهمم , حق است ,اما این ربطی به نسبیت حق نداره. از این که نظریات دانشمندان احیاناً باطل و خلاف حق و واقع در بیاد با نظرشان عوض بشه یااشتباه می کنن ما نمی تونیم کشف کنیم و نتیجه بگیریم که پس حق نسبی است !!!. فهم و نظر عالمان یک چیزه و مطابقت یا عدم مطابقت اونا با واقع چیز دیگری است ممکنه پزشک , بیماری رو درست تشخیص بده در این صورت حقه و مطابق با واقع است و ممکن است غلطتشخیص بده در این صورت باطل و خلاف حق است . با تشخیص غلط واقعیت عوض نمی شه. واسه همین درباب اجتهاد در مسائل دینی و فقه وقتی که فقها و دانشمندان دینی تمام سعی و کوشش خودشونو به کار بستن و به نظرو نتیجه یا فتوایی رسیدند, اگر نظروان بر خلاف واقع در اومد مورد مؤاخذه قرار نمی گیرند.
تازه ... یه چیز دیگه ...
اگه بدونین ، شب عاشورا ، در دو طرف رزم گاه ، دو دسته لشگر بودن. یه سمت یزیدیان و یه سمت حسینیان. از هر دو خیمه گاه صدائی شبیه صدای وزوز زنبور شنیده میشد.(مناجات لشگریان در نماز شب!!)
بله، هم یزیدیان خودشون رو حق می دونستن ، هم حسینیان. یه نفر بهم بگه اگه حق و باطل مطلق (یا همون چیز مطلقا درست!!) وجود نداره ، پس چرا خدا یزیدیان رو منفور عالم کرد و نام حسینیان برای همیشه در تاریخ موند؟ چرا امام صادق فرمودن : خدا هر کسی را که هر گناهی کرده باشد، حتی اگر 40 پیامبر را هم کشته باشد ، توبه اش را قبول میکنه اما تنها توبه ی یک نفر مورد قبول واقع نمیشد و آن کس قاتل حسین (ع) است.(لعنت خدا بر او).؟
پس اگه قانون تشکیک (که آقا احسان فکر نمکنم حتی خودشم میدونست که این جمله ای که داره میگه از چه منطقی آب میخوره) اگه درست باشه ما حق نداریم به هیچ دینی رو بیاریم. اصلا فطرت انسان زیر سواله! چون انسان فطرتا کمال طلبه. و اگه نتونه حق مطلق رو پیدا کنه ، حکمت خدا زیر سواله! چون حکمت اقتضا میکنه که : اگه نیازی بوجود میاری ، راه سیراب کردنش رو هم بذار...
طولانی شد...
4 روز دیگه میان به ما هم میگن "پیرمرد علوم و فنونی!"
:)

بابازاده پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ب.ظ

"منهم مثل تو باور دارم که اعتقادات آدمها ریشه های احساسی داره نه دلایل عقلانی و دلایل عقلانی فقط ابزارهایی هستند برای توجیه کارهایی که دلشون میخواد."
شما رو به خدا ... آقا مسعود ... آقا نیما ... آقا احسان ... بابازاده.... یه سر به سایت
http://www.pasokhgoo.ir/fa
بزنید.به نظر سایت کوچیکی میاد. اما خیلی مطالب زیادی داره. توش بگردین متوجه میشین. در قسمت بانک سوالات برید دنبال مقوله ای که توش سوال دارین بگردین و ...
نگید اعتقادات ریشه ی عقلی نداره...که اگه چنین بود...اسلام تا حالا هزاران بار نابود شده بود.
چیزی که دیده نمی شه دو دلیل ممکنه داشته باشه ، یا وجود نداره که دیده نمیشه. یا ....... من نمیبینمش...



اسلام ه ذات خود ندارد عیبی هر عیب که هست...از مسلمانی ماست

بابازاده پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:52 ب.ظ

شعرو اشبت نوشتم :)
اسلام به ذات خود ندارد عیبی
هر عیب که هسا از مسلمانی ماست

بابازاده پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:00 ب.ظ

ای بابا ! بازم که اشتباه شد :) مشکل تند تایپ کردنه.
راستی نظری هم که خطاب به آقا احسان در بالا در مورد تشکیک نوشته شد مال من بود.

مهدیس پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:39 ب.ظ http://www.bellona.blogfa.com

امروز تلویزیون یه برنامه ی جالب داشت.یکی ازین آیت الله هاراجع به نیاز جنسی و مشکلاتش حرف میزد....
این که این نیاز هست.این مسئله وجود داره.و عدم ارضاش باعث میشه که زوج هایا با هم به مشکل بخورن!
یا اینکه بیفتن دنبال کلاه برداری اسلامی ـصیغه ـ
یا اینکه با دیدن فیلم های لازمه خودشون نیاز خودشون را رفع کنن!
اما واقعیت اینه که ما به جز این نیاز نیاز جسمی و روحی هم داریم....
زندگی خیلی والاتر ازین حرفاست....
هدفش عشقه!
هدف خلقت ما عشقه!
نه این که من راه بیفتم توی خیابون و بگم من این نیاز را دارم چون پدرم با صیغه شدن من مخالفه و فلان آیت الله توی قم موافق پس ایراد شرعی نداره و من میتونم خودم برای خودم تصمیم بگیرم!
یه چیزی توی وجود همه ی ما هست به اسم وجدان!
از اول هم بوده تا ازل هم هست....
فقط گاهی نادیده اش میگیرم!
اگه از انجام کاری آزرده میشی یا از حرف های بقیه حس بدی بهت دست میده چرا به این فکر نمی کنی که شاید راه یا حرفت غلطه!
منظورم فقط تو نیستی!
حتی با خودمم هستم!
ما انقدر به این قضیه فکر کردیم و توی این دو ماهه بزرگش کردیم که انگار تا حالا زندگی نمیکردیم...
یا عدم توجه به این حس ما را از زنده بودن و شاد زندگی کردن می اندازه!!!
مشکل اینه که انقدر روش زوم کردیم که خیلی از چیزهای دیگه را نمیبینیم!
اگه از همه ی اونایی که ازدواج کردن بپرسی احتمالا بهت میگن که سال اول خیلی پر شورترن!
سال به سال از شدت نیازشون کم میشه و گاهی ماه ها رابطه ی جنسی و سکس ندارن!
این فقط توی ایران ما نیست...
اگه کتابها ی روان شناسی را بخونی اکثر آدم هایی که زندگی را ملال آور دانستن گفتن که حتی بعد از مدتی این نیاز هم کمرنگ میشه و.....
شاید به همین دلیله که توی آمار های تو اکثر اونهایی که ازدواج کردن هم گفتن سکس اونقدر ها هم مهم نیست!
منظورم اینه اونقدرهایی مهم نیست که بخوای دو ماه راجع بهش فکر کنی و کتاب بخونی وسعی کنی بقیه را قانع کنی.....
نهایتا تو راه خودت را میری و بقیه هم راه خودشون را!
من کلا با صیغه مخالفم!طعمش را چشیدم که چه طور یه خانواده ویران میشه!
همه ی پسرها دوست دارن اولین عشق طرف مقابلشون باشن و براشون پاکی دختر مهمه!
شاید تو هم داری تظاهر می کنی که برات بی اهمیته!
اگرم واقعا این طوریه تو استثنایی!
نباید انتظار داشته باشی همه مثل تو باشن!
(اگر آدم از عقیده اش مطمئن باشه به خاطر ابرازش خجالت نمی کشه)
نهایتا هم برات آرزو میکنم که به زودی شاهزاده ی رویاهات را پیدا کنی مسعود عزیزم!
تو هم برای کنکورم دعا کن!قلبت پاکه...دعات می گیره پیر مرد!:دی

پ.نون:
این نوشته را توی بلاگم گذاشته بودم.خیلی ها از خوندنش لذت بردن!گفتم شاید کسی هم اینجا وقت کرد بخوندش!:دی
(میتونی ازم شکایت کنی که از بلاگت استفاده ی شخصی کردم!)
التائبون العابدون
ذکر توبه در وقت ذکر حق تعالی،

غافل ماندن است از ذکر.

و خدای تعالی را ذکر کردن به حقیقت،

آن بود که فراموش کند در جنب خدای،جمله اشیا را...

به جهت آن که خدای تعالی،او را عوض بود از جمله اشیا...........

"تذکره الاولیا"

پ.نون1 :

نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم درین سراب فنا چشمه ی حیات منم

وگر به خشم روی صد هزار سال زمن به عاقبت به من آیی که منتهات منم

نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی که نقش بند سراپرده ی رضات منم

نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی مرو بخشک که دریای با صفات منم

نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو بیا که قوت پرواز و پرو پات منم

نگفتمت که تو را ره زنندو سرد کننی که آتش و تبش و گرمی هوات منم

نگفتمت که صفت های زشت در تو نهند که گم کنی که سرچشمه ی صفات منم

نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت نظام گیرد خلاق بی جهات منم

اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست وگر خداصفتی دان که کدخدات منم



(مولوی)

پ.نون2 :

گروهی به خدا دل سپردند و راه اطاعت پیمودند.

و برخی محبت و راهش را از یاد بردند و راه سرپیچی پیش گرفتند.

خدا درهای رحمت را به رویشان گشود.ابتدا خود به سویشان رفت.

یاد خود را در دلشان انداخت تا شاید دوباره به سویش رو کنند.

(توبه 118)

این گونه نام "غفار" خود را نمود بخشید.

سپیدار شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ق.ظ http://sepidar42.blogfa.com/

سلام
ممنونم لطف کردید
ولی راستش باهاتون قهر بودم و فکر می کردم هیچ وقت جوابمو ندید ...خوشحال شدم بعد از چند ماه !!!! بالاخره تحویل گرفتید
به وبلاگم سر بزنید البته اگه قابل می دونید !

سپیدار شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:21 ق.ظ http://sepidar42.blogfa.com/

در ضمن با افتخار لینکتون کردم
در پناه خدا باشیدو سرفراز

n!MA یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:51 ق.ظ

۲-۳ سال پیش یکی بود که فکر می‌کرد تصمیماش دلیل عقلی داره. تو نیاسر رفت با دوستاش بازی کنه. بازیه که تموم شد خیلی عصبانی بود. فکر می‌کرد طراح بازی سر کار گذاشتتش. یکم راجع به بازیه بحث کردن. طراح بازیه گفت به نظر من تو بازی )که خیلی شبیه دنیای واقعی بود( اشتباه تصمیم گرفتی ولی کاری نمی‌تونم برات بکنم. اگه یه روز فهمیدی این حرفای الان منو اون موقع بیا حرف بزنیم. اون آدمه بعدا سر یه ماجرای دیگه فهمید که انگار یه خبرایی تو این دنیا هست که اون ازشون سر در نمیاره. بعد کم کم یاد گرفت روش تصمیم گیریش رو عوض کنه.

اینو گفتم که بگم من فکر نمی‌کنم کسی باشه که بهش بگی به حرف قلبت گوش کن و اونم بگه چشم. اما فکر می‌کنم اینطور کل‌کل کردنت بیشتر آدما رو دور کنه از تصمیم قلبی وعادت بده به دلیل آوردن. تو می‌خوای یک تصمیم کسی رو درست کنی یا می‌خوای درست تصمیم گرفتن رو یادش بدی؟

هنوز ول کردن آدما رو ترجیح می‌دم به بحث کردن چون اگه کمک نمی‌کنه ضرر هم نمی‌زنه )در طولانی مدت(


حالااااااا اگه گفتی من چرا دارم با تو بحث می‌کنم؟ چون دلم می‌خواد. نتیجه می‌گیریم هرچی من تاحالا گفتم چرت و پرت بود و تا دلت می‌خواد با هرکی دوست داری کل کل کن.

n!MA یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:00 ق.ظ

جواب این رفیقت جا موند:
من با کسی مشورت می‌کنم که تخصصش تو علوم تجربی باشه مثل دکتر و مهندس و...

قلب سلیم رو هم نمیدونم دارم یا نه ولی همینی که دارم تصمیم‌هایی که می‌گیره خیلی قشنگ‌تره از تصمیم‌هایی که دیگران برام می‌گیرن )در مسائل غیر تجربی(.

بابازاده دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:45 ب.ظ

ممنون از آقا نیما بابت دلایلشون در برابر حرف های من.حالا نوبت بقیه هست که بشینن و فکر کنن رو دو کلام...

بابازاده دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:50 ب.ظ

تفکر "؛هر چه حال کردی همون کن" یا به قول مسعود و آقا نیمای خودمون "به قلبت رجوع کن که چی میگه" همون تفکر اومانیستی نیست؟ اومانیست داره همینو میگه دیگه! نه؟!

ببخش امین جان.
اما مکالمه من و نیما براساس پیش فرضهای ذهنیمون در سه چهار سال اخیر دوستیمون بود و برداشت تو از این جمله با منظور ما فرق داشت.
برای مثال منم میدونم که علت اینکه خیلی از آدمها به معتادان کنار خیابون و دزدها و قاتلها تبدیل میشن اینه که «هر جی حال کردن انجام دادن!» و من این طرز زندگی رو درست نمیدونم.
اما اینکه واقعا برداشت من و نیما از این جمله چی بود و چرا فکر می کنیم حتی آدمهای معمولی قادرن نداهای قلب سلیم شون رو از وسوسه های نفس اماره شون تمییز بدن ترجیح میدم راجع بهش صحبت نکنم.
چون حس میکنم من و نیما و احسان از نظر تو یه مشت آدم ساده لوح هستیم که ساده ترین حقایقی که از نظر تو و اغلب آدمهای فهمیده بدیهی هستن رو هم درک نمی کنیم بحدی که حوصله تو سر می بریم و این برام حس خوشایندی نیست.
راستی! سایت جالبی معرفی کردی. بعضی بخشهاشو خوندم.
جالب بودن!
ممنون!

[ بدون نام ] دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:11 ب.ظ

چه خوب می شد اگر:
اطلاعات را با عقل اشتباه نمی گرفتیم و عشق را با هوسو حقیقت را با واقعیت و حلال را با حرام و دنیا را با عقبی و رحمان را با شیطان

سلام بردوستان عزیزوپیرمردهای این وبلاگ*پیرمردقمی!پیرمردعلوم فنونی!وپیرمردبزرگواروسالارجاده های این دنیای مجازی مسعودعزیز!*
من نمیدونم چرادوستان سریه موضوع کوچیک بحث وجنجال راه انداختند!
مگه مضمون یه آیه توقرآن کریم این نیست که همگی به ریسمان الهی چنگ زنیدومتفرق نشوید!
مگه تفکروتأمل تواین کتاب شریف به ماسفارش نشده!؟
مگه آدم ها عقل واختیارواراده ندارندکه نسبت به موضوعات مختلف خودشون برای خودشون تصمیم بگیرند؟!
مگه خدای عزوجل آدمی روآزادنیافریده؟
آدمی خودش بایدباکنجکاوکردن کارها وتعمق وتحقیق تومسائل پی به حقایقی ببره که این حقایق باتقلیدتمام وکمال ازکسی میسرنمیشه,
آیاوقتی که خدای رحیم پیامبرعظیم شأن مون روبرای تبلیغ به سوی اعراب خس وخاشاک واغتشاشگر! فرستاد,به پیامبرگفت که تونگهبان براعمال شون هستی؟یاگفت که آدمی خودش راه راست روانتخاب میکنه؟که اگرحق روپذیرفت ودرمسیرش گام برداشت رستگارمیشه ودرغیراین صورت به بیراهه رفته,
تواین بین پیامبران واولیای الهی وکتابهای آسمانی فقط جنبه ی واسطه گری داشتندودارندوسرآخرهمه چیزبه آدمی برمی گرده,مگه این طورنیست؟!اگه این طورنیست پس چیه؟
اگر روزی عقل را بخرند و بفروشند ما همه به خیال اینکه زیادی داریم فروشنده خواهیم بود!!!
بانظرآقانیماکاملا موافقم وبانظرسرکاربابازاده هم همین طور,
نظرشخصیم اینه که هردوشون به این نکته اشاره می کنندکه *هرسخن جاوهرنقطه مکانی دارد*
امادوستان همون طورکه میدونید إفراط وتفریط تودین مبین اسلام سرزنش شده وهمواره پیامبرعزیزمون اعتدال توکارها روبه امتش سفارش کرده,
دوست عزیزم آقای بابازاده ازشماانتظارنداشتم که تفکرات اومانیستی رواینجامطرح کنی آخه این هم برای خودش جای بحث داره که فعلا ازبیان کردنش دراین مکان مقدس فرهنگی معذورم!
به نظرم بیشترافرادجامعه ی ما(ازجمله بنده )که دم ازاسلام ومسلمونی و...
میزنندهنوزخوب این دین عزیزرودرک نکرده باشند,شایدهم پی به وجودزیباش برده باشندومثل برخی از اعراب خس وخاشاک واغتشاشگر!عصرجاهلیت اون روبامنافع خودشون درتضادمی دیدند,
مشکل ازاسلام اووردن ماآب می خوره!اسلامی که ازاون بچه گی وازروی تقلیدازبزرگان مون بوجوداومده,کی می تونه ادعا کنه که مسلمونه؟میدونم اگه شمانباشی پس کی باشه!؟
همه مون خودمون روعلامه ی دهر میدونیم وهنوزخیلی درباره ی این دین زیبانمیدونیم!جای بسی بحث داردکه چرا؟
که چراآدمی هربدی که بااون مواجه میشه روازجانب خداوهرخوبی که بهش نایل میشه روازجانب خودش میدونه!
مگه این تعبیردیگه ای ازکبروغرورنیست!؟پس چیه؟
نیماجان یه سؤال برای من درباره ی مطلب اخیرت پیش اومده,اگه دوست داشتی جواب بده,
آیاوقتی شماباهرمهندس ودکترومتخصصی مشورت می کنی نظرش روبدون چون وچرا می پذیری وعمل می کنی؟یادرباره با اون موضوع فوق درکنارمشورت,خودت هم کمی تأمل می کنی؟
آقای بابازاده مشکل برخی یابیشتربه اصطلاح مسلمونهای جامعه ی ما ازتقلید بی چون وچراازمراجع نشأت می گیره!
من تفکراومانیستی ندارما!
آخه خیلی آزارم میده وقتی می بینم بیشترافراددورواطرافم این تقلیدنابه جاروبدون فکرکردن بهش انجام می دیدند,

جناب بابازاده,از انسانها غمی به دل نگیر؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود
شک دارند؛ پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند,

پس نکته ی آخر,
همیشه یادمان باشد که زندگی پیمودن راهی برای رسیدن به خداستو قدم هایمان باید طوری باشد که حتی دانه کشی زیر پایمان له نشود.
*یاحق*

saeed2367 دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:14 ب.ظ

ببخشید!مثل اینکه این ویروس به ماهم سرایت کرده!!!
امروزاول ماه رجب ماه خداست,نمیدونم چقدراعتقاددارید به این مسائل,اماجون دوست دختریادوست پسرتون!ماروهم سرنمازهاتون دعاکنید.

مهدیس دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:08 ب.ظ

آقای بابا زاده قرار نیست درباره کسی قضاوت کنیم!
قرار نیست عقیده مون را تحمیل کنیم...
قرار نیست خواسته و نا خواسته توهین کنیم...
شما آن کاری را می کنی که به نظرت عاقلانه است...درست یا غلط!!!
امر به معروف و نهی از منکری هم در کار نیست...
چون اساسا وقوع جرمی نیست...
تو داری بی خودی شلوغش میکنی...
هر کسی از اول تنها بوده نهایتا هم تنهاست...
با خدای خودش عقاید خودش و تصمیمات خودش...
تو داری یه نوشته را میخونی.درست یا غلط نویسنده به ما چه؟؟؟
درست یا غلط برداشت بقیه به ما چه؟؟؟
فکر نکنم هیچ جای اون قرآنی هم که ازش دم میزنی خدا آدم را مجبور به پذیرش کنه...
این پست های پی در پی شده سند ما برای قضاوت...
کاری که حقشو نداریم....
ما فقط میخونیم.فکر میکنیم و برای خودمون و زندگیمون یا دلیل میتراشیم یا هم با قلبمون یا هر چیز دیگه ای تصمیم میگیریم...
این حقیقت قضیه است...
خدا خودش هم گفته اگر در چیزی دچار مشکلید به خدا رجعتش بدین...
قصدم توهین نبود و نیست...
حرفم انه که دارین تحمیل میکنین آن چه را که حتی خودتون کامل درکش نکردین...
من توی لبخند های مسعود خدا را دیدم...
توی واژه هاش حسش کردم...
توی وجودش تلالو ئه خدا را دیدم...
اما اون هایی که نمیشناسنش به راحتی به خاطر هوندن چند سطر بهش توهین کردین...
به خاطر خوندن چیز هایی که واقعا لازمه بدونن و بخونن...
درست یا غلطش مهم نیست...چون نهایتا این تویی که تصمیم میگیری...
حرفم این بود که نمیشه به سبب خوندن خطی کسی را دارای عقل سلیم دانست یا ندانست...
این واژه ها بهانه است که تو به خدا ایمان بیاری....
(امروز اول ماه رجبه!
برای هم دعا کنیم...
برای خوش حالی و خوشبختی ئه هم...
برای آرامش هم...
۵ شنبه هم لیله الرغائب ئه!!!
بخوانیدش تا استجابتتون کنه...!)
((:

Hamishe shad----> Mahshad سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:51 ب.ظ

حالا ما اینقد حرفای بدبد زدیم بییاین جهت تنوع هم که شده یه داستان کوتاه کاملا واقعی که از قضا داستان دختر و پسری هم هست رو بخونیم
شاید به یه دردی خورد
شاید....


شب طلبه جوانی به نام محمد باقر در اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه
بود به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره
اشاره کرد که ساکت باشد. دختر گفت: شام چه داری؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده
بود آورد و سپس دختر در گوشه ای از اتاق خوابید و محمد به مطالعه خود
ادامه داد.

از آن طرف چون این دختر فراری شاهزاده بود و بخاطر
اختلاف با زنان دیگر از حرمسرا فرار کرده بود لذا شاه دستور داده بود تا
افرادش شهر را بگردند ولی هر چه گشتند پیدایش نکردند.

صبح که دختر
از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران شاهزاده خانم را همراه محمد
باقر به نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و ... .
محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد
خواهد داد. شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ و
بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت
نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش
سوخته و ... . لذا علت را پرسید طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره
مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی
شعله سوزان شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا
صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه
راست منحرف کند و ایمان و شخصیتم را بسوزاند.

شاه عباس از تقوا و
پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر
در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به
عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگران
وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود.

حالا داستان من وتو چقد با داستان میرداماد فرق داره؟؟؟

نفس اماره یکی از عواملی است که انسان را
به ارتکاب گناه وسوسه می کند. قران کریم می فرماید: نفس اماره به سوی
بدیها امر می کند مگر در مواردی که پروردگار رحم کند «سوره یوسف آیه 53»
انسانهایی که در چنین مواردی به خدا پناه میبرند خداوند متعال آنها را از
گزند نفس اماره حفط می کند و به جایگاه ارزشمندی می رساند.

ReZa چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:15 ب.ظ

از نظر من تمایل به باکرگی پیش از ازدواج، تک همسری و حجاب قوانین اسلامی نیستند.
مساله از فرهنگ ایرانی ما نشات گرفته. به طور کلی مسائل مربوط به ازدواج آداب ایرانی هستند و نه اسلامی.
البته از نظر من آداب اسلامی مطرح شده قصد داشتند جامعه بی بند و بار عربی رو به چیزی شبیه به جامعه ایرانی برسونند.
جایی که روابط جنسی و تعدد زوجین امری بدیهی و بی قاعده هست. گفتن این جمله که : یکی نه دو نه سه تا ولی فوقش چهار تا. برای سرپرستی ایتام. اگه می تونی عدالت رو رعایت کنی. که من بهتون می گم نمی تونین. کاملا معنی اون اینه که نباید بیش از یک همسر اختیار کرد.
به نظر من باید در مورد مسائل ازدواج بسیار محتاط بود. غرب این طوره ما هم بشیم.... یا اسلام این طور نیست ما هم نشیم.... خیلی دلایل خوبی نیستند.
به نظر من ازدواج یک قرارداد اول اجتماعی و بعد فردی محسوب میشه. نشون به اون نشون که برای عقد باید دو شاهد وجود داشته باشه.
بنابراین در این مورد بهتره آدم استدلال نکنه. ببینه دلش چی میگه.
من با این نظریه سرکوب جنسی تو خیلی موافق نیستم. به نظرم خیلی سطحی و نچسبه.نمی دونم شاید.
اما کاری که کردی شایسته تقدیره. به نظر من هیچ چیز کثیف و خجالت آوری در مورد مسائل جنسی وجود نداره.
البته مسائلی هست که به حیا مربوطه نه خجالت، امور خصوصی هستند نه مخفی. تنها انتقادی که دارم اینه که بهتر بود کمی از پرده دری تو ادبیاتت کم می کردی. البته نمی گم نمی گفتی منظور اجتناب از پرده دری بود.
تحلیلی به این مساله فکر کن ببین چرا اینطوری می نوشتی. دو نقطه دی...
من همچنان منتظر تحلیل های مسعود خوبمون هستیم.

خیلی فکر کردم که چرا من مطلبی به این ضایعی رو به چنین نحو ضایعی مطرح کردم!
بعدش فهمیدم مشکلم اینه که خیلی از آدمهایی که میگن مطرح کردن این مساله خجالت نداره با وجودی که این مساله خیلی ذهنشونو درگیر کرده و با وجودی که اعتقاد دارن این مساله خجالتی نداره ولی همیشه توی جمع های مختلف تصادفا یادشون میره که این مساله رو مطرح کنن.
خجالت کشیدن (که من حسابی موقع نوشتن این پست ها تجربه اش کردم!) حسیه که میگه حتی مطرح کردن این موضوع هم بده و باید خیلی بی شرم باشی که بذاری بقیه بفهمن اصلا داری به چنین مسائلی فکر می کنی چون یه انسان سالم همواره عفت پیشه می کنه و افکارشو با ورزش و مطالعه و ... از این قبیل افکار دور می کنه!
و علت اصرار من در بکارگیری این واژه های ضایع مخالفت کردن با این سنت جامعه بود که خوندن کتاب در این زمینه حتی در خونه و حرف زدن راجع به این مسائل رو در جمع دوستان یا حتی در کلاسهای تنظیم خانواده رو هم بی شرمی میدونه.
چون حس می کنم این سنت الان دیگه جوابگوی نیازهای جامعه نیست دارم با این رفتارم خجالت کشیدنم رو به اوج میرسونم تا ترسهام بریزه و بتونم این سنت ناقص جامعه دیروز ایران رو که بخاطر ترسهام منهم تا امروز یکی از مطیعانش بودم رو بشکنم و بتونم بجاش سنت مناسب جامعه امروز و فردای ایران رو تو زندگی خودم و اطرافیانم رو به وجود بیارم...

مهدی پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:21 ق.ظ

سلام
خوب رضا جان من و تو گویا در نقاط زیادی اشتراک داریم. ولی من معتقدم که ازدواج بیش از اونکه اجتماعی باشه، بین طرفینیه. یعنی اینکه با اینکه به من و خانواده ی من و همینطور همسرم و خانواده اش مربوطه ولی به هیچ کس دیگری مربوط نیست و اگه ما اجازه میدیم دیگران دخالت کنن این حق ماست که به اونها بخشیدیم و اونها هیچ اجازه ای از اول نداشتن.
اینکه دو شاهد باید در هنگام ازدواج باشه خودش یه قرارداد عرفی-دینیه. وگرنه مسیحی ها اینطور نیستن. لزوما ایران قبل از اسلام هم اینطور نبوده.
در مورد پرده دری مسعود هم بگم که کلا شاید حرفای مسعود از سطح عرف یه خورده بی ادبی تر بوده ولی چون عرف ما خیلی در حیا و رودربایستیه چاره ای نیست جز اینکه یه خورده حجاب ها رو کنار بزنیم تا رومون بشه در مورد یه مشکل واقعی مثل سکس صحبت کنیم.
به عکس تو مسئله ی سرکوب جنسی از نظر من به شدت ، حتی بیش تر از اونی که مسعود گفت وجود داره. تو تحقیق کن.
اینکه میگی مسائل خصوصی وجود داره و نه مخفی و اینها از حیا هست نه خجالت رو کاملا در مورد خودمون قبول دارم ولی در سطح جامعه برعکسه. خیلی مشکلات رو کسی مطرح نمیکنه چون خجالت میشکه و خیلی چیزا رو نمیگه و مخفی میکنه چون روش نمیشه. در مورد عموم گفتم هااان.
بقیه حرفات رو هم کامل قبول دارم.

در مورد آقای بابازاده، به نظرم شما خیلی اصرار داری که حرف درسته. شاید بهتر باشه اینطور فکر کنیم که حرف هر کسی برای خودش درسته. شاید آقای نیما که میگه هیچ چیز مطلقا درستی وجود نداره، از نظر فقط شما غلط باشه و کسان دیگری این حرف رو درست بدونن. شاید لازم باشه شما به جای اینکه اشتباهات دیگران رو پیدا کنی و بهشون تذکر بدی لازم باشه اعتقادات خودت رو در زمینه ی دیگری از زندگی که تا حالا واردش نشدی محک بزنی. مثلا اگه عاشق نشدی دنبال عشق بگردی و ببینی که حرفات در حال عاشقی هم درسته. یا اگه مثل من خیلی انتزاعی بودی بری تو دل طبیعت، بین آدمها، یا هر جای دیگه ای که واقعی باشه و اونجا خودت رو تست کنی و ببینی آیا واقعا حرفام درسته یا فقط فکر میکنم که حرفام درسته.

چند وقتیه به این نتیجه رسیدم که حرف اوراکل توی ماتریکس که به نیو میگه "تو انتخابت رو کردی. حالا اومدی اینجا تا بفهمی که چرا این انتخاب رو کردی." گویا در تمام زندگی ما درسته. گویا در درون ما یه موجودی تصمیمات رو میگیره و عقل رو بسیج میکنه که دلایل عقلانی رو جور کنه، یا احساسات رو برانگیخته میکنه که انرژیهای عاطفی و احساسی در جهت تصمیم گرفته شده قرار بده. گویا ما همیشه تصمیم رو میگیرم و بعد به دنبال دلیلش میگردیم.
خداحافظ

Efair پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:59 ق.ظ http://Efair.blogfa.com

سلام
من هم با بیشتر حرف های مهدیس و مهدی موافقم.
حرف دیگه ای هم ندارم که بزنم.
آدمها در کلامشون پیدان.
روز همگی بخیر

بابازاده شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ق.ظ

"شاید آقای نیما که میگه هیچ چیز مطلقا درستی وجود نداره، از نظر فقط شما غلط باشه و کسان دیگری این حرف رو درست بدونن. شاید لازم باشه شما به جای اینکه اشتباهات دیگران رو پیدا کنی و بهشون تذکر بدی لازم باشه اعتقادات خودت رو در زمینه ی دیگری از زندگی که تا حالا واردش نشدی محک بزنی. مثلا اگه عاشق نشدی دنبال عشق بگردی و ببینی که حرفات در حال عاشقی هم درسته. یا اگه مثل من خیلی انتزاعی بودی بری تو دل طبیعت، بین آدمها، یا هر جای دیگه ای که واقعی باشه و اونجا خودت رو تست کنی و ببینی آیا واقعا حرفام درسته یا فقط فکر میکنم که حرفام درسته."
سلام آقا مهدی
1.آقا نیما این حرف رو نزده و احسان گفته
2.نمی دونم از کجا پی به این موضوع بردی که اصرار دارم حرفم درسته.من صرفا دارم عین همه ی شما اعتقادات خودم رو بیان میکنم. این حق رو هم ندارم؟! :)
3.نمی دونم چرا بعضی ها اینقدر عصبانی شدن؟! من نگفتم که حرفم 100% درسته. اما با کامنت های شما و مهدیس خانم و آقا نیما و آقا احسان در جواب کامنت هام دارم مطمئن میشم که حرفام درسته. آخه فقط راه میرین و داد میزنین که توهین نکن!(که نمی دونم کجای حرفم توهین بود!) ، یا فکر نکن حرفت درسته (که اگه غلطه ، حتی یک استدلال از شما دوستان ندیدم!) ، یا امربه معروف و نهی از منکر نکن !!(نگفتم آخرش به ما میگن پیرمرد علوم و فنونی ) یا ...
من یک سری حرف ها رو زدم و برای هر کدوم هم استدلال آوردم. چون از آدم هایی که بی فکر به دهان یک نفر نگاه کنن و حرفشو طوطی وار تکرار کنن به شدت بدم میاد
4.شما از کجا میدونید که من خودم رو در مسائل دیگه ی زندگی محک نمی زنم. بهتر بگم : چه منافاتی بین اظهار نظر در این مبحث و رسیدگی به مباحث دیگه ی زندگی وجود داره.
5.در مورد عشق اتفاقا من عاشق شدم و هنوزم عاشق هستم.عاشق یک دختر.اتفاقا بدجوری هم با دلم بازی کرده.حاضرم هرکار شرعی ای برای رسیدن به ایشون بکنم.و دیگه شده مهمترین فرد زندگیم. اینو گفتم تا یه وقت فکر نکنی صدام از جای گرم در میاد.منم یه آدم مثل شما هستم.شاید فکر کنین پیرمرد های علوم و فنونی عاشق نمی شن و میشینن شب و روز تو خونه سینه زنی میکنن و ... اما همین که خودم میدونم عشقم به این دختر که خدا رو توش دیدم و میبینم و ان شاء الله خواهم دید، بسیار بسیار بسیار داغ تر از عشق های پلاستیکی کنج دیواری های دانشگاهه. و خیلی هم داره بهم فشار میاره. نه فشار سکس. فشار نیاز به بودن کنارش. فشار داشتن یه شونه واسه سر گذاشتن روش و آروم آروم اشک ریختن... میبینی آقا مهدی... منم از این حس هائی که شاید فکر کنی فقط مال جوون های علوم و فنونی هست و پیرمرد های علو م و فنونی ندارنش دارم...پس من دارم حرفم رو در حالت عاشقی میزنم. تمام کامنتام در حالت عاشقی بوده.
5.نمی دونم از کجا فهمیدی که انتزاعیم و بین آدم ها نیستم.اما فکر میکنم بین آدم ها ... هستم و این کامنت ها رو زدم.منتها یه تفکر دارم که شاید شما نداشته باشین...
خواهی نشوی همرنگ رسوای جماعت شو

باز هم میگم من فقط اعتقاداتم رو بر منبای مطالعات و روحیات و طبیعتم و تجربیاتم بیان کردم ، اگه غلطن برام استدلال بیارین ، چون روحیه ی من این نیست که خودم رو بین جمعیت قایم کنم و به هم کلام هام بنازم و به خودم غره بشم(مثل بعضی ها، که وقتی میبینن من تفکرشون رو -چه به غلط چه درست- زیر سوال بردم ، و بعد میبینن که چند نفر کامنت هائی گذاشتن که داره حرف های دیگه ی منو زیر سوال میبره-البته بدون استدلال!- فقط میگن : "من هم با بیشتر حرف های مهدیس و مهدی موافقم.
حرف دیگه ای هم ندارم که بزنم.
آدمها در کلامشون پیدان.
روز همگی بخیر"
)
بله آقا احسان ، آدم ها در کلامشون پیدا میشن ، فرق اینجا با دانشگاه میدونی چیه؟اونجا میتونی وقتی استدلالی نداری یهو داد و هوار راه بندازی و بگب مممممننننن قبووووول ندارم ... و راتو بکشی و بری ، اما اینجا نمیشه...واسه همینه که میگم بعضی ها بیشتر میخوان حرف بزنن ، نه اینکه یاد بگیرن...

بابازاده شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:44 ق.ظ


جناب بابازاده,از انسانها غمی به دل نگیر؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود
شک دارند؛ پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند


من هر چی فکر کردم نفهمیدم منظور این دوست نام دار بی نام من چی بوده؟! شاید فکر کردن که دلیل کامنت هائی که گذاشتم دوست نداشتن افراد بوده؟! نمیدونم ؟
درمورد تقلید کورکورانه و نفرتم از این کار هم تو کامنت بالائی جواب دادم. اما اگه دقت میکردین تو متن کامنت های قبلیم ، داشتم اینو میگفتم : وقتی تو مساله ای دچار استیصال شدید و نمی دونید باید چیکار کنید ، باید به فقیه دینی ، متخصص دینی یا همون پیرمرد های قمی مراجعه کنید. این دستوری هست که به کرات و کرات در قرآن اومده. اون موقع اگه کار ی که انجام دادید اشتباه بوده باشه ، تقصیری بر گردن شما نیست.

بابازاده شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ب.ظ

"آقای بابا زاده قرار نیست درباره کسی قضاوت کنیم!
قرار نیست عقیده مون را تحمیل کنیم...
قرار نیست خواسته و نا خواسته توهین کنیم...
شما آن کاری را می کنی که به نظرت عاقلانه است...درست یا غلط!!!"
در مورد مهدیس خانم هم باید بگم :
کجای کامنت من دال بر قضاوت من در مورد شخصیت کسی شده؟!
کجای کامنت من تحمیل عقایده؟! خواهش میکنم یه نفر به من جواب بده. شاید شما دارین درست میگین مهدیس خانم و من خودم متوجه این مسائل نمیشم!

------------------------------------------------------
"تو داری یه نوشته را میخونی.درست یا غلط نویسنده به ما چه؟؟؟
درست یا غلط برداشت بقیه به ما چه؟؟؟
فکر نکنم هیچ جای اون قرآنی هم که ازش دم میزنی خدا آدم را مجبور به پذیرش کنه..."

اگه اینطور هست اولا چرا شما خودت به کامنت من جواب دادی؟!
اشتباه کردن های من به شما چه که بهش جواب دادین؟!
در مورد قرآن :
درسته ، قرآن میگه "لا اکراه فی الدین"
اما در هزاران جای دیگه داره میگه که همدیگر رو ارشاد کنین-خواهش میکنم باز کامنت نذارین که من خودمو پیغمبر میدونم یا خودمو بالاتر از شما میدونم و می خوام ارشادتون کنم."
خدا به پیغمبر میگه تو کلام منو بهشون برسون و استدلالتو بگو ، اونوقت اگه قبول نکردن ، تو مسئول اشتباهاتشون نیستی.یعنی حجت بر اونها تمام شده باشه.
یعنی وقتی روز قیامت شد و خدا به من گفت : تو چرا قائل به این مساله نبودی که هیچ چیز مطلقا درستی وجود نداره ؟
و من بهش گفتم : آخه نمی دونستم !
خدا تو جواب بهم میگه : مگه احسان تو اون کامنتش اینو ننوشته بود؟!من در دل اون بندم انداختم که از وقتش بذاره و فحش بخوره و بازم کامنت هاشو ادامه بده تا به گوش تو برسه! تو که شنیدی چرا نرفتی تحقیق کنی؟

متوجه منظورم شدید دیگه؟ یعنی گاهی اوقات خدا کلام خودشو توسط بنده های معمولیش به گوش مردم میرسونه.شما از کجا میدونی که حرف من حق مطلق نیست؟
من در مورد کلام احسان ، رفتم و تحقیق کردم. خیلی وقته.و الان برام مسجل شده که حرفش اشتباهه . واسه همین خودم رو (((((((مسئول))))))) میدونم که در مورد این کلام مسموم ، به بقیه هم اطلاع رسانی کنم. چون شاید شما به این کلام فقط به دید یک حرف نگاه کنی، یا شاید احسان بدون فکر اینو فقط تکرار کنه ، اما شاید حتی یک نفر بیاد و این جمله رو بخونه و چون کلام متضاد و مقابل این کلام رو نشنیده فکر میکنه که درسته ، و این مثل خوره میوفته به جون ایمانش!
نمیدونم ، شاید چون من تازه اومدم تو این محیط ، متوجه نشدم که این وبلاگ جای بحث نیست.آخه من تو وبلاگ های دیگه ای که هستم بچه ها با هم بحث علمی میکنن و خیلی چیزا رو با هم تبادل میکنن ، و من واقعا لذت میبرم.اما شاید تو این وبلاگ فقط قراره حرف بزنیم...فقط بگیم...اما چیزی نشنویم...و اگه شنیدیم هم حق زیر سوال بردن تفکرات همدیگه رو نداریم...شاید دیگه نیومدم.آخه زیاد با محیطش حال نکردم/ و جالبه که بعضی ها دارن منو به خاطر کارهائی که خیلی جاهای دیگه عادی و بدیهی هست محکوم میکنن و حتی خودشون هم محکوم به انجام همون کارهان ، یعنی خودشون هم همون کاری که من کردم و محکومم کردن رو انجام دادن!
------------------------------------------------------

"تو داری بی خودی شلوغش میکنی"

باز هم نفهمیدم منظورتون چیه.فکر کنم به خاطر همون تفاوت این وبلاگ با جاهای دیگه ای که دوستان مخالف و موافق زیادی اونجاها دارم باشه. مگه من چیکاااار کردممم؟! :.(

------------------------------------------------------
"اما اون هایی که نمیشناسنش به راحتی به خاطر هوندن چند سطر بهش توهین کردین..."

اگه تونستین تو تمام پست هام برای مسعود یه دونه توهین به مسعود پیدا کنین ، من همیشه میام اینجا و کامنت میذارم :) (آخه دیگه دوست ندارم این کار رو بکنم)
-------------------------------------------------------
"خدا خودش هم گفته اگر در چیزی دچار مشکلید به خدا رجعتش بدین..."

آخ خدا خیرتون بده... خدا از دل و دهنتون بشنوه...

-------------------------------------------------------
"حرفم این بود که نمیشه به سبب خوندن خطی کسی را دارای عقل سلیم دانست یا ندانست..."

ما مخلصیم ... ما چاکریم ... ما کوچیکیم!!!
من کی گفتم عععععقققققل سلییییمممم ؟؟!!!!!!!!!!
من گفتم قلب سلیم!!!! تعریفشم گذاشتم و فقط گفتم هر کی خودش با خودش کنار بیاد ببینه داره یا نه. و اتفاقا اول به خودم گفتم ، که من جرات نمی کنم بگم قلبم سلیمه!
کامپیوتری که .ویروسی باشه ، شاید همیشه خودشو نشون نده.اما یهو یه پراسس ناخواسته و مخرب که انجام میشن باعث میشه که ...بووووممم.... قلب آدمی هم همینه دیگه!
---------------------------------------------------
خب دیگه... ما بریم.
موفق و پیروز باشید...






[ بدون نام ] شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:41 ب.ظ

سلام بردوستانَ
عاشق بزرگوار(پیرمرد علوم فنونی!)چطوری برادر!؟خوشبختم که ماروهم درک کردی وعاشق شدی!تاحالا فکرمی کردم مثل بعضی ازبرادرها خیلی خشک ومذهبی هستی!خوبه که گفتی عاشقم!
خیلی ازاین برادرها ی به اصطلاح مذهبی هم ادعا می کنند که عاشق نیستن!
آخه من نه توخدا مگه عاشق ما آدم ها نیست!؟
مگه عشق به معنای حقیقی ش خوب نیست؟
ازاینکه به این موضوع(عاشق بودن) اشاره کردی خوشم اومدَ>نشون میده تو هم آدمی!
٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪
من هر چی فکر کردم نفهمیدم منظور این دوست نام دار بی نام من چی بوده؟! شاید فکر کردن که دلیل کامنت هائی که گذاشتم دوست نداشتن افراد بوده؟!
نه برعکس حسم میگه تو خواننده های این بلاگ رو دوست داری وهمیشه بامنطق واسه شون دلیل میاری ونظرت رو درباره ی مسائل مختلف بهشون میگی*
دوست خوبم جناب بابازاده منظورم این بودکه:
ممکن حرف حق اکه واقعا حق باشه ممکن برای شخصی قابل هضم نباشه پس اگه تواین بین کسی بهت چیزی گفت ناراحت نشو!اگه میدونی وبهش اعتقادداری که کلامت وراهت درسته ادامه بده وازکارت هم دست نکش!
درضمن جواب بدی رو که نباید همیشه بابدی داد!*ازاینکه نظرمیذاری وبرای حرفهات منطق ودلایل مختلف میاری خوشم میاد!
درکل آدم منطقی ای هستم:))بهش میگن دی!
حالا ماشدیم بی نام ونشون!من سعید!ازبچه های صنایع!دانشگاه شمانه!یه جایی نزدیک شما!اگه نشناختی به آقا عسگری بگو ماروحتما می شناسه!میدونم که افکارمن وتو خیلی به هم نزدیکه!حیف که تو دانشگاتون نیستم که بیشترباهم درباره ی مسائل مختلف باهم بحث کنیم!کاش می شد*
باحق تاحق یاحق!

nobody یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:15 ق.ظ

سلام امین.یادته یه بار داشتی با همین پسره ی ادعا که فقط بلده شعار بده و حرفای بقیه رو به قول خودت طوطی وار تکرار کنه تو دانشگاه بحث میکردی اومدم زیر گوشت چی گفتم؟!
مگه بهم قول ندادی که دیگه وقتتو برای بحث با این جور منطق ها (که هر چیزی هستن جز منطق) تلف نکنی؟!
نمی دونستم کامنت گذاشتی و داری دوباره ...
ازت خواهش میکنم قدر خود تو بدون.
میبینمت پیرمرد(شیرمرد) علوم فنونی دوست داشتنی خودم.
راستی...برو میلتو چک کن.( plasmageek)
بشین به درسات برس.

[ بدون نام ] یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 ق.ظ

0111مااومدیم!
دوستان عزیزیه مطلبی روبنده امروز یادم رفت تایپ کنم واون هم این بودکه وقتی تودانشگاه یاهرجای دیگه باکسی بحثی می کنیدبعدازیه مدت نیایدجلوی افراد مختلف دادوهوار نکشید که آهای أیها ناس این آقاچنین تفکری داره!شایدطرفت خوشش نیاد که میای جلوی جمع ضایعش کرده ودیدگاه دیگران نسبت به اون شخص خراب کنی,
اگه اون شخص راضی نباشه وتو هم نتونی ازدلش دربیاری آیااین حق الناس نیست؟
چندوقته که آقااحسان رو می شناسی؟1سال؟2سال؟
پس گمونم هنوز خوب اون رونشناختی یادقیقاباطرزطرز تفکرش آشناییت چندانی نداری,
آخه توشرایط مکانی وزمانی مختلف می تونی دوستت روبشناسی مهندس!مگه غیرازاینه؟
من باوجودیه دوستی تقریبا15ساله باآقا احسان این رو به شما میگم,
مسلمابنده ایکه 15 سال باایشون دوست بودم وهستم هنوزاین مهندس والا مقام رو نشناختم,
تادیداری دوباره خدایارونگهدارتان

saeed2367 یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:23 ق.ظ

۲نظراخیری که صاحب نداشت!مال من بود.

مهدیس یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:46 ب.ظ

متاسفم اگر ناراحتتون کردم....

دیگه اسمم لو رفت (امین) یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:09 ب.ظ

با سلام.ببخشید.لازم میدونم یه مطلبی رو عنوان کنم.
در مورد دوستم احسان، کسی حق نداره به حمایت از من بهش توهینی کنه.من اگه در مورد احسان کامنتی میزارم و صحبتی میکنم ، حواسم هست که تا چه حدی پیش برم که هیچ ظلمی! در حقش نشه. یعنی همون جمله ی معروف خودم:
سعی میکنم یک آینه ی پاک و بی لک در رفاقت باشم.


آینه چون نقش تو بمود راست خود شکن آئینه شکستن خطاست

شاید جملاتی که من اینجا نوشتم در مورد احسان (که بیشتر یه تلنگر دوستانست و به خاطر خودمونی بودنم باهاشه -آخه با هم نداریم :) مگه نه احسان؟) رو تنها 10-20 نفر از کسانی که احسان رو میشناسن بخونن. پس با این حساب با هم بی حسابیم.احسان خودش منظورمو میدونه.
باز هم میگم ، نه nobody نه هیچ کس دیگه ای حق نداره به هواخواهی من به احسان توهینی کنه.من در مورد یک جمله ی احسان انتقادی کردم و جمله ای نوشتم ، احسان هم حق جواب داره (که اگه بخواد میتونه بده).پس لطفا بذارید این بحث بین خودمون بمونه.البته از دوستان دیگه ای هم که زیاد لفظ شاید رو به کار میبرن هم اگه دلشون بخواد راهنمائیم کنن در این رابطه (قانون نسبیت) استقبال میکنم.

در مورد مهدیس خانم ، شما بنده رو ناراحت نکردید.اینکه گفتم دیگه اینجا نمیام ، بخاطر ناراحت شدنم از انتقاد نیست.اتفاقا من برخلاف برخی انتقاد رو دوست دارم.چون با اولین انتقاد ، فرصتی برای محک عیار سخن پیدا میشه.بلکه دلیل این حرفم عدم تطابق روحیه ی اکثریت خوانندگان این وبلاگ با روحیه ی وبگردی منه.به همین خاطر گفتم میرم تا ناراحت نشید.
چون عدم آشنائی این اکثریت با ادبیات بعضا تند (در کنار رفاقت) من کاملا مشهوده و برعکس.
یا حق.
راستی کسی نامه ی عاشقانه ی امام به همسرش رو خونده؟!
عاشقی هم عاشقی های قدیم ها!
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=88269

فکر کنم معنی حرفهات نبود که بعضی ها رو ناراحت کرد.
احساس پشت حرفهات بود.
آخه این یه وبلاگ تند سیاسی یا دارای یک فضای پر از مشاجره نیست.
این یه وبلاگ ملایم اجتماعیه که خواننده هاش عادت دارن توش در میون جمله هایی دوستانه دنبال راه درست زندگیشون بگردن نه در میون جنگ های لفظی...
شاید تو احساس بدی نسبت به اونها نداشتی و اونها اینطور برداشت کردند اما شاید بشه ازین به بعد مراقب احساسشون باشی.
هر چی باشه بالاخره رنجوندن خوب نیست...
چه رنجوندن تو باشه و چه بقیه...

[ بدون نام ] یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:16 ب.ظ

ضمنا آقا سعید 20-25 سال با احسان دوست!
اگه خاطرت باشه خود آقا احسان عزیز در کامنتش تفکرشو گفت.اگه دونستن تفکر احسان موجب خراب شدنش هست ، اینو خودش تشخیص میده . حتما این طور فکر نمیکرده که اومده و تفکرشو گفته دیگه.شاعر سخن دان میگه که :
مکن کاری که برپا سنگت آیو جهان با این فراخی تنگت آیو

من فقط به دلیل آشنا نبودن با جو این وبلاگ اومدم و در مورد تفکر داوطلبانه اعلام شده ی احسان توسط خودش! ، در گوشی یه چند تا کامنت گذاشتم.داد و هوار که نکردم!
یا علی

Efair یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ب.ظ http://Efair.blogfa.com

این متنو بعد از 3 ساعت فکر کردن نوشتم و وقتی که خواستم تو وبلاگ قرارش بدم، آخرین نظر امین رو که ساعت 8 نوشته بود، دیدم.
امین جان ببخشید اگه گاهی تنده. ولی حرفهایه که باید گفته بشه، در مورد بعضی از جمله هاش، حالا دیگه با دیدن آخرین کامنتت نظرم عوض شده.
به دوستان عزیز هم بگم که قبل از گذاشتن این نظر به امین زنگ زدم و در مورد محتواش توضیح دادم و ازش اجازه خواستم.
و نظرم از این قرار بود.
-----------------------------------
به نام خدا
مدتی بود که حتی حس جواب دادن رو هم نداشتم.
بخاطر همین هم اون متن کوتاهو نوشتم و رفتم.
اول،
آقا نیما سلام
شما به دل نگیر. آقا امین ما تند حرف می زنه ولی آدمه خوبیه.
شاید واسه اینکه شما رو نمی شناسه، فکر کرده باید با همه، مثل احسان حرف بزنه.
آقا سعید سلام
ممنون از لطفت به بنده، بازم شرمنده کردی. خودت خوبی، همه رو خوب می بینی.
و اما
آقا nobody سلام
من یه شهروند مسلمونم. واسه دینم ارزش قائلم. به اندازه ی شمای مسلمان هم حق دارم. بی تحقیق حرف نزدم که فکر کنی طرف بارش نیست. بشین، بخون، می فهمی.
و اینکه ببخشید که اینو می گم.
این جملات خودتونو. یادتونه احتمالا:
"یادته یه بار داشتی با همین پسره ی ادعا که فقط بلده شعار بده و حرفای بقیه رو به قول خودت طوطی وار تکرار کنه تو دانشگاه بحث میکردی اومدم زیر گوشت چی گفتم؟!
مگه بهم قول ندادی که دیگه وقتتو برای بحث با این جور منطق ها (که هر چیزی هستن جز منطق) تلف نکنی؟!"
تو محله ی ما به این جور حرف زدن می گن بی ادبی. و به آدمی که این طوری حرف می زنه می گن بی ادب.
خدا ازت بگذره، مسلمون!!!
و اما خدمت آقا امین عزیز
اومدم که بنویسم. طولانی هم می نویسم. اگه حالشو داری بخون.
راستش نمی خواستم جواب بدم، ولی دیدم با سیل توهین هایی که ایجاد کردین، حق من دفاع از خودمه، گرچه دوست ندارم این وبلاگ به هیچ وجه جای بحث باشه و فقط آدما باید نظراتشونو بگن و دیگرانن که با خودشون می گن درسته یا نه. واسه همینه همه بهت گیر می دن که "تو داری بی خودی شلوغش میکنی"،" قرار نیست عقیده مون را تحمیل کنیم… قرار نیست خواسته و نا خواسته توهین کنیم... شما آن کاری را می کنی که به نظرت عاقلانه است...درست یا غلط"
ولی این دفعه از مسعود عذر می خوام. مسعود نمی تونم جواب ندم. ببخشید.
از اول اول.
خیلی ها هستن که فکر می کنن که داری توهین می کنی. احتمالا به خاطر نوع حرف زدنته. حس می کنم، همه رو از بالا نگاه می کنی _ حرفات چنین چیزی رو القا می کنه _ و به خاطر همینه که این حس به آدم دست می ده که خودتو علامه ی دهر می دونی و دیگران رو خنگ فرض کردی. بزار بعضی از جملاتتو با هم مرور کنیم، اگه لازم باشه توضیح هم می دم.
1-"بعضی از ماها بعضی جملاتو از دهن بعضی آقایون میشنویم و جو مارو میگیره و بدون اینکه روشون فکر کنیم اونو طوطی وار تکرار میکنیم و فکر میکنیم خیلی دیگه بارمون شده.غافل از اینکه این جمله ای که اون بنده خدا قبل از ما زده و ما با شنیدنش کفمون برید و گفتیم : اه!! عجب جمله ای!!!
البته آقا احسان ما کمتر میخواد یاد بگیره و بیشتر میخواد حرف بزنه. اینو هربار که باهاش بحث کردم نشون داد."
حتی اگه هم فکر می کنی که احسان کمتر میخواد یاد بگیره و بیشتر میخواد حرف بزنه، حق نداری تو وبلاگ مطرحش کنی. این توهینه. گرچه اصلا این طور نیست _ سعی کردم، سعی کردم که این طور نباشم_ منطق زور و تعصب تو کتم نمی ره.
2-" که آقا احسان فکر نمکنم حتی خودشم میدونست که این جمله ای که داره میگه از چه منطقی آب میخوره"
این هم توهینه. گاهی فکر می کنی آدم بسیار محقق و عالمی هستیم، شاید باشیم. ولی تو که منظور منو متوجه نشدی، چطور به خودت اجازه دادی اینطور حرف بزنی. یعنی نمی تونستی بپرسی که ببخشید، من با این جمله مشکل دارم، می شه بیشتر توضیح بدین، یا نظرتونو شفاف تر بگین؟"
یه جایی گفتی " 3-4 روز دیگه میان به ما هم میگن "پیرمرد علوم و فنونی"!"، پایین تر گفتی " نگفتم آخرش به ما میگن پیرمرد علوم و فنونی".
تکلیفت با خودت معلوم نیست. بگیم یا نگیم.
4-"نمی دونم چرا بعضی ها اینقدر عصبانی شدن؟! من نگفتم که حرفم 100% درسته. اما با کامنت های شما و مهدیس خانم و آقا نیما و آقا احسان در جواب کامنت هام دارم مطمئن میشم که حرفام درسته. آخه فقط راه میرین و داد میزنین که توهین نکن!(که نمی دونم کجای حرفم توهین بود!) ، یا فکر نکن حرفت درسته (که اگه غلطه ، حتی یک استدلال از شما دوستان ندیدم!) ، یا امربه معروف و نهی از منکر نکن !!(نگفتم آخرش به ما میگن پیرمرد علوم و فنونی ) یا ..."
یعنی واقعا نمی دونی که داری توهین می کنی. که به نظر آدما اهمیت نمی دی و فکر می کنی حرفت درست ترین حرفه؟
بالا تر یه جملاتی گفته بودی که می شه از اونا معنی جمله ی پایینو ازش فهمید.
5-" چون از آدم هایی که بی فکر به دهان یک نفر نگاه کنن و حرفشو طوطی وار تکرار کنن به شدت بدم میاد"
6-" بله آقا احسان ، آدم ها در کلامشون پیدا میشن ، فرق اینجا با دانشگاه میدونی چیه؟اونجا میتونی وقتی استدلالی نداری یهو داد و هوار راه بندازی و بگب مممممننننن قبووووول ندارم ... و راتو بکشی و بری ، اما اینجا نمیشه...واسه همینه که میگم بعضی ها بیشتر میخوان حرف بزنن ، نه اینکه یاد بگیرن..."
پایین ترو بخون توضیح می دم.
7- " کجای کامنت من دال بر قضاوت من در مورد شخصیت کسی شده؟!
کجای کامنت من تحمیل عقایده؟! خواهش میکنم یه نفر به من جواب بده. شاید شما دارین درست میگین مهدیس خانم و من خودم متوجه این مسائل نمیشم!"
جملات قبلتو بخون. اگه یه درصد هم احتمال دادی این طور نیست خبرم کن.
8- " اگه اینطور هست اولا چرا شما خودت به کامنت من جواب دادی؟!"
احتمال می دم لااقل تو ذهنت هم که شده، اینو از من هم بپرسی. باید جواب می دادم. شاید یه جا باید ترمز کنی.
9-" شاید احسان بدون فکر اینو فقط تکرار کنه"
10- " ما همه دکتر و مهندس و عالم و بالغ و فهمیده و همه فن حریف و کذا و کذا شدیم..." و " مگه خودت عرضه نداری" تو این متن :
" چقدر دنیای جالبیه... ما همه دکتر و مهندس و عالم و بالغ و فهمیده و همه فن حریف و کذا و کذا شدیم...
آقا نیما...شما وقتی مریض میشی چرا اختیارتو و حتی زندگی تو میسپری به دست پزشک و جراح و ...؟! مگه خودت عرضه نداری که برا خودت تصمیم بگیری که چه کنی و چه بخوری و چه نخوری و ... تا حالت خوب بشه ؟!چرا پس جونتو میدی دست یه "پیرمرد" تو مطب ؟!"
امین جان، طرز حرف زدنت درست نیست. تو با کوچکتر از خودت طرف نیستی. با این حال داری تو لفافه و غیرمستقیم به آقا نیما توهین می کنی. برات متاسفم. کاش می دونستی با چه کسی داری حرف می زنی؟
11- "شاید دیگه نیومدم.آخه زیاد با محیطش حال نکردم/ و جالبه که بعضی ها دارن منو به خاطر کارهائی که خیلی جاهای دیگه عادی و بدیهی هست محکوم میکنن و حتی خودشون هم محکوم به انجام همون کارهان ، یعنی خودشون هم همون کاری که من کردم و محکومم کردن رو انجام دادن!"
ما حرفاتو می شنویم. و وقتی با خودمون هستیم، بهش فکر می کنیم. ولی زمانی که فقط نظرتو بگی. موندن یا نموندنت به خودت مربوطه. امینی که تو دانشگاه می شناسم با این امین فرق داره. فکر نمی کنم، دل کسی برای این امین تنگ بشه.
حالا بزار از خودم بگم.
اسمم احسانه. همیشه سعی کردم به کسی بد نکنم، یا توهین نکنم، چون از آتش جهنم می ترسم. چون نمی خوام خودمو از لذت خوب بودن محروم کنم. گرچه می دونم که نیستم ولی می تونم تلاش کنم.
امین جان، اگه تو دانشگاه، قدیما باهم بحث می کردیم، و بعد از یه مدت می رفتم، واسه این بود که خود آگاه یا ناخودآگاه شروع می کردی به توهین و تحقیر. واسه همین هم هست که خیلی وقته دوست ندارم باهات بحث کنم. هرچی گفتی، نشنیده قبول.
دیگه برام مهم نیست. این واسه اینه که عذاب وجدان بگیری، وگرنه چنین حرفایی برام اهمیت نداره. امینی که تو این وبلاگه با امین دانشگاه فرق می کنه، این امین خیلی وقته که سایلنته. زنگ هم بخوره، صداش در نمی یاد.

اگه گفتم هیچ چیز مطلقا درستی وجود نداره، جمله ی بعدیم مکملشه: چه اعتقاد شما و چه اعتقاد من.
اعتقاد آدمها ممکنه درست نباشه. "شما از کجا میدونی که حرف من حق مطلق نیست؟"
تو طول تاریخ خیلیها به واسطه ی این جمله، به دنیای آدمها ظلم کردن. کسایی که فکر کردن خدان، از اینجا شروع کردن. طالبان مسلمون هم داره اینو می گه. شارون یهودی هم اینو می گفت. بوش مسیحی هم اینو می گفت. صدام هم که 8 سال جوونای این مملکت رو به خاک و خون کشید هم همینو می گفت.
تو دین من خدا مظهر عشقه.
تو دین من کسی به کسی توهین نمی کنه. آدما به هم عشق می ورزن. کسی به کسی نمی گه بزغاله، خس و خاشاک
تو دین من آدما واسه هم خط و نشون نمی کشن. همه حریم دارن، آخه باور دارم محدودیت ها احترام به انسانهاست.
تو دین من، همه از ناراحتی یه نفر ناراحت می شن. تو دین من خدا خیلی نزدیکه. نیاز نیست دستتو رو به آسمون بگیری و دعا کنی. تو دین من خدا عرب نیست. فارسی هم بلده. پیروان این دین، یاد می گیرن که خدا هست، بی واسطه با شماست، فقط تو دلتون بگین، می شنوه.
تو دین من کسی تقلید نمی کنه. شاید چیزایی رو که بلد نیست یاد بگیره ولی تقلید نمی کنه. آدما چشم و گوششونو وا می کنن. مراجع دین من، ذهن و دل آدمهارو روشن می کنن. تا هرکسی بلد باشه که کدوم راه به خدا می رسه.
تو دین من به تمام آدما احترام می زارن. قصاص داره، فقط واسه کسی که مستحق قصاصه. وگرنه بی خودی حکم قتل کسی رو نمی دن.
تو دین من، نیاز نیست کسی رو به زور مسلمون کنی. به زور باتوم رو سر کسی روسری نمی زارن. یه چشمه از جامعه ی دینی منو ببینه مسلمون می شه. آخه انقدر جاذبه داره، که همه بهش جلب می شن.
تو دین من خوبی کردن آدما واسه بهشت رفتن نیست. واسه نهر شیر و عسلش نیست، واسه حوری ناز و خوشگلش نیست. واسه باسنی که از شرق تا غرب گستردست کسی خوبی نمی کنه، چطور بگم، تو دین من، آدما واسه اینکه هم خودشون و هم دیگران لذت ببرن خوبی می کنن. تو دین من همه آزادن خداشونو بپرستن. فقط پای ظلم بیاد وسط، همه وایسادن.
تو دین من، یهود و مسیحی و زرتشتی و مسلمون، همه با هم زندگی می کنن، بدون اختلاف. تو دین من سنی و شیعه، هر دو مسلمونن. نه این که این اونو بد بدونه، اون اینو.
تو دین من همه آزادن، برده و کنیز نداریم. معیار برتریش تقواست.
آدما پیش خداش یکسانند.
مصلح دین من، حسین حسین پای میکروفون اکوچنگ نیست با صدای نکره ی مداح.
مصلح دین من، چراغ هدایت و کشتی نجاته. ذهن آدمارو نورانی می کنه. فهم و درک و شعورشونو زیاد می کنه. نه با شمشیر با ایثارش.
منجی دین من، سوشیانت زرتشته، مسیح یهودی و مسیحیه، و مهدی اسلام.
وقتی می یاد دلت نمی ترسه. قلبت آروم می شه. خون راه نمی ندازه، آدما رو مهربون می کنه.
تو دین من نزول نمی دن. بانکاش ربا نمی خورن. دین من از دین ژاپنی ها هم بهتره، حتی نیم درصد هم بهره نداره. اصلا بهره نداره.
تو دین من، عشق به حق جای خودش نشسته. خانوادش گرمه و جامعش صمیمی.
نه زن و مرد از سکس شرم دارن و گناه می دونن. نه بی بند و باری تو جامعه حاکمه.
لحظه هاشون هم آغوشیه و لذت عاشقی تو لحظه به لحظه هاشون جاری.
تو دین من اختلاف طبقاتی نیست. تو دین من تفتیش عقاید نمیکنن. تلفنها شنود نمی شه، ایمیلها چک نمیشه.
تبلیغ کننده های دین من اولین کسایی هستن که به اون چیزی که می گن عمل می کنن.
تو دین من کاری ندارن با کدوم پا می ری دستشویی.
ظ را درست تلفظ می کنی یا نه؟
در یک کلام دین من، دین صلح و مهربونی و عشق و گذشته.
من این دینو قبول دارم. هر چیزی که با این نخونه رو نمی خوام.
از حلیه المتقین علامه مجلسی چند تا حدیث براتون می نویسم:
از امیرالمومنین منقولست که حضرت رسول (ص) چون بخواستگاری زنی می فرستاد میفرمود که گردنش را بو کنند که خوشبو باشد و غوزک پایش پر گوشت باشد.
و از حضرت امام رضا(ع) منقولست از سعادت آدمی است که زن سفیدی داشته باشد. و حضرت امام صادق فرمود که چون خواهید زنی را خواستگاری کنید، از مویش بپرسید چنانچه از رویش میپرسید که نصف حسن موست.
در حدیث معتبر از امام صادق منقول است که هر که عقد کند یا زفاف کند و ماه در عقرب باشد عاقبت نیکو نبیند.
امام صادق : هر کس نمک بپاشد بر اول لقمه ای که می خورد رو به توانگری آورد.
حالا اینا رو بخونید:
امام صادق: هر که غیبت کند برادر مومن خود را، بی آنکه دشمنی در میان باشد شیطان در نطفه ی او شریک خواهد بود.
حضرت رسول: منقولست که هر که رد کند حرف بدی را که در عرض برادر مسلمانش گویند برای او بنویسند بهشت را البته
امام محمد باقر: سه کسند که ایشان را حرمتی نیست کسیکه صاحب بدعت باشد و امام و پیشوای ظلم کننده و فاسقی که علانیه فسق کند.
حضرت رسول: هر که ایمان به خدا و روز قیامت دارد باید که وفا کند بوعده ی خود.
حضرت موسی: اول نیکی که پدر با فرزند خود می کند آنست که او را نام نیکی بگذارد.
امام صادق : طول بدهید نشستن بر سر سفره را این ساعتی است که از عمر شما حساب نمی شود.
بحارالانوار هم همین طوره، به قولی احادیث درست و غلط کنار هم جمع شدن تا هیچ کدوم از دست نره، تا یکی بیاد و درست و غلط رو جدا کنه _ شاید _
در مورد قرآن هم هیچ شبه ای در مورد تحریف نشدنش وجود نداره، ولی تفاسیر از قرآن قضیش فرق می کنه. یادتون باشه سخنرانی های رجوی بیشترش عربیه و پر از آیات قرآن
حالا به نظر شما کدوما درستن، کدوما نادرست؟
نه اینکه من خودم می تونم بفهمم که کدوم درسته و کدوم نادرست و به کمک کسی که علمشو داره نیاز ندارم. ولی یادتون باشه، چشم بسته قبول نکنید. مثلا حدیث آخری از نظر من درسته، چرا؟ می دونیم که خوردن غذا در آرامش خاطر باعث بهتر کار کردن دستگاه گوارش می شه. می شه غذا رو بیشتر جوید. و ... این باعث می شه تا شما دچار بیماری نشید. این دقیقا همون چیزیه که باعث افزایش طول عمر می شه. شیوه ی نادرست زندگی و استرسها باعث کاهش امید به زندگی می شه. عادات مناسب غذا خوردن، می تونه یکی از دلایل افزایش عمر باشه.
واسه همین هم گفتم :
"فکر هم می کنم که تصور ما نسبت به اسلام، پیامبر و ائمه اشتباست. مثل اینکه یه چیزایی رو ما نادرست فهمیدیم یا اشتباه به ما رسوندن. هیچ چیز مطلقا درستی وجود نداره. چه اعتقاد شما و چه اعتقاد من. و حتی این نظر."
و کاملا با سعید موافقم که گفته :
"مگه تفکروتأمل تواین کتاب شریف به ماسفارش نشده!؟
مگه آدم ها عقل واختیارواراده ندارندکه نسبت به موضوعات مختلف خودشون برای خودشون تصمیم بگیرند؟!
مگه خدای عزوجل آدمی روآزادنیافریده؟
آدمی خودش بایدباکنجکاوکردن کارها وتعمق وتحقیق تومسائل پی به حقایقی ببره که این حقایق باتقلیدتمام وکمال ازکسی میسرنمیشه,
آیاوقتی که خدای رحیم پیامبرعظیم شأن مون روبرای تبلیغ به سوی اعراب خس وخاشاک واغتشاشگر! فرستاد,به پیامبرگفت که تونگهبان براعمال شون هستی؟یاگفت که آدمی خودش راه راست روانتخاب میکنه؟که اگرحق روپذیرفت ودرمسیرش گام برداشت رستگارمیشه ودرغیراین صورت به بیراهه رفته,
تواین بین پیامبران واولیای الهی وکتابهای آسمانی فقط جنبه ی واسطه گری داشتندودارندوسرآخرهمه چیزبه آدمی برمی گرده,مگه این طورنیست؟!اگه این طورنیست پس چیه؟
اگر روزی عقل را بخرند و بفروشند ما همه به خیال اینکه زیادی داریم فروشنده خواهیم بود!!!"
مسعود عزیز
دوست خوبم، ببخشید، نتونستم جلوی خودمو بگیرم. شاید باید اینارو می گفتم، این هم همون ترسه.
ترسه بد جلوه داده شدن، اینکه آدما نسبت بهت چی فکر می کنن، اینکه آیا هنوز دوست دارن؟ یا نه؟
کاش امین می دونست که خیلی بده که دل آدمارو بشکنی. من همیشه به اون به عنوان یه دوست نگاه کردم. و اگه بحثی هم بود، در حوزه ه ی حق دو نفر برای ابراز عقاید قرارش دادم، و هرگز به رفاقتمون نکشیدمش.
مثلا اگه با سعید _دوست 15 سالم_ اختلاف عقیده داشته باشم، باز هم اون بهم توهین نمی کنه و هرگز به خودم اجازه نمی دم که چیزی بگم که ناراحتش کنه.
کاش امین می دونست که اگه می خوای افکارتو تبلیغ کنی، باید آدمارو به خودت جلب کنی، نه اینکه فراریشون بدی. بزار دور و برت افرادی باشن با سلایق مختلف تا بتونی اونا رو به راهی که فکر می کنی درسته بکشی، نه اینکه دور و برت پر بشه از آدمایی که هرچی تو می گی، بگن "هورا، درسته"، اونوقت تو چند نفر رو هدایت! کردی؟
قلبتو فراخ کن، مثل پیامبری که بهش اعتقاد داری و اعتقاد دارم، تا سعی کنی روح برهنه ی آدما رو لمس کنی، تا دردشونو بفهمی که آدما باورت کنن، اونوقته که موندگار می شی. با زور چماق و باتوم شاید آدما به ظاهر همراهت بشن یا حرف تو رو بزنن ولی دل آدما شرطه.
بشین دور از تعصب با خودت فکر کن، به اینکه روز حساب رسیده. چند نفر ازت ناراضین، چند نفر نمی بخشنت. بترسیم از روز حساب...
این موضوع که خودمو بد جور داره عذاب می ده.
پیشنهاد من اینه مسعود جان، یه پست هم درباره ی مرگ بنویسی. شاید به خودمون اومدیم که فرصتمون کمه واسه دوست داشتن هم. شاید دلمون لرزید، بغض امونمون نداد و اشکمون سر خورد، شاید دلمون سوخت و درک کردیم " باید و نباید های گاه گاهمون"رو
***
گاهی باید به یاد آورد که دنیا اونقدر بی پایست که تا چشم بهم بزنی تموم می شه.
بیشتر اوقات باید اشک ریخت واسه روزایی که فرصتشو داشتیم که بهتر باشیم و از دستشون دادیم.
گاهی اوقات باید به دل برگشت تا بفهمی که چه دلایی رو رنجوندی و چه ناراحتی هایی رو باعث شدی.
گاهی باید فهمید ما فقط برای دوست داشتن به این دنیا اومدیم، وقتی که فرشته ها بلد نبودن از صمیم قلب کسی رو دوست داشته باشن.
خدا تنها بود و ما رو آفرید تا حس کنه کسی هست که دوستش داره.
گاهی باید موسیقی آبشار و صدای بلبل رو زمزمه کرد. مثل گل شکفت و مثل پرستو عاشق شد.
گاهی باید درد رو حس کرد و اشک رو چشید تا بزرگ شد.
گاهی باید فرصت داد و گذشت. گاهی باید فرصت نداد و موند. گاهی باید بی وقفه فریاد زد و گاهی باید در خود شکست.
گاهی باید گرم شد مثل تولد و گاهی سرد شد مثل مرگ. گاهی باید آبی موند مثل آسمون، گاهی باید سبز شد، مثل برگ.
گاهی باید گفت، گاهی باید نگفت. گاهی باید دید و گاهی نباید دید.
زندگی جدال خوبی ها و بدی هاست. فقط باید لحظه ها رو فهمید.

ما را خدا به نام خود نشان کرده بود.
ور نه این بود، نبود و جهان پوچ ز احساس، ز شعر
که جهان در عطش عشق بسی رنجان بود.

همین جا از تمام کسایی که حقی به گردنم دارن عذر می خوام، حلالم کنن، امروز هستیم، فردا، بودنمون یه احتمال پنجاه، پنجاهه. از امین هم عذر می خوام، فکر کردم کار بهتر نوشتن این متنه. مطمئن نیستم که بهترین کارو کرده باشم. فقط خواستم چیزایی رو بهت نشون بدم که ندیدی.
مسعود عزیز دوست داشتنی
شب و روزت خوش
روزگارت پر از دوستای خوب
با یه عشق بزرگ، که طعمش رو تو لحظه لحظه ی زندگیت حس کنی.
و وجودت سرشار از خدایی که از هرکی بهت نزدیکتره.

قشنگ بودن حرفهات!
نه فقط معنی حرفهات بلکه احساس مهربونی نهفته در حرفهات!
:)
:*
(قبلا راجع به مرگ نوشتم.
پست «بوی مرگ» از مجموعه پست های آبان ۸۶ همین وبلاگ.)

Efair یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:41 ب.ظ http://Efair.blogfa.com

فکر کنم رکورد طولانی ترین نظر این وبلاگو زدم.

بازم از همه عذر می خوام، اگه جاییش از نظر شما نامناسبه ببخشید. این یه نظر کاملا شخصیه، که هر لحظه، در هر جای اون می تونه عوض بشه. و این بخاطر آدم بودن ماست، که علممون کامل نیست. خدا که نیستیم. معصوم هم که نیستیم. ممکنه اشتباه کنیم. در مورد واقعیت و کار درست... الله العلم

در مورد برادرم سعید بگم که حرفش برام سنده و رو چشمام می زارم. از اونجایی که اصول افکاریمون واحساستمون شبیه همه، و همیشه با هم در ارتباطیم و حرف می زنیم، نظراتمون هم خیلی خیلی شبیه همه. کم پیش می یاد با سعید مخالف باشم.

پیرمرد علوم و فنونی دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:06 ق.ظ

با سلام
بسی خوشحال و مشعوف شدم از اینکه احسان بالاخره جواب داد.البته بیشتر به جای ژرداختن به سوالم ازش ُ یه جورائی انگار تخلیه ی روحی کرد خودشو.
۱.اولا از احسان عزیز عذر می خوام که کامنتم جوری بود که به گفته ی خودش دلش شکست(دلیل اینگونه نوشتن کامنتم رو جلوتر میگم).تصور نمی کردم که تا این حد حرفام اذیتت کرده باشن.راستشو بگم اصلا فکر نمی کردم حتی یذره هم اذیت شده باشی. تو کامنت طولانی و زیبات خیلی از مسائلی رو عنوان کردی که باید بگم به بحث من هر چند ربطی نداشت ُ اما بر منکرش لعنت. این چیز هائی که در مورد دینت گفتی همشو با یه مقدار کوچیک تغییر منم قبول دارم. نمی دونم چرا اصلا گفتی؟! شاید فکر کردی که من با این تفکرات مخالفم یا شایدم فکر کردی من تو رو آدم بی دینی می دونم؟! اما شایدم به احتمال بیشتر ناشی از همون عصبی بودنت باشه و یجور تخلیه.
۲.در مورد محیط این وبلاگ و اینکه اینجا جای بحث و هم فکری نیست و قرار نیست هیچ کس در مورد کامنت هیچ کس ُ هیچ اظهار مخالفتی بکنه ُ و افراد فقط حق دارن مخاطبشون رو مسعود + همفکرای خودشون قرار بدن ُ و حق ندارن با افراد مخالف بحثی بکنن ُ ممنون که مطمئنم کردی برداشتم درسته. (البته من اینو ضعف یک محیط مجازی میدونم)
۳.در مورد افراد هم من معتقدم : ان اکرمکم عند الله ُ اتقاکم
نه ان اکرمکم عند الله دکتراکم! یا خارج درس خوندهاکم! یا پول دارتریناکم! قصد توهین هم به نیما نداشتم. اینها از همون تفاوت روحیه این وبلاگ با لادبیات من سرچشمه میگیره.
۴.در مورد جملاتی که از من نوشتی و اونها رو توهین دونستیُ راستش یخورده خشکم زد!
احسان یچیزائی رو نمی خواستم بگم.اما با گفتن این جملاتت و اینکه حتی برخی جاها مدعی شدی که دلیل بحث نکردنت با من در دانشگاه به دلیل توهین!!!! کردن من!!!!!! بود ُ و اینکه ....
اصلا بذار عین جملتو بذارم :
؛امین جان، اگه تو دانشگاه، قدیما باهم بحث می کردیم، و بعد از یه مدت می رفتم، واسه این بود که خود آگاه یا ناخودآگاه شروع می کردی به توهین و تحقیر. واسه همین هم هست که خیلی وقته دوست ندارم باهات بحث کنم. هرچی گفتی، نشنیده قبول.؛
احسان ؟ ُ تو ئی و خدای خودت : اولا ُ اون موقع هائی که تو دانشگاه با من شروع به بحث میکردی ُُ تو کدوم بحثت وقتی کار به جاهای سخت میرسید و احساس میکردی برهانی برای نقض حرفم نداری بلند بلند شروع نکردی به اینکه :‌شما چماق بدست های ... شما بسیجی های خشک مقدس ...شما آدم کش های... شما فلان ... شما فلون ... و همه دور و برمون با تعجب به من نگاه نکردن؟! تو حتی عین این توهین هات رو تو این کامنتت هم بیان کردی! اینم سند حرفم.اگه تو قائل به اون دینی هستی که خودت مدعی شدی‌ُ کجای اون دینت اینو میگه؟ شعار خیلی راحته.
دوما به خاطر همین برخوردات باهام ُ خیلی ها بهم توصیه کردن برای حفظ احترامم باهات دیگه هرگز بحث نکنم. من هم همین کردم. خدا اون بالا شاهده ُ چند بار بعدش اومدی هی تیکه انداختی تا منو وادار به بحث کنی؟! میدونم ممکنه کامنت بذاری و همه ی حرفامو منکر بشی.باز منم بیام و حرفای تورو منکر بشم.و فقط دیگرانو خسته کنیم و وبلاگ مسعودو spam! ضمنا می خوام بگم دلیل کمی تند صحبت کردنم باهات این بود که : کسی که اونطور صحبت کردن با من در دانشگاه و جلوی اون همه افرادی که نمیشناسن منو جایز و بدون اشکال میدونه حتما خودش هم ظرفیت بالائی داره.اما میبینم که ...
سوما اتفاقا اینجا باهات بحث کردم چون دیگه شرایط دانشگاه حاکم نیست ، چون تو تودانشگاه شاید یه نوع رفتار رو درست بدونی ، اما اون نوع رفتار برای من مایه ی شرمساری بشه. اما اینجا دیگه نتونی اونطور حرف بزنی. اگه امین این وبلاگ به نظرت با امین دانشگاه فرق میکنه ، به نظر منم احسان این وبلاگ با احسان دانشگاه فرق میکنه . اما من برعکس تو میگم ، ای کاش تو دانشگاه هم که بحث میکنی باهام (البته بحث میکردی باهام ، چون دیگه -با اون شرایط قبلی حاضر نیستم باهات بحث کنم تو دانشگاه، مگر اینکه جلوی بقیه و با حضور بقیه و با حقوق صحبت برابر باشه-) اینطوری باشی که تو وبلاگ هستی(یا شاید تو وبلاگ داری نشون میدی)
5.حلیه المتقین علامه مجلسی کتابش رد شده و قابل استناد نیست.
6." موندن یا نموندنت به خودت مربوطه"
100%!!!
7."فکر نمی کنم، دل کسی برای این امین تنگ بشه."
:) چرا دل مامانم برام تنگ میشه :)
8.حالا میرسیم سر اصل مطلب ، بحث خودم :
"هیچ چیز مطلقا درستی وجود نداره. چه اعتقاد شما و چه اعتقاد من. و حتی این نظر"
به نظر من حرفت باز هم همون معنی قانون تشکیک رو داره.تو خودت اعتقاد به نسبیت حق و باطل نداری.اما چون جمله ای رو شنیدی و به نظرت زیباست فقط میگی ، بدون اینکه در نظر بگیری : (( من قال ؟، ما قال ؟))
در بین اعتقادات ، خلاصه یه اعتقاد درسته و حق مطلقه ، یعنی در نهایت یه چیزی حق مطلق هست. احساس میکنم یجورائی فهمیدی که این جمله (که کس دیگه ای گفتتش ، همون عبدالکریم سروش) ریشه نداره ، داری کم کم تلطیفش میکنی. آخه آخرین باری که جلوی سایت اینو میگفتی ، یه چیز های دیگه ای میگفتی!!
"چطور به خودت اجازه دادی اینطور حرف بزنی. یعنی نمی تونستی بپرسی که ببخشید، من با این جمله مشکل دارم، می شه بیشتر توضیح بدین، یا نظرتونو شفاف تر بگین؟"

فکر کنم تو توضیحات تکمیلیتو همون جا جلوی سایت دادی. که اتفاقا خیلی با حرف الانت متفاوت بود. بعضی موقع ها ما یه اشتباهی میکنیم اما به محض اینکه به غلط بودنش پی میبریم به خاطر اینکه کم نیاریم هی تبصره ماده میزنیم و تلطیفش میکنیم تا بالاخره دیگه میشه یه چیز دیگه! من با استنباط اینکه منظورت همون جملات شفافی بود که جلوی سایت گفتی :
" حق مطلق اصلا معنی نداره ،از نظر یهودی حرف اون درسته ،مسیحی هم همین طور ، مسلمون هم همین ، کافر هم همین ، کسی محکوم نیست ، چون از نظر اون اینکاری که داره میکنه درسته.حق نداریم همدیگه رو محکوم کنیم و بگیم تو غلط میگی من درست میگم...." تو این جملات رو گفته بودی . نه این جملات خفیف شده ی الانت. امیدوارم این خفیف کردنت به خاطر پی بردن به اشتباه بودن این جملات عبدالکریم سروش باشه.چون منم دنبال فهموندن همین بهت بودم. (\جواب به این شبهه ی عبدالکریم سروش در کامنت اولم در مورد حرف احسان داده شده)
9."فکر می کنی حرفت درست ترین حرفه؟"
فکر کنم خودت جوابمو تو کامنتت کپی کردی : من نگفتم که حرفم 100% درست
10.یه نگاه به این جملاتت بندار :
"آقا نیما سلام
شما به دل نگیر"
"آقا سعید سلام
ممنون از لطفت به بنده، بازم شرمنده کردی"
" واسه همینه همه بهت گیر می دن "
"خیلی ها هستن که فکر می کنن که داری توهین می کنی"
" به نظر آدما اهمیت نمی دی و فکر می کنی حرفت درست ترین حرفه"
"ما حرفاتو می شنویم. و وقتی با خودمون هستیم، بهش فکر می کنیم"
و ... و ...و...
یه جای دیگه هم گفتی که بین هم فکرام هستم و دوروبرم رو افراد هم فکرم گرفتن و ... و دل به هورا و سوت و کف خوش کردم ( یهو بگو انجمنی ام دیگه! :) )
به جمله هات دقت کن ... به نظرت یه جورائی پشت جمع قایم شدن نیست؟! همین طور همه رو با خودت هم نظر دونستن؟ یا همه رو یار خودت دونستن ؟(یه جورائی یار گیری) و منو تنها فرض کردن؟
انگار میخوای بگی که مهدی +مهدیس + سعید + نیما +خودت = کل ملت = معیار سنجش حق بودن یک کلام
انگار میخوای بگی که همه با من مخالفن و در نتیجه با تو موافقن . انگار خودت رو در جبهه ی "همه" میدونی و منو در جبهه ی " هیچ کس" . و این القا کردنت با گفتن این جملات به اوج خودشون میرسن :"فکر نمی کنم، دل کسی برای این امین تنگ بشه."

این طور به نظر نمی یاد؟ (هرچند من ملاک حق رو "دموکراسی " نمی دونم .البته برای این حرفم دلیل هم دارم)
انگار داری القا میکنی که اینجا محکوم مطلق منم از نظر "همه" و مظلوم مطلق تو +همه
آیا این روحیه بیشتر به همون دلخوش کردن به سوت و کف و هورای بقیه نزدیک نیست؟
در ثانی ، تو که با منی ! منو میشناسی! میبینی که اتفاقا دوستای نزدیکم اکثرا با من سر برخی مسائل حاد و ریشه ای اختلاف نظر دارن!
اما بهت توصیه میکنم اندکی چشماتو بیشتر باز کنی که دور و بری های من بیشتر هم فکرم هستن یا تو. شاید خیلی چیزا افراد در مورد یه آدم بگن ، اما نه جلوش. و چون نمیشنوه توهم همراهی اکثرت ( یا همون تکرار کلمه ی " ما ") در اون بیشتر بشه. (یا همون ما بیشماریم!!! :) )

11."شما از کجا میدونی که حرف من حق مطلق نیست؟"
اگه همه ی این افرادی که گفتی این حرفو زدن ، محمد (ص) هم این حرفو زد.
من نمی گم پیامبرم ، همون طور که طالبان نیستم. یا شارون یا بوش و صدام.
غرض از این جمله اینه که : آقایون و خانم ها ، "شاید "گفتن خیلی راحته. من هر جمله ای بگم شما میتونین بگین" شاید غلط باشه".منم همین طور. ولی این که نمیشه. آخرش نظر "خودتونو" بگید ،"شما" قبووووولللل دارییید یا نه؟! اگه قبول ندارید خب دلیلتون؟ اگه قبول داری چرا خودتونو اینقدر تو شاید و اما و اگر گم میکنین؟ شفاف بگین.
راستی ، اگه تو اینقدر حساسی که حرفای منو (که با در نظر گرفتن ادبیاتت در دانشگاه ، تصور کردم ظرفیتت اونقدری هست که آینه ات بشم) توهین تلقی کردی ، خودتم تو این این کامنت خودت همون توهین ها رو کردی که منو به گفتنشون محکون کردی!

12."یه جایی گفتی " 3-4 روز دیگه میان به ما هم میگن "پیرمرد علوم و فنونی"!"، پایین تر گفتی " نگفتم آخرش به ما میگن پیرمرد علوم و فنونی".
تکلیفت با خودت معلوم نیست. بگیم یا نگیم."
هرچند نفهمیدم منظورت و اشکالی که بهم گرفتی چیه ، اما...
:)
بگو احسان جان ! ما که چماق بدست خشک مقدس در مقابل همه قرار گرفته ی شارون و بوش و طالبان و کذا و کذا شدیم! اینم روش :)
13.در مورد ارشاد هائی هم که کردی و منو به یادآوری روز قیامت و .... توصیه کردی ازت ممنونم. چشم. ان شاء الله آن روز که نهان ها برملا میشود ، آنگونه نباشیم که نباید نباشیم
14.جمع بندی کامنتت رو بخوام بگم ، بیشتر ترجیح دادی ادبی نویسی کنی. نمی دونم چرا. شاید به همون دلیلی که عبدالکریم سروش وقتی از جملاتش عیب علمی میگیرن ، به جای جواب دادن شروع میکنه از خدا و پیامبر و گل و بلبل میگه.ولی احساس میکنم بجای اینکه بخوا ی بیشتر جواب منو بدی و سر مساله ی اصلی بحثمون مشغول بشی ، این همه خط از دینت و ... (که ان شاء الله همه بتونیم عامل به نوشته هامون باشیم) گفتی و بعدش هم یمقدار بحثو احساسی و ادبی کردی. بیشتر بجای استدلال و بحث علمی ، بحث احساسی کردی( مثلا الان جمله ی تو دین من خدا مظهر عشقه. اصلا ربطی به بحثمون نداشت و خیلی از جملات دیگه) که البته حق میدم بهت . چون همون طور که خودت هم گفتی:
"مسعود عزیز
دوست خوبم، ببخشید، نتونستم جلوی خودمو بگیرم. شاید باید اینارو می گفتم، این هم همون ترسه.
ترسه بد جلوه داده شدن، اینکه آدما نسبت بهت چی فکر می کنن، اینکه آیا هنوز دوست دارن؟ یا نه؟"

بیشتر نگرانیت دفاع از نظریه ی عنوان شده نبود ، بلکه ترس از آدم بده شدن یا شکسته شدن دیوار مصونیت از مورد انتقاد قرار گرفتن و یا خراب شدن تصویری که خودت (به غلط یا به درست) در ذهن دوستات و دوروبریات در وبلاگ درست کردیه.شاید به همین خاطر بود که وقتی مخالفت 2-3 نفر رو با من دیدی آروم گرفتی و ترجیح دادی جوابی ندی اما وقتی 2-3 نفر دیگه از من حمایت کردن ...
در پایان احسان جون از صمیم قلب میگم ، اگه دلتو شکستم ، قصدم این نبود و ازت عذر می خوام.امیدوارم این حقیر رو حلال کنی و اگه نکردی هر کاری خواهم کرد تا حلال بکنی. که حساب اون دنیا خیلی سخت تر از این دنیاست.
بسی لذت بردم. هرچند بحثمون به خاطر وارد نشدنت به مقوله ی اصلی انتقادم غیر علمی پیش رفت. اما در کل ...
یا علی

پیرمرد علوم و فنونی دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:28 ق.ظ

مسعود جان ، از توهم عذر می خوام ، این چند وقت حسابی اذیت شدی :(
درست میگی ، دل شکستن که هنر نیست . و روحیه ی منم این نیست . من همون امینیم که وقتی از راه پله های دانشگاه بالا میره صد تا فحش ناموس از دختر پسرائی میشنوه که اصلا ندیدتتشون و تو جواب فقط بهشون میگه : " شاید اینی که گفتی نباشم..."
گفتم من هنوز خودم رو با جو وبلاگت یکی نکردم .
البته اینو هم بگم که من کامنت های پست های قبلیتو که میخوندم خیلی از جملاتی رو میونشون خوندم که خیلی دلم رو خراش داد.شاید دلیل اینکه متوجه این موضوع نشدی که سال ها قبل از اومدن من به این وبلاگ حرف هائی به کرات زده شد در ایبن وبلاگ که به مقدس ترین اعتقادات برخی ، کثیف ترین اهانت ها شد که حاضر به مرگ بدن اما شنیدن اون جملات نه ، این باشه که ، دنیا جوری شده که برخی خیلی کارها رو راهت انجام میدن.و هیچ کس هم خرده ای بهشون نمی گیره. و اتفاقا همیشه مظلومن. و برخی تا کوچیک ترین کار رو می کنن محکوم به همه چی میشن و اتفاقا همیشه ظالمن!
شاید اگه منم چند خط ادبی بنویسم (که شاید بتونم این کار رو خیلی بهتر از خیلی ها انجام بدم) و از گل و بلبل بگم ...


در کل باهات هم عقیدم که...


دل شکستن هنر نیست

n!MA دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:52 ق.ظ

با جوابت به امین مخالفم (به نظرت ما آدمهای ساده لوحی هستیم و جوابتو نمی‌دم چون حوصله‌ات سر می‌ره).

باید به راه برگشتی گذاشت فکر کنم. مثلا می‌شه گفت ما فکر می‌کنیم یه چیزایی تو زندگی هست که با عقل نمی‌شه در موردشون تصمیم گرفت. کسی هم نمی‌تونه به جات تصمیم بگیره. اگه یه روز به همین نتیجه رسیدی شاید بتونم کمکت که یه راه بهتر واسه تصمیم گیری پیدا کنی (چثدر این جمله آشناست)

یه مشکل دیگه‌اش هم اینه که می‌گی ما به نظرت آدمهای ساده لوحی هستیم (ولی از نظر خودت نیستیم) شنونده اینجا منتظره که دلیلی بشنوه ولی نمی‌شنوه. این یه جور حس منفی منتقل می‌کنه شاید تو مایه‌های تحقیر شدن.

البته من این آدم خاص رو نمی‌شناسم. هزارتا دلیل ممکنه داشته باشی. کلا گفتم

n!MA دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:24 ق.ظ


Efair:

من باورم نمی‌شه ترس از بد جلوه‌ داده شدن باعث بشه اینهمه بنویسی. به نظر من چیز قشنگی پشتشه.

امین:
اینکه به یکی هرچی می‌خوای بگی بعدش بگی قصدم توهین کردن نبود کافی نیست. مثلا حرفایی که ۲۹ خرداد شماره ۳ از قول من گفتی رو من نگفتم. با فرض اینکه دروغگو نیستی من پیشنهاد می‌کنم تو حرف زدنت بیشتر دقت کنی وگرنه دیگران جدی نمی‌گیرنت. بعد میای می‌گی چرا جواب استدلالم رو نمی‌دین.

به راه دیگه برای اینکه مردم حرفات رو بخونن اینه که حرفی بزنی که ارزش خونده شدن داشته باشه. حرفای کتاب دینی‌های دبیرستانو که همه خوندیم. حرفی ارزش خوندن داره که آنقدر از ته دلت دربیاد که به دل آدم بشینه حتی اگه باهاش مخالف باشه یا تخصصی باشه (که فکر نمی‌کنم اینجا وبلاگ تخصصی باشه)

پیرمرد علوم و فنونی دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:23 ب.ظ

سلام نیما جان . چشم .

مهدیس دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:44 ب.ظ

دیروز به قدری از خوندن این حرف ها بهم ریختم که نتونستم حتی جمله ای برای حرفهام بنویسم...
فقط میدونستم که لحنم یا قصدم توهین آمیز نبوده...
مسعود خوب فهمید که چیه این حرفها دلخورم کرده...
فکر نمیکنم دیگه برای کامنت گذاشتن اینجا بیام...
چون نه قصد جنگیدن دارم نه قصد رجحان دادن عقایدم نسبت به دیگران...
حسین رجایی همیشه میگفت وقتی یه چیزی را میخونی یا با کسی بحث میکنی نظر خودت را بگو نه اینکه نظر بقیه را تجزیه و تحلیل کن...
بارش افکار...
من با این ایده موافقم...

Efair دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:09 ب.ظ http://Efair.blogfa.com

سلام امین جان
اگه جواب می دم، واسه اینه که تا اینجا که اومدیم، بشه یه جور جمع بندی کرد.
یه جوارای سر وتهش معلوم باشه. که حالا که شروع کردیم، به یه جایی برسیم.
*********************
راستش من نمی خوام جبهه ی خوب و بد مشخص کنم.
هرگز دوست ندارم یار کشی کنم. برای مسعود، نیما، مهدیس، سعید و تمام آدمهایی که تو این وبلاگ می نویسن احترام قائلم. احترام قائلم برای حرفاشون و به درک و شعورشون از صمیم دل ایمان دارم. گاهی بخشی از حرفهای آدما مشترک می شه، اون وقته که می گی " راست می گه ، من هم همینو می گم". و اگه
اگه از دینم گفتم، ( گرچه این آرمانمه و می دونم دنیا خیلی حقیرمون کرده) واسه این بود که دوستات تو دانشگاه ( مثل آقای nobody) فکر می کنن با یه کافر اسرائیلی طرفن. نمی دونن که شاید حتی از اونا هم مذهبی تر باشم.
اگه گفتم دله کسی واسه این امین تنگ نمی شه. امین این وبلاگو گفتم، و امین این وبلاگ در نظر خواننده هاش سنجیده می شه. بازخورد حرفات رو ببین. می شه فهمید که نتونستی لااقل دیگرانو قانع کنی که لااقل چون حرفهای قشنگ می زنم و قشنگ حرف می زنم، بهش فکر کنین، شاید درست باشه.
من تا حالا فقط یه جمله از سروش خوندم، و اون این جمله بود:
"در سرزمین من رسیدن حق کسانی است که نمی دوند و دویدن سهمه کسانی است که نمیرسند."
فقط همین
من اصلا هیچ سخنرانی از سروش رو گوش ندادم و هیچ کتابی هم از ایشون نخوندم. و ترجیح می دم وقتم رو واسه این سیاست کثیف هدر ندم. و تنها اون چیزی که ملموس و مستقیم به زندگی من مربوط می شه برام مهمه. ( مطمئنا فکر می کنی دارم اشتباه می کنم. اما سیاست ماله یه سیاست مداره،) اون قدری هم که تو دانشگاه گفتم هم تحلیل خودم از وضعیت جامعمون و دین جامعمون بود، من آدم سیاسی ای نیستم.
من نه بسیجیم و نه انجمن اسلامی. بسیجیا انجمنیا رو کافر می دونن، اونا اینارو خشک مقدس و مرتجع. هر دو متعصبن.
یکی راه طالبان رو داره شروع می کنه. یکی بی بندو باریه، واقعا مزخرف غرب رو.
یکی واسه بقعه دادو هوار راه می ندازه، یکی عاشق نظریه ی هرچی عادت بشه، از بد بودن می یوفته ست.
از افراط بدم می یاد. شاید متوجه نیستی، بازم بد حرف زدی. حواست نیست، تندی. کاریتم نمی شه کرد. اینجا میدون جهاد نیست که باید همه رو بکشی و بری جلو. گفتم که نرم حرف زدن آدمها رو جلب می کنه.
حلیه المتقین هم یه کتابه که عمری خیلی چیزا از توش در اومد، مثل کتابهای اربعه. مثل بحار. پیازداغ همیشه آش رو خوشمزه نمی کنه. زیادیش بد مزه می شه. عالم های بی علم، پیاز داغ دین رو بد جور زیاد کردن.
امین جان، احساسی می نویسم، چون احساساتیم. می شد اینارو با فحش و داد و بد و بیراه هم بگم. ولی فکر می کنی، می خوندنش، یا می گفتن چه آدم بی تربیتی، از شخصیتش معلومه که حرفی برای گفتن نداره.
" حق مطلق اصلا معنی نداره ،از نظر یهودی حرف اون درسته ،مسیحی هم همین طور ، مسلمون هم همین ، کافر هم همین ، کسی محکوم نیست ، چون از نظر اون اینکاری که داره میکنه درسته.حق نداریم همدیگه رو محکوم کنیم و بگیم تو غلط میگی من درست میگم...."
شاید تو مفهوم حرفم رو درک نکردی، حق مطلق خداست.
می گن، همه خدارو می پرستن، تفاوت در پرستشه، حتی مشرکهای مکه هم، یه جایی از زندگی حضور یه نیروی عظیمو درک کردن، فهمیدن که باید خدایی باشه، و اونو اشتباه گرفتن.
حرف من از حق مطلق، حق تو این دنیاست. حق وجود داره، و اصلا نسبی نیست. ولی از دید آدما ببین.
وقتی مسیح اومد، یهود دید آموزه هاش داره زیر سوال می ره، نه همه، پیاز داغش. مسیح دروغین رو کشت ( به قول خودشون). گفت هنوز مسیح نیومد. اگه اومدو حرف مارو زد اون مسیح واقعیه. خیلی از چیزایی که یهودی ها می گن، با آمیزه های ما منافات نداره، واسه همینه که می شه باور کرد سر چشمه یکیه. و اون دین خداست که ذره ذره، تو این دنیا، کاملش رو بهمون رسوند.
وقتی اسلام اومد، مسیحی دید، که پیاز داغ دینش داره زیر سوال می ره. جنگ های مسلمونا و مسحیی ها هم واسه همین بود. چون اونا اینارو بد می دونستن، اینا اونارو.
سنی فکر می کنه شیعه بده. شیعه فکر می کنه سنی بده. جالبه اینکه اعتقاد دارن وقتی امام زمان بیاد، خیلی از علمای دین که فکر می کنن دینمون کامله و امام زمان باهاشون مخالفه، روبروش وایمیسن. اونا هم می گن این کافره.
مسیح یا مهدی، برای همه منجیه، ولی چه اعتقاداتی از ما زیر سوال می ره؟
همه ی اینا اعتقاده. هیچ کدومشون حاضر نیستن قبول کنن که یه جاهای دینشون داره می لنگه. همه یه حرفو می زنن،از زوایای دیگه. بعضی جاهاشو هم حال کردن عوض کردن. وقتی آدما چیزی رو نمی دونن، می سازن. خرافات هم همینه دیگه، تحریف هم این طوریه.
اگه می گم حق مطلق وجود نداره، بله رو زمین وجود نداره. چرا پیامبر معصوم بود، واسه اینکه وقتی حق مطلق به دستش رسید، تحریف نشه. ما که معصوم نیستیم، تغییرش می دیدیم. پس هر کدوم یا حرف حق می زنیم، نصفه (نه نسبی، انقدر که می گیم حقه، ولی حق های دیگرو نمی گیم ). یا تحریف شده ی حق رو می گیم ( که باطله)
برای مثال آدم شماره ی 1 خوبه و آدم شماره ی 2 هم خوبه. و این حقه.
این که آدم شماره ی1 خوبه و آدم شماره ی 2 بده، نصفش حقه، نصف دیگش باطل.
این که آدم شماره ی 1 بده و آدم شماره ی 2 هم بده، در کل باطله.
پس چشماتو نبند، که هر چی ( حتی علما ) گفتن، بگی آره. یه ذره فکر کن. نکنه این اشتباه باشه. تعصب نداشته باش.
تند نرو. که اگه یه روز فهمیدی داری اشتباه می کنی، بتونی برگردی. پلهای پشت سرتو خراب نکن.
کلیسا رو ببین. گفت باید گالیله کشته بشه. اون کافره. فکر می کرد حرفش حقه مطلقه، بود؟
وقتی یهود اصیل ( نه لیبرال ) می گه نباید تو روز شنبه آتش روشن کرد، حتی از ماشین و تلویزیون هم استفاده نمی کنن. و اگه جایی بخوان برن پیاده می رن، ما مسلمونا خندمون نمی گیره. وقتی تو صحبتم تو یکی از کلاسای ترم قبل اینو گفتم، همه خندیدن. اونا می گن خدا قهرش می گیره. ما می گیم خرافاته. ( شایدم درست باشه، این نظر منه، و حق مطلق نیست.)
ولی میگن زنا بده. نمی کنن. ولی لیبرال ها گفتن نه. هم ماشین می رونیم، هم زنا می کنیم.
حالا اونا به کدوم اعتقادات ما می خندن.
و باز هم آیا هرچی که ما دلیلش رو ندونیم، بده؟ خنده داره؟
اینجاست که باید فکر کنیم، تا بتونیم حق با درجه ی خلوص بالا رو پیدا کنیم. آخه حق مطلق ( تو دنیا و تو اعتقادات ما ) وجود نداره. قرآن رو قضیش رو آسمونی بگیر. زمینی نیست.
اینا ضعف علم ماست. اگه می گم حق مطلق وجود نداره، تهش، هم تو دانشگاه و هم اینجا در مورد اعتقاد آدما حرف زدم.
تو دانشگاه در مورد تند رویه بعضی از آدما صحبت می کردیم. همه رو کافر دیدن بده. شاید داره راست می گه.
من اصلا نمی دونم سروش چی گفته، تو، حرفم رو نسبت به من بسنج.
تو تصورت نسبت به احسان اشتباست، بنابراین داری اشتباه قضاوت می کنی.
احتمالا با خیلی از اعتقاداتم موافقی. ولی چون تصور اشتباه نسبت بهم داری، هر چی می گم، می گی پسره ی کافر غرب زده ی از اسلام رو بر گردونده. حرف تو رو هم بزنم، متفاوت از حرف خودت تفسیرش می کنی، تا نگی حرف منو زد. احسان که شبیه من نیست.
خوش باشی امین جان
مسعود عزیز ببخشید که کش دار شده.
سعی می کنم دیگه این طوری ننویسم.
شب و روزت خوش
روزگارت پر از دوستای خوب
با یه عشق بزرگ، که طعمش رو تو لحظه لحظه ی زندگیت حس کنی.
و وجودت سرشار از خدایی که از هرکی بهت نزدیکتره.

مهدیس دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:20 ب.ظ

امین :
شاید خیلی از حرفهای احسان به نظر شما غلط بود . نقدش کردین اما بهتره کمی بپذیرین که خواسته یا ناخواسته لحنتون توهین آمیز بوده...
البته این کامنت های آخری بهتر شده بود...
موفق باشید...

Efair دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:35 ب.ظ http://Efair.blogfa.com

فکر نکنید که سوتی دادم
برقع نه بقعه
داشتم به شباهت این دو کلمه فکر می کردم، که اشتباهی جای این، اونو تایپ کردم.
به هر حال این بی سوادو ببخشید.
تو فرانسه، قانونی تصویب شد که کسی حق نداره برقع بزنه.
برقع، پارچه ایه که شبیه نقاب رو صورتشون می زارن.
دلیلش هم امنیتی بود. یعنی آدما به صورت ناشناس باقی می مونن. احتمال ترور افزایش پیدا می کنه و طرف هم قابل شناسایی نیست. از نظر من هم همین طوره. تو همین ایران خودمون، چندتا از ترورها اینطوری اتفاق افتاده.
حالا شلوغش کردن که با پوشش اسلامی مبارزه می کنن.
جاهای زیادی این کارو کردن، ولی در این مورد حق رو به اونا می دم.
اینم توضیحی راجع به این قسمت از متنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد