به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

دوستت دارم

شب بخیر عسلم، خیلی دوستت دارم...
راسیتش خودمم نمیدونم چرا یکسال گذشته دلم نمیخواست حرف بزنم و الان چرا دوباره دلم میخواد حرف بزنم اما دیشب رن (فرشته نگهبانم) باهام از دوست داشتن گفت. حرفهای قشنگی که دلم میخواد برات بگم.
رن گفت خیلی از آدمهایی که معنی دوست داشتن رو نمیدونن فکر می کنن محبت به لطف هایی گفته میشه که در حق اطرافیانشون کردن و یاد کسانی می افتن که از دستشون ناراحتن چرا که قدر لطف هاشونو ندونستن! توی آموزشهای روانشناسیم یاد گرفتم که یه دوست و حامی واقعی محبت می کنه چون خوشحال کردن کسانی که دوستشون داره، خوشحالش میکنه و براش کافیه اما یه حامی قلابی کسیه که محبتش یه تله هست تا طرف رو بدهکار کنه و موظف به جبران...
چنین فردی بجای اینکه هدف درونیش خوشحال کردن طرفش باشه، همیشه نگاه درونیش به کمبود دوست داشته شدن خودش در زندگی بوده و انگیزه دوستیش با هر کسی، بجای در آغوش گرفتنش، در آغوش گرفته شدنی کودکانه و مکیدن عشق از طرف، به درون وجود خودشه برای همین هم به اندازه ای محبت میکنه که محبت به دست بیاره وگرنه مثل یه بچه نق نقو میشه، بی خبر از اینکه عشق رو هر چقدر بیشتر ببخشی، بیشتر به دست میاری! روانشناسها به این خصیصه میگن عقده مادری چون اعتقاد دارن این رفتار ناشی از اینه که فرد پیش از اونکه در کودکی از محبت مادر و اطرافیانش سیراب بشه، از مادرش گرفته شده و الان از بقیه متوقعه که جای خالی محبت مادرشو براش پر کنن بی توجه به اینکه بقیه مادرش نیستن که وظیفه شون سرویس دادن بهش باشه. اونها در هر لحظه به اندازه ای که دوستش دارن، بهش محبت میکنن...
و اما اولین اصل دوست داشتن: عشق برای روح، مثل هوا می مونه برای بدن... برای اینکه بتونی سلولهای روح خودت و اطرافیانتو از انرژی زندگی پر کنی، باید به روحت اجازه بدی تا اطرافیانت رو حس کنه و نفسهایی عمیق بکشه تا قلبت از محبتشون پر بشه و بعد این محبت رو توی بازدم هایی تمام و کمال از خلال ابراز محبت ها، بوسیدن ها و هزارمین تکرار جمله دوستت دارم به سوی اونها دوباره جاری کنی تا سینه ات برای نفسی تازه و محبتی جدید جای خالی پیدا کنه... (طانا: اوهوی چه خبره اینجا؟! باز چش مارو دور دیدین سوسول بازیهای این رن شروع شد؟)
اکثر آدمها از بس بازدم ندارن و دوست داشتنشونو به اطرافیانشون ابراز نمیکنن، دم عمیقی هم ندارن. (طانا: ببخشید فضولی می کنم ولی این دم، همون دمی هست که درست بالای فلانجای حیوانات درمیاد؟) این آدمها چون دوست داشتنشون توی وجودشون می مونه، می پوسه و فایده و زیبائی شو از دست میده و به همین دلیل سرشون گرم مشغله هاشون میشه که اصلا یاد اطرافیانشون نمی افتن تا بخواد دوست داشتن تو قلبشون بجوشه (طانا: مگر زمانی که اطرافیانشون رو خبر مرگشون از دست میدن و اون وقت این هوای پوسیده و بدبو، یه دفعه با سروصدا از پائین روحشون میاد بیرون و یه وقت خدا نکرده اونجاشون پاره میشه! اصلا برای همینه که من عاشق سنت پسندیده آروغ زدن و خروج ملایم جریان محبت بعد از نوشیدن نوشابه های گازدارم!)
و اما بازدم! توی دنیای مردسالاری که فقط بچه ننه ها حق دارن آخ بگن و گریه کنن تا نشون بدن دلشون میخواد یکی بره سراغشون و نوازششون کنه، توی دنیایی که محبت کردن خجالت آوره، آدم ترجیح میده اعتقاد داشته باشه آدمهای سطحی محبتشونو به زبون ابراز می کنن! و بالتبع بازدم محبت از سخت ترین کارهای دنیاست. کافیه سعی کنی یکی از اطرافیانت که تابحال نبوسیدیش رو بدون مناسبت ببوسی (منم عاشق بوسیدن کسانیم که تابحال نبوسیدم مخصوصا اگه جنس مخالف باشه!) یا بهش بگی دوستش داری یا بدون دلیل هدیه بخری واسش یا هر کار دیگه ای که تا بحال انجامش ندادی تا قشنگ سختی و خجالتشو حس کنی!
گمونم هر چی یه نفر بیشتر دنبال یه عشق باشکوه و جاودانی باشه (مثلا دنبال شاهزاده رویاهاش؟) یعنی خلاء عشق تو دلش بیشتره و آرزوی اینکه یه شاهزاده ای یه روز بیاد و تموم تنهائی هاشو پر کنه یه امیده برای تحمل روزهای خالی فعلیش... (بگم؟ بگم؟ بگم اسم این خانم رو؟) اما سرنوشت اکثر ازدواجهای عاشقانه نشون میده که اگه طرف محبت کردن به اطرافیانشو نیاموزه اون شاهزاده هم بعد از ازدواج و تبدیل شدن به یکی از همین اطرافیان، دچار یه رابطه تکراری و روزمره میشه و همیشه حسرت دوران نامزدی رو خواهند خورد!
دیشب داشتم به تنفس روحم فکر می کردم که فهمیدم بخاطر حسرت زیاد این سالهام، این روزها به شدت نفس نفس می زنم. تو چطور نفس می کشی؟ نفسو تو سینه ات حبس می کنی تا خودش به زور بیرون بره یا می ترسی نفسهای عمیق بکشی؟ بهش فکر کن عسلم و وقتی پیداش کردی این طرز نفس کشیدن روحت رو روی بدنت امتحان کن و تاثیرش رو روی دونه دونه سلولهای بدنت حس کن تا ببینی داره برای روحت چه اتفاقی می افته؟
راستی! بهت گفتم چقدر دوستت دارم؟
نظرات 34 + ارسال نظر
مهدیس جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:16 ب.ظ

اینکه محبتت رو به بقیه بدون انتظار ابراز کنی خوبه و قشنگ.شعار نمیدم اونایی که منو میشناسن میدونن اینجوریم.اما نمیدونم چرا این روزا به شک افتادم.به نظرت همه ی اونایی که بهشون بی چشمداشت کمک و محبت میکنی و سعی داری تنهاییشونو پر کنی معنیشو درست میفهمن؟برداشتشون درسته؟
تو این دو سال کلی تجربه کردم که محبت یکسان به همه واسه ی هرکسی قابل فهم نیست.یا پشت سرت میگن سرخوشه دیوونه است خله یا جلفه!
حالا منم خسته شدم و کم آوردم.دارم از همه کنار میکشم.وجدانم اذیتم میکنه.نه میتونم از حرف بقیه بگذرم نه از آدما!فکر کنم دارم از خوشبختی فاصله میگیرم.نمید.نم منظورم و میفهمی یا نه؟کمک میخوتم انگار.اما حتی اجازه ی ورود کسی رو به خلوتم نمیدم.
امیدارم عسل تو بعد از قبول این پیشنهادت و انتخاب اینجوری بودن مثل من نشه!!!!!!!

[ بدون نام ] شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:51 ق.ظ

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

؟ شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:52 ق.ظ

منم کم آوردم...
خیلی زیاد...
آخه همه نمی فهمن ...
این خیلی سخته؟
نیست؟

سارا یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:34 ب.ظ

استاد دوست داشتن دیگران برای سیراب شدن روح خودمون یه جور خودخواهی نیست به نظرتون؟به نظرم دوست داشتن واقعی زمانی رخ میده مه تو یکیو سیراب کنی حتی اگه خودت خالی شی!نظرتون چیه؟

sara یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:32 ب.ظ

ye sheri bood ke ye dokhtar tu roozaye akhre zendegish(bimariye sartan gereftaresh karde) tu bimarestan gofte bood tamame chizaye be zaher biahamiayet zendegio gofte bood ke cheghad mitune mohem bashe
hatta inke gooshio begiri dasteto be doostet zang bezani be dooone inke karesh dashte bashi va hatta age shode faghat besh begi dooste man salam!!!
ma adama khodemoon ravabetemoono pichide kardimo mikonim hame mitarsim az gheazavto bardashte tarfe moghabel.chon nemikhaym taraf maro hamintori ghabool kone mikhaym maghroortaro bi etena tar jelve konim!ye kare ahmahane!engar mitarsim ba ebrzae shghemoon sabok shim!cheghad ahmaghane tar!
amma ye chiziam hast bazi adama be shedat motevaeman!va na sepas!va bijanbe!aslan bikhial bazia kheili khabisan na inke zatan boodana !shodan!maha hame shodim!khodemoonm khodemoono intori kardim!
adama shodan mojasame ya ma ba adamaye mojasame dar ertebatim ya ba mojasameye adamha.hezari beshe yekio peida konimo az hozoore vojoodesh jedan lezatt bebarim !har do az ham
!hamsihe harfa tu dele adam mimoone mishe ye anbar jam misheo jam mishe
be ghole shamlo :dahanat ra mibooyand mabada gofte bashi doostat daram.rozgare gharbist nazanin!
man k doost dara khodam basham shayadam bad bashe amma mohem nist ke chetor fk mikone dar nahayat ke migahme hadafe mano az doosti han?

Efair چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:41 ق.ظ

سلام دوست خوبم، استاد عزیزم، مسعود مهربون و با معرفت...
نه خیلی و نه خیلی کم، غیر منتظره ای.
اگه من شرایط تو رو داشتم و احساساتم و علایقم عین تو بود، کم پیش می اومد که تصمیماتم باهات فرق کنه.
ولی حالا که مثل تو نیستم، درک کردنت برام سخت می شه. فقط گاهی که مثل تو فکر می کنم و مثل تو احساس می کنم، می تونم خوب درکت کنم.
و حالا بهت تبریک می گم که راه زندگیت داره به یه دشت سرسبز، می خوره.
با یه برکه، یه درخت گل ابریشم، صدای زنبورها و چهچه یه بلبل پر حرف.
روزای خوب و بد تو زندگی همه هست.
ولی آرزوم اینه که خوبی های زندگیت اونقدر زیاد و با عظمت باشن که تو صفحه ی خوشبختیات، ناراحتی ها یه لکه ی کوچیک قابل گذشتن بشن.


سارا خانم، دوست خوبم.
توجه کردی، دوست خوب(م).
ما همه ی آدمای اطرافمونو به خاطر خودمون دوست داریم.
پدر(م)، مادر(م)، خواهر و برادر(م)، همسر(م)، عشق(م) ، دوست(م).
می بینی، هر کسی تو زندگیته واسه خودته.
هرگز کسی رو دوست نخواهی داشت، وقتی احساس خوبی بهش نداشته باشی. این یعنی اینکه ما خودخواهیم؟
نه دوست من.
ما آدما رو دوست داریم، یه بخشیش واسه خودمونه و تا وقتی کسی رو به خاطر خودمون دوست نداشته باشیم، به خاطر خودش دوستش نخواهیم داشت.
اون نیرویی که باعث ایجاد علاقه می شه، احساس خوبه با کسی بودنه. احساس خوبه کسی رو داشتنه. احساس خوبه شخصیت من با اون ترقی پیدا می کنس.
تا وقتی این احساس تو وجود کسی رشد نکنه، حتی طرف اون فرد نمی ره، چه برسه که بخواد دوستش داشته باشه.
اول روحتو از حضورش، از وجودش، از عشق و احساسش سیراب کن، تا بعد بتونی به اعماق وجودش راه پیدا کنی ، و این دفعه به خاطر خودش دوستش داشته باشی.

TP پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:20 ق.ظ

سلام آقا احسان.
من با چیز هایی که گفتین موافقم . حرفاتون هم از نظر روان شناسی درستن و هم اینکه ما چیزهایی را که گفتین تو زندگی تجربه کردیم. ولی بنظرم همیشه اینطور نیست تا وقتی کسی رو به خاطر خودمون دوست نداشته باشیم، به خاطر خودش دوستش نخواهیم داشت. بنظرم این جمله غلط هست حداقل برای من نمیدونم شاید استثنایی وجود داشته باشد یا شاید تو شرایطش باشین من عشق را مثال میزنم عشق خالص و پاک با چیزهایی که گفتین سازگاری ندارین توجه کنین منظورم عشق خالص است و پاک. توی عشق واقعی عاشق معشوق را واسه معشوق دوست داره از همون اولش نه طی مراحلی عشق واقعی چیز منحصر بفردی هست که 98% از آدما حتی قادر به درکش نیستند. برای اون 98% اون عشق جنون نامیده میشه ولی برای 2% باقیمانده لذت عشق.

زاوش جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:52 ق.ظ

رن گفت خیلی از آدمهایی که معنی دوست داشتن رو نمیدونن فکر می کنن محبت به لطف هایی گفته میشه که در حق اطرافیانشون کردن و یاد کسانی می افتن که از دستشون ناراحتن چرا که قدر لطف هاشونو ندونستن! توی آموزشهای روانشناسیم یاد گرفتم که یه دوست و حامی واقعی محبت می کنه چون خوشحال کردن کسانی که دوستشون داره، خوشحالش میکنه و براش کافیه اما یه حامی قلابی کسیه که محبتش یه تله هست تا طرف رو بدهکار کنه و موظف به جبران...
مسعود جان من با این کاملا‌‌ْ موافقم
مخصوصا با این قسمتش
و اما اولین اصل دوست داشتن: عشق برای روح، مثل هوا می مونه برای بدن... برای اینکه بتونی سلولهای روح خودت و اطرافیانتو از انرژی زندگی پر کنی، باید به روحت اجازه بدی تا اطرافیانت رو حس کنه و نفسهایی عمیق بکشه تا قلبت از محبتشون پر بشه و بعد این محبت رو توی بازدم هایی تمام و کمال از خلال ابراز محبت ها، بوسیدن ها و هزارمین تکرار جمله دوستت دارم به سوی اونها دوباره جاری کنی تا سینه ات برای نفسی تازه و محبتی جدید جای خالی پیدا کنه

sara جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:09 ب.ظ

احسان جان.دوست داشتن دیگران به خاطر اینکه چیزی تو وجود ما خالیه و باید پرشه حس نیازه بعد که پرشد میشه وابستگی میشه عادت!دیگه چیز نابی اون بین نیست شاید آرامش باشه اما آرامشش بخاطر اینه که می ترسی اگه زمانی چیزهایی که مدام پیشت بودن دیگه نباشن اما حالا که هستن کلیه خودش!
حقیقتا من اینجور دوست داشتنو دوست ندارم.آره خودخواهیه.اگه یه روزی تنها بشی توی یه جزیره به این فک نمیکنی جه خوب می شد اگه کسی رو که دوستش دارم پیشم می بود تا فقط باهم میبودیم.به این فک می کنی که آخ چقده تنهام کاشکی بود!
این عشق و دوست داشتن به نظرم ناب نیست.یه حس طبیعی انسانه برای پر کردن چیزای خالی.
این حس تو وجود آدمه.اینو میدونم.اما میدونی چیه قبلنم گفتم یه آدم شجاع کسی نیست که هرگز نمیترسه یه ادم امیدوار کسی نیست که نا امیدی براش مفهومی نداره.کسیه که ترس میادو زهرشو آب می کنه اما ادامه میده.کسیه که نوستالژی میگیردش اما دس بر نمیداره.
عاشق واقعی(عشق به هر کسی و با هر چیزی)زمانی واقعی میشه که همش به فک خودت نباشی.

منظورم تو هم محو شدن نیست.بهش اعتقادی ندارم به فنا در راه عشق معتقد نیستم.حرفم اینه اگه یکی یکیو دوست داشت به خاطر تمام خودش باشه.تمام بدیا و خوبیا ش خودش با تمام ابعادش میشه گفت عشق واقعیه.
البته اون طرف باید خیلی برا آدم خاص شه.اما اگه شد روحت میشه بزرگ و بزرگ .وگرنه نه تو روابط کاری نه تو دوستیای معمول نمیشه و نباید به همچین چیزی رسید.همین قدر که تو دوستیای معمولی ریا کار نباشیم.دورغ نگیمو زیراب نزنیم خودش کلیه برا آدمی که می خواد همه همش ۴ سال دیگه بات باشه
.اما اینجا بحث چیز دیگه ایه.در مورد ناب بودن و نبودن چبزیه که تو زندگیت خیلی خاصه برای آدمای خاص!

sara جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:18 ب.ظ

اون میما که گفتیو و اشاره زده بود به حرف اون دختر که شعرشو برات فرستاده بودمو خونده بودی برا اینه که بگیم برا همدیگه مهمیم نه اینکه طرف برا منه چون من خودخواه و میخوام برا من باشه چیزای اطرافم.دقیقا تو شمایل اینکه یکیو دوست داریو می پری بغلش میکنی می بوسیش در صورتی که دوست داشتن به تماس جسمی نیست یه چیز روحیه.اینا یه سری لفظا و کارا با نشون دادن محبته که البته اغلب اوقاتم برا خودمون میشه باز.
فک کن عزیز یکی مرده داره گریه میکنه تو در حال حاضر نیازی نداری تو بغل کسی باشی اما طرفو بغل میکنی چون اون نیاز داره!
معمولا آدما تو شرایط سخت و دردناک دوستی واقعیشو نمایان میشه.

مهدیس چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:52 ب.ظ http://www.bellona.blogfa.com

اساس این دنیا روی محبته!معمولا همیشه همین طوره که ما اول کسی رو به خاطر همون عشق پاکی که دوستان گفتن بخوایم و بعد هم وقتی به هم برسیم بشه عادت .
مجنون و لیلی هم اگه بهم میرسیدن جاودان نمیشدن!مطمئنا اگه به آدم های دور و برتون نگاه کنید منظورم رو میفهمید!(راستی مسعود جان سمیه یه کتاب گیاه شناسی برات پیشم امانت گذاشته.این طرف ها اومدی بگو بهم.ببخش عمومی شد آخه اس هام با هر خطیم که فرستادم failشد!!!)

زاوش پنج‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:08 ب.ظ

salam masood jan
emrooz 9.7.88 jalase avale kelase mabanie barname nevisit too daneshgahe ooloom va foonoon bood
kami dir az teh residi va man b jaie shoma b sare kelas raftamghiyafam va tipam yadete?
shalvare paercheii va pirahane sefi roo shalvar,yakhamam baste booam
daneshjoohaie vooroodi jadid hame azam tarsidan
emroo kheili AAALi bood
asheghetam

[ بدون نام ] جمعه 10 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:51 ق.ظ

سختی و خجالتش رو حس کردم و برای اینکه از میزانش کم بشه بهونه آوردم. در حالی که ...

نخستین روز دانشگاه مبارک! شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:26 ق.ظ


یک روز به یاد ماندنی...
امروز روز فوق العاده ای بود.از اون روزایی که هیچ وقت فراموش نمی شه ویاد آوریش لذت بخشه.
امسال انتقام پارسال از ترم یکیا گرفتیم.
بذار از اول بگم ماجرا از چه قرار بود...
پارسال که ترم یک بودیم اولین روز اولین کلاس مبانی بود.یکی از بچه هایی که
فارغ التحصیل شده بود اومد و گفت من استادم و حسابی حالمون و گرفت.ما هم امسال همین بلا رو سر ترم اولی ها آوردیم.
ماجرا این جوری شروع شد که زاوش شد استاد،کسی که همیشه جین می پوشه و تی شرت(یعنی کلا اسپرت) امروز شلوار پارچه ای پوشیده بود با یه پیرن مردونه که دکمه هاشو انقدر بسته بود که هر لحظه ممکن بود خفه بشه.
ما هم یه سری از بچه های ترم بالایی(ترم 3 ای های عزیز) به عنوان افتاده های درس مبانی اومدیم سر کلاس و قاطیه بچه ها شدیم.
استاد محمدی(زاوشه خودمون) اومد سر کلاس و گفت من آدم خشک و مذهب ای هستم هیچ کس حق نداره تو کلاسه من بخنده، دختر پسرا باید جدا بشینن و همون موقع 2تا دختری و که پشت سر پسرا نشسته بودن و بلند کرد و گفت طرف دخترا بشینین.
قیافه ی بچه ها خیلی دیدنی بود.یکی شون از من پرسید این استاده به حجابم نمره می ده؟
گفتم آره .وای باید می دیدینشون همه مقنعه هاشون و جوری کشیدن جلو که بیا وببین.
تا اون موقع هیشکی زیاد حرف نمی زد. سر صدا از وقتی شروع شد که استاد گفت:همه یه برگه در بیارن می خوام امتحان بگیرم وریاست دانشگاه گفته باید وضعیت علمی شما رو بسنجم و از همه مهمتر اینه که هر کسی که بیفته باید بره بیرجند.(قیافه ی جدی زاوش در اوج خودش بود)
اینو که گفت همه قاطی کردن کاش می شد ازشون فیلم گرفت خیلی قیافه هاشون خنده دار بود.
ما ترم بالاییا همش بهم می گغتیم یادتونه پارسال بچه هارو فرستاده بود بیرجند؟
و حالا سوال ها؟
؟ C++1.فرق بین برنامه نویسی جاوا و
؟ Linux & XP 2.فرق بین
3.طریقه ی هارد به هارد کردن دو کامپیوتر؟
بچه ها همه دیونه شده بودن.همه می گفتن این استاد دیونست و...
من گفتم استاد اینا چیه ما بلد نیستیم،استادم کلی ضایم کرد گفت شما 3ترمه تو دانشگاه چی کار می کنین؟
بچه هام دیگه شروع کردن همه حرفای پارسال خودمون ومی زدن که بیاین همه برگه سفید بدیم و...
در همین حین استاد هاشمیان اومد.
زاوشم یه عالمه اذیتش کرد که چرا انقدر دیر اومدی و از این حرفا...
حالا که دیر اومدی برو ویدئو پروژکتور بیار..
بعد زاوش رفت بیرون و من به استاد بلند گفتم: آقا شما با این سنتون ترم یکی هستی؟
گفت آره من کارمندم اودم مدرک بگیرم حقوقم بیشتر شه وای استادم که مظلوم...
بالاخره بعد از یه عالمه آزارو اذیت زاوش که زد بیرون، استاد هاشمیان اومد تو... اینبار جلوی کلاس و با لبخند به دانشجوهای هاج و واج گفت: «شوخی
دانشجوهای ترم بالایی تر تونو ببخشین... اونها خواستن به روش خودشون آغاز چهار سال شوخی و شیطنت و امتحان و خاطره رو بهتون تبریک بگن!»
بچه ها باورشون نمی شد .انقدر بهمون فحش و بد و بیرا گفتن که بیا و بببین.
خلاصه روزه خیلی خوبی بود.از قدیم گفتن:شنیدن کی بود مانند دیدن
من الآن فقط شاید یک سوم ماجرا های امروز و نوشتم خیلی هاش حس کردنی بود.حالت بچه هارو باید با تمام وجود حس می کرد گفتنشم سخته چه برسه به نوشتنش.
همبستگی امروز ما برای اجرای این نمایش بی نظیر بود.
یه چیزی خیلی مسرت بخش بود اونم برق شادی و سروری بود که تو چشمای استاد موج می زد که از حضور ما خیلی خوشحال بود.

مثلا یکی از دوستای استاد! سه‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:18 ق.ظ

سلام استاد.بالاخره دیدی نمی دونستی(مثلا یکی ازدوستای استاد) منم!
....دیدی گفتم!
داشتم به این فکر میکردم کاش همه بازیهای زندگیمون اینطوری بود که ازبردن و باختن هم خوشحال بشیم و احساس خوبی داشته باشیم وهر وقت به این فکر میکنیم که همبازیمون برنده شد یه لبخندی از ته وجودمون ،آروم روی لبامون بشینه....
الان نمی دونم من بردم یا تو فقط می دونم که این جریانات هیچ وقت قابل پیشبینی نیستند چون هیچ قانونی براشون وجود نداره ودرست تو لحظه ای که انتظارشو نداری اتفاق می افته وتو می مونی و هزار و یک سوال.... .به هر حال نمیدونم الان تو چه شرایطی هستی. اما مثل همیشه بهتریها روبرات آرزو میکنم.برای تو وهمه اونایی که یه قلب صاف ومهربون دارند و گاهی دوست دارند اینو پشت چهرشون قایم کنند...دلیلش چیه منم نمی دونم...شاید به این خاطر باشه که من عمق آدما رو می بینم ،قبلا بهت گفته بودم
از چشاشون معلومه..

مهندس غریبه چهارشنبه 22 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:54 ب.ظ http://www.cplusplus.blogsky.com

بابا شماها چتونه؟
یعنی شماها اینقدر کمبود محبت دارین؟
دوست داری جنس مخالفتو ببوسی؟دوست داری از بقیه محبت گدایی کنی؟ دلیلش اینه که خودتو دوست نداری!بجای بقیه خودتو دوست داشته باش که اگه بتونی واقعا هنر کردی!اگه بتونی دیگه از این حرف ها نمیزنی.

طباطبایی پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:09 ب.ظ http://pejhvaak.blogfa.com

سلام سوالی کرده بودید که بچه ها چطور اسم خودشون رو متوجه میشن ! من مطلبی در این باره در وبلاگم نوشتم ؛عجایب خلقتی دیدم در این بین؛
یا حق

[ بدون نام ] سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:03 ب.ظ

بازم برامون بنویس...

[ بدون نام ] چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:41 ق.ظ

خیلی نامردی حالا دیگه نمی نویسی ....

[ بدون نام ] دوشنبه 11 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:27 ق.ظ

دلم به شدت براتون تنگ شده استاد////

مسعود دوشنبه 11 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:31 ق.ظ http://www.tomyprincess.blogsky.com

بچه ها ببخشین...
دوباره کلاسهام شروع شده و انقدر خسته ام که ساعات فراغتم فقط پامو دراز می کنم که خستگیش در بره...
واسه همین حس و حال نوشتنو ندارم. حرفهایی که واسه گفتن دارم باشه واسه استراحت بین دو ترم...
فعلا بای بای...
:*

زاوش پنج‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:20 ب.ظ

I LOVE YOU

[ بدون نام ] یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:24 ب.ظ

۲۴ آبان
یادش بخیر... کسی این روز رو یادشه؟ از نرم افزارها و IT های 87 ای

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:37 ب.ظ

روز اردو رفتنمون بود

[ بدون نام ] جمعه 29 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:00 ب.ظ

che roooozi booood,man bara salgardesh axamoono didam...

طباطبایی پنج‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:27 ب.ظ http://pejhvaak.blogfa.com

ذابیت ابراز علاقه اینه که خود گوینده هم از گفتنش(البته اگر از ته دل باشه نه از روی ریا و چاپلوسی) لذت میبره....لذتی که اگر یکبار تجربه بشه دیگه همیشگی میشه..
البته این ابراز علاقه لازم نیست حتما به جنس مخالف (اون هم از نوع نامحرمش باشه!!!)‌
ابراز عشق و علاقه به نزدیکان و دوستان و عزیزان... و از همه زیبا تر به خدای مهربون و دوست داشتنی
و
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند / طلب عشق ز هر بی سروپایی نکنیم
یا حق

[ بدون نام ] چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:16 ب.ظ

مدت ها می شد که به اینجا و تو سر نرده بودم. نمی دونم چرا یهو دلم خواست بیام و بگم: من رو می بینی، اینجا ایستاده ام بی هیچ چرایی بر زبان و شکوه ای بر دل...

ماه تنها یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:55 ق.ظ

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااییییییییییییییییی خداااااا این دوستتون اسماعیل شاه کاره :)))))))))))))) نصفه شبی شاد شدیم:d

[ بدون نام ] یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:58 ق.ظ

اه ببخشید انقدر خندیدم که یادم رفت سلام کنم :d
سلااااااااااااااااااااااااامممممممم

دلتنگ سه‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:57 ب.ظ

سلام استاد گلم
هزارتا ماجرا تو زندگیم رخ داده که هر کدوم بعد از مدتی جزئی از گذشتم شدن. دیگه به اتفاق افتادن یا نیفتادنشون فکر نکردم.
اما امروز اتفاقی افتاد که دلمو شکست.
اتفاق امروز خردم کرد.
شاید هرگز دیگه بهش فکر نکنم، اما مطمئنم که بدترین اثری که می تونست رو زندگیم بزاره رو گذاشته.
اگه اومدم اینجا، به خاطر این بوده که شاید یه ذره آروم بشم.

زاوش چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:24 ق.ظ http://masiresabz.blogfa.com

سلام مسعود خوبی؟
این 2 تا وبلاگ منه لینکم کن
www.masiresabz.blogfa.com
www.myfiction.blogfa.com

خرس مهربون جمعه 9 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:55 ب.ظ

مسعود دوستداشتنی من کوووو؟
انقدر دلم برات تنگ شده که حتی نمیتونی تصورش رو بکنی!همشم که خاموشی!
حس میکنم سالهاست که گمت کردم!
ای کاش میشد بیام و ببینمت.این روزا بد جوری دلم هواتو کرده!

شماره قبلی من فعلا غیر فعاله!
شماره جدید من ۰۹۳۷۶۹۷۳۰۸۲ هست مهدیس کوچولو...
هنوزم داری درس میخونی تا بری دانشگاه؟

محمد ه. جم پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:16 ق.ظ

چقدر خوبه آدم بتونه با تمام وجود این دوست داشتن رو لمس کنه! از کجا میشه فهمید دوست داشتن ی آدم واقعیه؟ فقط عمل کافیه؟ یعنی اگر در عمل دوست داشته باشی طرف مقابل رو ولی تو دلت احساست تغییر نکنه میشه اسمش رو دوست داشتن گذاشت؟ یا اینکه محبته؟ راستی اگه شاهزاده رویاهات بیاد و از کنارت رد بشه چی؟ اون روز که هیچی. ولی بعدش زندگی بی زندگی. امیدوارم که اینجوری نشه.
ولی جدی چرا مهندسی خوندی مسعود؟! روانشناسی و فلسفه خیلی بیشتر اغنا میکنه آدم رو. منم وقتی درسم تموم شد باید بزنم تو روانشناسی. البته فلسفه هم خیلی دوست دارم. درکل نوشته هات رنگ و بوی تازگی میده و دیدت فرق داره با بقیه. درود و ۲ صد بدرود. راستی! بهت گفتم چقدر نوشته هاتو دوست دارم؟ (;

زهرا یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:39 ب.ظ

دوست داشتنی بود متنتون
ادمی که حتی روز هاش هم خالی نیست میتونه به فکر عشق بزرگ باشه.
خلا عشق؟این خلا برای آدمهای مجرد هست.عشق باباومامان(خانواده)و دوستان متفاوته.من بفکر دوست داشتن و دوست داشته شدنم چون روحم رو با یه عشق بزرگ سیراب میکنم.خودمو بزرگ میکنمٰ،زندگی میکنم.این خودخواهی میتونه باشه.شاید!!!
کاش همه ی خودخواهی ها باعث آرامش خودمون و دیگران بشه.
دلم بری یه استاد خوب یه ذره شده.
*استاده خوبم،قبلت پر از آرامش*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد