به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

کسی فحش بلده؟

صبح آبجی ملودی عزیز بخیر... امروز میخوام داستان یه گروه بامزه رو برات بگم. داش مجید ما برام تعریف کرده که چند وقتیه با قاسم و رضا شوب یه گروه راه انداختن واسه دور هم جمع شدن و به خدا فحش دادن! به نظرت بامزه نیست؟! برای چی فحش میدن؟ خوب بذار واسه ات یه نمونه شو تعریف کنم...

یه دفعه وقتی رضا شوب سر یه قرار نیومد و بقیه ازش پرسیدن چرا نیومده، تعریف کرد که سالها پیش، بعد از مرگ خاله اش، شوهرخاله اش میره با یه زن دیگه ازدواج می کنه و دختر کوچیکی که از زن قبلیش داشت رو از خونه میندازه بیرون...

از اون زمان به بعد، خانواده رضا این دختر کوچولو رو می پذیرن و اون در حکم خواهر بزرگتر رضا تو خونه شون بزرگ میشه تا اینکه ازدواج می کنه و می فهمه نازاست!

البته به هوای درمان این نازایی، خیلی تلاش می کنه اما از اون جایی که خوب نمیشه شوهرش طلاقش میده و اونهم چند وقت بعدش در اثر صدمات ناشی از این درمانها، دچار سرطان تخمدان یا یه چیزی شبیه به این میشه و پس از کلی شیمی درمانی بی نتیجه، الان تو بیمارستان در انتظار مرگ بستریه و دلیل رضا برای نیومدن سر قرار، رفتن به ملاقات این دختر خاله بینواش بوده. به نظرت بامزه نیست؟!

بعد هم قاسم و مجید و رضا چیزهایی به خدا گفتن تو این مضمون که: «آخه بی وجدان!!! این عدل و محبتی که میگی کو؟! ای مرده شور این عدلتو ببرن... امتحان الهیه و زهرمار!!! لامصب این که زیر این آزمایش الهی ات از دست رفت!!! داره می میره! حالیته؟! دیگه چه پیامی مونده که بهش برسونی؟! میخوای چی رو بهش اثبات کنی؟! آخه الاغ!!! کشتیش! ای خواهر مادر این آزمایشتو که هر چی می کشیم ...»

اونها مثل من و خیلی ترسوهای دیگه نیستن که اینجور وقتها از ترس عذاب، صبر پیشه کنن و دروغگویانه خدا رو شکر کنن! از همون شکرهایی که از صد تا فحش بدتره... مجید میگه میدونم که این فحش ها چیزی رو عوض نمی کنن! دنیا هزاران ساله که اینطور بوده و خواهد بود... شاید فقط اینجوری دلمون خنک میشه... اینجوری یه خورده عقده مون خالی میشه و می تونیم بیشتر تحمل کنیم... بامزه نیست؟ و چه منم دلم خواست!

احتمالا به همین دلیل ترانه "خدا جون" آخرین ساخته سیاوش قمیشی انقدر به دلم نشست! شنیدین؟

خدا جون متشکریم که چشم دادی بهمون            واسه گریه کردن و دیدن این دنیای زشت

مرسی که پا به ما دادی واسه سگ دو زدن           واسه گشتن تو جهنم دنبال راه بهشت

خدا جون ممنون از اینکه دوتا دست دادی به ما       تا اونها رو، رو به هر مترسکی دراز کنیم

خدا جون مرسی از این دل که توی سینه مونه        میتونیم دل یکدیگه رو بازیچه کنیم

آخ که شکرت ای خدا واسه جهان به این بدی        چی میشد اگه تو دست به ساختنش نمیزدی؟!

تازه فهمیدم چرا انقدر ترانه های «آی خدا دلگیرم ازت... آی زندگی سیرم ازت...» محسن یگانه و «وایسا دنیا» رضا صادقی و «اینجا تهرانه» هیچکس به دلم می شینن!!!

اگه شما هم مثل من در پس احساس گناه، حس کردین از فحش دادن به خدا یا این آهنگها یه جورایی خوشتون میاد و دلتون خنک میشه شاید دلیلش اینه که شما هم مثل من تو دلتون یه عالمه فحش نگفته قایم کردین!

شما هم مثل من در ظاهر، مثل یه بچه مسلمون خوب، دارین در لحظات سختی، صبر و توکل پیشه می کنین اما در حقیقت، در باطن می ترسین اگه به خدا گیر بدین یه وقت خدا نتونه از خودش دفاع کنه و اعتقادتون متزلزل بشه و بمونین تو این دنیای بزرگ، تنها و بی خدا و تو اون دنیا هم عذاب کفرتونو بچشین!

گمونم اگه خدا انقدر عرضه داشته که دنیای به این بزرگی رو ساخته قاعدتا اگه جدا ازش بخواهیم باید بتونه در دادگاه درونمون با ارائه شواهد و مدارک کافی، از خودش دفاع کنه وگرنه منم مثل ابراهیم نبی، اعتقاد دارم هر خدایی که با تبر بهش حمله کردی و نتونست از خودش دفاع کنه بدون که یه بته و لایق شکسته شدن!

گمونم اگه به بهانه صبر سئوالهامونو سانسور کنیم و به خدا گیر ندیم، پاسخشونو نخواهیم گرفت و ایمانمون قویتر نخواهد شد و همیشه تو دسته آدمهایی می مونیم که جواب سئوالاتشونو نمیدونن و تو یه سرگردونی بی پایان موندن و راه مهربون بودن و در عین حال شاد زیستن رو گم کردن. همونهایی که هر روز سر نماز تو آخرین جمله سوره حمد بهشون می گیم : گمراهان...

پی نوشت : عبدالله همسن و سال منه و دست بزن داره! دیشب از مامانم شنیدم که چنان زنش حامله شو کتک زده که بچه اش سقط شد. دارم دنبال یه سری فحش مناسب می گردم. پیشنهادی نداری؟

(ببخش اگه از خوندن این پست احساس بدی بهت دست داد! خودمم این احساس نفرت و انزجار رو دوست ندارم برای همین نمیخواستم اینو آپ کنم اما گفتم نباید از نیمه تاریک وجودم فرار کنم...)

نظرات 7 + ارسال نظر
مهدی یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:17 ب.ظ

سلام
واقعا این پستت برام مهم بود!! هممون یه جایی توی زندگی میرسیم به اینکه آیا واقعا داریم درست میریم یا فکر میکنیم که همه چیز خوبه؟ من خدا رو زیاد نمیشناسم. یه چند باری باهاش حرف زدم. خیلی تو مایه های جواب حرف دادن نیست. ولی عوضش بازی کردن رو دوست داره. معما طرح کردن رو حال میکنه. والبته مثل بقیه موجودات قدرتمند گاهی هم گوشمالی دادن و تو سری زدن رو میپسنده. البت اینا همش مال خدای منه. من هم جدیدا به این نتیجه رسیدم که حال میکنم گاهی به خدای ضعیف و ناتوان درونم، به خدای قهار و نامرد آخوندها و به خدای ساده لوح و بی دست وپای عوام که منتظر نشسته که ازش بخوای ببخشتت و اونم بگه چشم، فحش بدم و سرش داد و بیداد کنم و سرزنشش کنم.
ولی اینها همش ماله خداهای ناقصه. مدتیه که دارم دنبال خدایی میگردم که آدمها رو ول نکرده باشه. تو دل همه ی آدما یه تکیه ازش پنهان شده باشه. خدایی که همه براش میمیرن اینقده که خوب و خوشگله. ولی حیف که پیداش نمیکنم. هر چی میگردم بیشتر دوریمو ازش حس میکنم. هرچی داد میزنم که ای خدای خوب و مهربون، بیا و به دادمون برس. هممون بدبخت و ذلیلیم. اینقده ذلیل که به جای اینکه حقمون رو از دنیای پست و ظالم بگیریم، سر همدیگه رو کلاه میذاریم. با هم میجنگیم و فکر میکنیم اینجوری پیشرفت حاصل میشه. هر روز و هر روز تعداد آدمایی که از جنگ و خونریزی و بیماری های لاعلاج و با علاج میمیرن داره زیادتر میشه. هر روز وضع این کره ی کوچولوی زمین بدتر و بدتر میشه و ما به جای اینکه به نفس کشیدن اون فکر کنیم به لذت بردن خودمون به انبار کردن میلیاردها دلار پول به ریخت و پاش کردن تو مهمونی و عروسی هامون میپردازیم.
از خودم بدم میاد، از جامعه ام بدم میاد، از خدام بدم میاد، از زندگیم بدم میاد، از دنیام بدم میاد، ولی حاضر نیستم همینجوری ولشون کنم. تا جایی که زور دارم وایسادم و میجنگم، فقط برای رنگ گندم.
خداحافظ

:)

koorosh یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:02 ب.ظ

rastesh manam yekbar asabani shoodam kheily ziyad baaad man ham..... vali khoob nemidonam rastesh chikar konam

فرشته مهربون دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 03:14 ب.ظ

سلام ، نمی دونم از ترس یا خشم یا تعجب یا چی الان موهای تنم راست شده و پوستم داره می سوزه !!!! کاش ما آدمها خدا رو با خودمون قیاس نمی کردیم ... کی گفته عدل همون چیزیه که من فکر می کنم ؟! کی گفته بخشش یعنی همونی که من می گم !!! اگر اینجوری بود که اینهمه اشتباه از طرف آدمها رخ نمی داد همه یه خدا بودن!!! اصلا جواب این پست و که نمی شه تو کامنت دونی داد !!!!! اگر راست می گی یه روز که دیدمت بیا بگو مسلمونی که بهت ثابت کنم مسلمون سوال می کنه ! شک می کنه ! اما اینجوری نمی بره .... بله اگر سوال داری بپرس از خود خدا بپرس اما نه اینکه بپرسی و رو تو بکنی اونطرف و رد بشی بری .... وایسا جوابشو خوب گوش کن ... اگر پاسخش دلت و سوزوند یا گوشت و پیچوند یا دماغت و به خاک مالید گلایه نکن ... ایمان به عدل خدا کم چیزی نیست ... هزار تا آدم بدبخت دور تا دور ما رو گرفته ... اگر تو خدا بودی همه رو خوشبخت می کردی ؟ از کجا معلوم اسم این کار عدالت باشه ؟ اگر 3 نفر تو یه خونه باشند یکی چاق یکی لاغر یکی متوسط تو یه نون و به چه نسبتی میونشون تقسیم می کنی که عدل و رعایت کرده باشی ؟ مساوی به هر سه ؟ به چاقه بیشتر به لاغره کمتر به متوسطه ؟ یا بر عکس ؟؟؟؟ چرا تو کارهایی که ربطی بهتون نداره دخالت می کنید ؟؟؟ هرکی کار خودشو بکنه بهتر نیست ؟؟؟ تو بندگی کن ببین خدا ، خدایی نمی کنه ؟؟؟ !!!! خدایا چشمی به ما بده که عدل و انصاف و مهر و محبت و بخشش و رحمتت و ببینیم ، حس کنیم و لذتش و ببریم . آمین

فرشته خانوم٬
منم یه عمره دارم به آدمها همین حرفها رو میزنم اما وقتی که سر این جریان٬ حس خشم٬ ترس و تعجبم مثل تو برانگیخته شد فهمیدم یه چیزهایی تو وجودم هست که باید کشفشون کنم.
فهمیدم آدمهایی مثل من که سعی میکنن راه زندگیشونو از لابلای یه سری جملات و کلمات قشنگ پیدا کنن با بخاطر سپردن این جملات٬ خیال میکنن مشکلشون حل شده و نمیدونن که باید با تموم وجودشون درک کنن...
این آدمها زمانی لو میرن که سر یه جریان یهو آزاد شدن یه عالمه احساس منفی رو حس کنن که انگار مدتهاست درونشون تلمبار شده... نکنه تو هم مثل من ناخودآگاه٬ بیشتر از اونکه این استدلالتو واسه دیگرون توضیح بدی باید خودت از ته دل باور کنی؟!!!
مطمئنی که خودت گاهی از ته دل نمیخوای ببری اما با این توضیح که مسلمون سئوال می کنه٬ شک میکنه اما اینجوری نمی بره جلوی خودتو نگرفتی؟!

نسیم سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:57 ق.ظ

سلام مسعود عزیز
من هم یک خدایی دارم که خیلی دوستش دارم و روزی چند بار باهاش قهر و آشتی میکنم , بهش فحش میدم سرش غرغر میکنم و وقتی هم که باهاش قهر میکنم خیلی زود میفهمم که با اینکه خیلی دوست و آشنا کنارم هست چقدر تنهام و عاجز و بخاطر مصلحت خودم ودور شدن از تنهایی کلی ازش منت کشی میکنم چون میدونم اون اصلا سراغم نمی اد و این منم که باید برم و باهاش آشتی کنم . اگر خانواده من بفهمند که من چطوری با خدا صحبت میکنم کلی دعوا و بدوبیراه نثارم میکنند که آی تو کافر شدی خدا سنگت میکنه والر و بلرت میکنه و ..... و تو نمی تونی از خدا علت و چون وچرا بخوای. برای همین همیشه تو دلم باهاش دعوا می کنم که چرا دنیات اینجوری خدا خیلی نامردی این عدالتته که همیشه دمشو میزنی اینه اون احسانت و کرم وبخششت آخه مگه نمیگی اگر یکی در خونتون اومد و تقاضای کمک کرد حالا هرکی میخواد باشه چه کافر چه مسلمون چه فقیر چه غنی چه آدم خوب چه آدم بد حتی دشمنتون باشه دست خالی از در خونتون ردش نکنین پس چرا باید هر روز که می آم پشت درت و کلی التماس می کنم آخر سر دست خالی بر می گردم و وقتی هم که قهر می کنم من باید بیام منت کشیت رو بکنم آخه یکبار هم تو بیا .چرا هر روز آدم های بد قوی تر و گستاخ تر میشن و تو کلی هواشونو داری اصلا شاید خدای اونها با تو فرق داره و تو فقط خدای تنبل و بیرحم منی که یکجور عاطفه توی تو وجود نداره....... هر روز از این قبیل حرفها من به خدام میزنم اون هم در آخر یک پس گردتی کوچولو نثارم میکنه که آی بنده خیلی حرف میزنی , تورو چه به این حرفها سرت به کار خودت باشه این فضولی ها به تو نیومده دوست دارم هر بلایی که می خوام سرت بیارمو و غیره.... همیشه هر بلایی سرم میاد یا سر اطرافیانم بابام میگه مصلحتی توش بوده .یک نمونه جالبش که بقول بابام مصلحت توش بوده (شما هم ببینید مصلحتش در کجاست):
عمه من بعد از 2 سال زندگی مشترک وداشتن یک بچه 1 ساله از همسر اولش جدا شده بود(شوهرش 2 تا خانم صیغه کرده بود و از اون خواسته بود توی یک خونه با هم زندگی کنند و عمه من نتوانسته بود تحمل کنه) هیچکدا م از زنها هم بچه دار نمیشدند و شوهره بچه رو از عمه ام که بجای مهریه مال اون شده بوده میگیره و بدبختی این بوده که شوهر دوم عمه ام که خیلی پول دار بوده اون هم بچه دار نمی شده ! عمه ام در حسرت دیدن دخترش بوده تا 21 سال بعد که شوهر دومش میمیره و کلی ارث برای عمه ام میمونه دخترش هم که بزرگ شده بود میخواسته ازدواج کنه که عمه ام به خواستگار پیشنهاد میده که همه چی بهش میده بشرطی که بعد از ازدواج با هم زندگی کنند تا دخترش پیشش باشه بعد از 3 سال که پیش هم زندگی می کردند از شیراز اومدند خونه ما مهمونی وسر راه هم قم رفته بودند چون دخترعمه ام خواب دیده بوده که بیاد حضرت معصومه نذر کنه تا خدا بهش یک بچه بده که تو راه برگشت به خونشون هم عمه ام وهم دخترش و دامادش سه تایی با ماشین میخورن به یک کامیون بار آهن وله میشن و ....

چیزی ندارم که بگم!
:(

حسین سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:48 ب.ظ http://lifeforhappiness.blogfa.com

سلام
بازم حرف دلمو زدی حرفی که چندین ساله می خوام به اطرافیانم بگم ولی از ترس حکم بی دین و بی خدا جرات نکردم
فحشایی که باید وقتی که بابامو ازم گرفت بهش می دادم تازه نامرد نکرد راحت ببرتش بعد از ۴ سال مریضی با هزار تا زجر مردی رو که من جز خوبی ازش ندیدمو برد
فحشایی که وقتی زیر انواع فشارهای مالی عاطفی عشقی بودم و هستم باید بهش بدم ولی جرات ندارم
فحشایی که وقتی خیانت نزدیکانم رو می بینم باید بهش بدم ولی جرات ندارم
فحشایی که وقتی این همه ظلمو تو دنیا می بینم باید بهش بدم ولی جرات ندارم
ولی همینجا در حضور همه دوستان می گم خداجون خیلی نامردی ما که ندیدیمت ولی تعریفتو زیاد شنیدیم ولی از قدیم گفتن شنیدن کی بود مانند دیدن
اگه مردی خودتو نشون بده تا بهت بگم....

سینا سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 06:41 ب.ظ

سلام
راستش از شما چه پنهون ... منم هر از گاهی که از کوره در میرم از خدا خیلی شاکی میشم ...بعضی وقتها ازش انتظار دارم ،ولی یادم نمیاد بهش فحش داده باشم بجز یه فحش "ای بی پدر مادر" :)

نمی دونم چرا باز یاد یه شعر دیگه افتادم ... انگار هر وقت وبلاگتو میخونم باید یاد یه شعری بیفتم... اسم شعر "صیقل دل" از ملا احمد نراقیه...

دید موسی کافری اندر رهی پیر گبری کافری و گمرهی...
اگه بتونم برات مینویسمش...

نینا شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:47 ق.ظ

من یه جایی خوندم که خدای هرکس به اندازه همون قدر که به اون ایمان داره .خدای یکی می تونه همه کارهای بزرگ و هر چی که اون بخواد اجابتش کنه ولی خدای یکی دیگه قدرتش رو نداره چون اون فرد اینطوری فکر میکنه.ودر مورد اینکه در مشکلات به خدای خوب و مهربون از اون حرفا بزنید می خوام بگم که چرا وقتی که حالمون خوبه ویا مشکلی نداریم چرا از جون و دل قربون صدقش نمی ریم و هر مشکلی رو از جانب اون می دونیم.به نظر من هر حادثه بدی که اتفاق می افته خیر و خوبی اون بیشتر از شر وبدیه.داستان حضرت موسی و حضرت خضر رو شنیدین که حضرت خضر یه بچه رو کشت یه کشتی یه ماهیگیر رو سوراخ کرد و.... کارهایی که خضر انجام داد از نظر حضرت موسی شر بود ولی اون جواب همه کارها رو داد که خیرش بیشتر بود و حکمت ان را می دانست. ما با دید مون به مشکلات می تونیم درس بگیریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد