به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

گرونترین چیز دنیا

بچه که بودم گرونترین چیزی که در دنیا می شناختم فالوده-بستنی بود! یادم میاد هر وقت مامانم میخواست یه جایزه بزرگ بهمون بده می بردمون قنادی نازبخش تو حیاطش زیر سایه بونهاش می نشستیم فالوده-بستنی می خوردیم... نه اینکه سالی یه بار یا دو بار... سالی سه چهار بار!!!

دو هفته پیش که رفتم بابل حساب کردم بعد از اینکه پیدات کردم چی میتونه باعث بشه که تو درخواست ازدواج منو بپذیری؟! منی در مقام یه استاد دانشگاه سی ساله، با شش هفت سال تدریس، اگه فردا بمیرم با گرفتن یک میلیون پول پیش این خونه و یک میلیون حق التدریس ترم قبل تهران جنوب میتونم دو میلیون قرضمو جبران کنم و به صفر برسونم. املاک و مستقلاتم هم عبارتست از خانه پدری در بابل که با دو تا برادر دیگه ام توش شریکم.

یادم نمیاد هیچوقت تو زندگیم پشت ویترین یه مغازه ایستاده باشم تا عکس برگردون یا پفک یا اسباب بازی بخوام! چون اصلا به فکرم هم نمی رسید حق داشتنشونو داشته باشم. وقتی اوضاع مالی خراب باشه قناعتو یاد میگیری...

یاد می گیری که کافیه یه جفت کفش داشته باشی با دو تا شلوار (که وقتی یکیش کثیف یا شسته شده اون یکی رو بپوشی) و سه چهار تا پیراهن! و فقط وقتی که یکی از اینها پاره شد لازمه یکی دیگه رو جایگزینش کنی. که همین الانش هم تا وقتی صدبار مامانم بهم نق نزنه، نمی فهمم کفش یا شلوارم مندرس شده و وقتشه یکی دیگه بگیرم!

وقتی دو سال سربازی که من هر هفته میرفتم دانشگاه علوم فنون بابل برای تدریس، بجای اینکه به من مثل یه استادی که از تهران میاد برای هر واحد صد و هشتاد هزار تومن بدن صد و بیست هزار تومن میدادن (چون من بابلیم!) هیچ وقت حرفی نزدم!

تا بیست و دو سالگی تنها چیزی که مجبور به خریدنش نبودم، اما چون دلم میخواست برای خودم خریدمش یه واکمن بود با یه هدفون سه هزار و پونصد تومن!

یادم میاد تنها دانشجوی کارشناسی ارشد کامپیوتر دانشگاه صنعتی شریف بودم که کامپیوتر نداشت. (کامپیوترمو ترم آخر ارشد، برای تزم خریدم.)

شروین بهم میگه تو وقتی میخوای یه بازی که یه میلیون می ارزه رو بفروشی جوری با عذاب وجدان، به قیمت دویست تومن میفروشی که طرف احساس می کنه داری سرشو کلاه میذاری و ازش زیاد می گیری! فاطمه میگه انقدر در درونم پول داشتن رو حق خودم نمیدونم که تمام تلاش اونو برای بدست آوردن درآمد بیشتر خنثی می کنم.

تا سه سال پیش هر بار که چیپس 300 تومنی یا پسته 500 تومنی می خریدم احساس عذاب وجدان بهم دست میداد که دارم ولخرجی می کنم!

گمونم ریشه خوشبختی من در همین قناعته که جای اینکه همه اش دنبال چیزهای جدید باشم عادت دارم که از داشته هام لذت ببرم... من بالای ده ساله که فقط کفش و جوراب و پیراهن سفید می پوشم و جین آبی... و انقدر این رنگها رو دوست دارم که سیر نمیشم! نیمرو از خوشمزه ترین غذاهای زندگیمه! عادت دارم که شادیهامو توی آدمها و چیزهایی که دارم جستجو کنم. گیتارم، مامانم، کامپیوترم، یه قلم و کاغذ و یه عالمه خیالپردازی... اینها همه اش از فایده های قناعته.

کلا قناعت خیلی خوبه ولی ازتون میخوام وقتی دارین به بچه تون قناعت رو یاد میدین حواستون باشه که اون احتیاج داره بدونه حقش ازین دنیا چقدره؟! حق داره چقدر بخواد؟!

بچه که بودم فکر می کردم هر چی کمتر خرج کنم پولهام بیشتر جمع میشه و پولدارتر میشم اما الان فکر می کنم که

«هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی

                                                    کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را»

البته منم الان دارم تمرین می کنم ها... توی بدترین شرایط مالی هم پوستر و عکس برگردون می خرم، واسه خودم گل میخرم، بعضی وقتها چون هوا گرمه بجای اتوبوس با تاکسی میرم، با بهانه و بی بهانه دوستهامو مهمون می کنم! هدیه میخرم... برای خودم دی وی دی فیلم می خرم... و به دانشگاه بابل اعلام کردم که حاضر نیستم ترم آینده با دوسوم حقوق یه استاد درس بدم. (و اونها هم قبول کردن!!!)

نام پروژه بعدی من لیلیوم هست... آخه الان گرونترین چیز دنیای من گل لیلیوم هست، شاخه ای سه هزار تومن! و هنوزم که هنوزه هربار توی گلفروشی میبینمش گلبرگهای نازشو لمسش می کنم اما چون زیادتر از حق خودم میدونمش، نمی خرمش...

گرونترین چیز دنیای شما چیه؟ اون چیزی که اگه بخواین میتونین بخرینش اما چون حق خودتون نمی دونین بدستش نمیارین چیه؟

نظرات 26 + ارسال نظر
م.......... شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:03 ق.ظ

چه جالب ............ذهن آدمو تا کجاها میبری و برمیگردونی..........خوب چون تا حالا به چیزهایی که میتونستم بخرم ولی نخریدمشون چون فکر کردم حقم نیست فکر نکرده بودم.............
ولی حالا که نیم ساعته که جلوی مانیتور نشستم و دارم این post رو میخوندم به یه نتیجه هایی رسیدم.........اینکههههههههه.................
شاید خنده دار باشه شایدم بی ربط ولی من همیشه شرایط گرفتن/ خریدن و به روایتی داشتن تصدیق ماشین برام مهیا بوده.......شاید باورت نشه ولی تا حیاط آموزش رانندگی هم رفتم ولی چون احساس کردم که حقم نیست که تصدیق داشته باشم چون هیچ ضرورتی برای داشتنش احساس نمیکنم تا الان سراغش نرفتمو از زیرش در رفتم.........
یا با این که computer رو از دوران نوجوانی داشتم ولی هنوزه هنوزه تا از پشت ویترین یه خدمات کامپیوتری..... یا ویترین های پاساژ علائدین رد میشم عین بچه ها با دهان نیمه باز و چشم هایی که از تعجب و حیرت نگاه کردن به نوت بوک های زیبا و مارک دار به وجد اومده میمونم.......ولی وقتی به این فکر میکنم که بعضی از همکلاسیهام در دانشگاه همین کامپیوتر خونگی که من دارم رو هم ندارند گمون میکنم که حقم نیست و از فکر خریدش خیلی راحت میام بیرون...........

:)

n!MA شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:29 ب.ظ

این:
http://www.apple.com/ca/iphone/
من خیلی دوسش دارم ولی واقعا گرونتر از چیزیه که با خیال راحت پولشو بدم. هنوز دارم سعی می‌کنم خودمو قانع کنم که حقمه... نمی‌دونم... شاید گول خوردم خریدمش.

ماکسیم شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:01 ب.ظ http://maxim.blogfa.com

خیلی مسخرست ولی من فکر کنم باید با تو، تو این موضوع جمع بشم و بعد تقسیم به دو بشیم، اینطوری شاید معدلم قابل تحمل بشه!!

Mzdk شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:32 ب.ظ

سلام.
1- اول جواب پست قبلی ت رو که بهم نوشته بودی بدم: این مطلبی که گفتم و نظری که تو دادی منو یاد این شعر مولانا انداخت:

از علی آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان مطهر از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافت
زود شمشیری بر آورد و شتافت
او خدو انداخت در روی علی
افتخار هر نبی و هر ولی
آن خدو زد بر رخی که روی ماه
سجده آرد پیش او در سجده‌گاه
در زمان انداخت شمشیر آن علی
کرد او اندر غزااش کاهلی
گشت حیران آن مبارز زین عمل
وز نمودن عفو و رحمت بی‌محل
گفت بر من تیغ تیز افراشتی
از چه افکندی مرا بگذاشتی
آن چه دیدی بهتر از پیکار من
تا شدی تو سست در اشکار من
آن چه دیدی که چنین خشمت نشست
تا چنان برقی نمود و باز جست
آن چه دیدی که مرا زان عکس دید
در دل و جان شعله‌ای آمد پدید
آن چه دیدی برتر از کون و مکان
که به از جان بود و بخشیدیم جان

بازم می گم ... چاغو کاربرد های مختلفی داره ... اگه این جوری باشه که تو داری می گی پس شیطانی ترین موجود خداست که آدم ها رو به خاطر کار های نادرستشون کیفر می کنه ... یقیناً از دریچه ی استدلالی که داری می ری همین نتیجه ی حرفته ...
2- منو یآد خودم انداختی .... منم آدم کم خرجی ام و به کم قانع ... انگار از وقتی به دنیا اومدم تو خونم بوده ... مادرم می گه که وقتی بچه بودی هیچ صدات در نمی اومد و ساکت بودی و هیچی نمی خواستی ... فقط تنها چیزی که می خواستی پستونک آبی روشن ت بود. منم مث تو به زور باید بهم بگن که لباس بخرم و آخرشم خودشون برام می گیرن این قدر بی اهمیت می دونم این رو ... البته من واسه ی چیز هایی که دارم از بچگی زحمت کشیدم و هیچ وقت از کسی نخواستم که بهم چیزی بده ... 4 سال معدل بالا آوردم تا آخر سر بابا به قولش عمل کرد و برام کامپیوتر خرید ... کادو های معدل بالایی ام رو که شرکت بابا اینا می دادن می بردم می فروختم وقتی دبستان می رفتم که پولش رو پس انداز کنم ... وقتی که توی دانشگاه بی پول می شدم برای این که به هنر و علم و پرورش خودم کمک کنم می رفتم پروژه ی بچه های دیگه رو می نوشتم که یه پولی دستم بیاد و بتونم نقاشی کنم، ساز بزنم، لپ تاپ بخرم ... پولی که بابا اینا برای خرج زندگی م می دادن رو نمی خوردم و نمی پوشیدم و به جاش کتاب می خریدم ... و خیلی چیزای دیگه ... قناعت همیشه ناشی از بی پولی نیست ... گاهی مواقع خود خواسته است برای ساختن خود، گاهی مواقع هم روش تربیتی خانواده می شه ...
اما در مورد گرون ترین چیز ... فک کنم گرون ترین چیز عشقه خدایی و پاک و ناب و اصیله ... که آدم تا لایقش نباشه نمی تونه داشته باشه ... باید خیلی خرج کنی ... البته نه پول، بلکه عمر، جون، خودخواهی های نفست و همه ی چیز هایی که آدم ها رو به تملک، به قدرت، به اقتدار، به تسلط ترقیب می کنه رو باید بریزی دور ... آره ... گرون ترین چیز عشقه خدایی و پاک و ناب و اصیله ... کاش لایقش باشیم ... کاش اونی رو که یافت می نشود رو پیدا کنیم ... خوشحالم که با پوست اندازی و بزرگ شدن گل ها و عوض کردن گلدون ها، دارم پیدا می کنم ...

حسین یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:03 ق.ظ http://lifeforhappiness.blogfa.com

سلام
مسعود پست قبلی خیلی فکرمو مشغول کرده البته نه اینکه تمام زندگیمو بیخیال شم به این پست فکر کنم ولی هر وقت می شینم پای کامپیوتر یاد این پسته میفتم ولی هنوز نیافتم
در مورد این پستت باید بگم
ای بابا وضع مالی خیلی بیشتر از خیلی خرابه اونقدر که اصلا چیزی نمی مونه که بخوای چیزی بخری چه برسه بخوای فکر کنی حقت هست یا نیست خیلی وقته که به ویترین مغازه ها نگاه نکردم منی که یه زمانی واسه خودم شیک پوش بودم :-)
ههههههههههیییییییییییی همین قدی می مونه که جیره بندی کنم واسه خودم تا تو این تابستون بتونم با بچه ها خوش بگذرونم

asal یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:20 ب.ظ

سلام استاد من برادرم شما را دیده (اون توی علوم فنون درس می خونه )از شما هم همیشه خیلی خوب میگفت من فقط چند تا از نوشته های شما رو خوندم و فکر می کنم آدم هایی مثل شما واقعاًخیلی کم پیدا میشن شما با طرز فکری متفاوت از همه ی آدم هایی که من دیده ام هستید و باعث شدید که من هم کمی دیدگاهم نسبت به زندگی خودم عوض بشه شاید خیلی از آدمها وقتی مطالب شما رو که در مورد وضع زندگیتون می خونند ناراحت بشوند که چرا شما با این همه استعداد نباید وضع زندگیتون بهتر از این باشه ولی من خوشحالم که شما از بچگی در ناز و نعمت نبودید شاید اونموقع دیدگاهتون نسبت به همه چیز فرق می کرد اوه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه منو ببخشید که وقت ارزشمند شما رو گرفتم فکر می کنم که شما خودتون انها رو می دونستید ولی دلم می خواست خودمو سبکتر کنم یا ازتون تشکر کنم از ته دلم براتون آرزوی موفقیت دارم و سعی می کنم از این به بعد تمام مطالب وبلاگتون رو بخونم راستی ازتون می خوام یه چیزی بنویسید که من اینقدر در مورد زندگی بازیگران خارجی فوضولی نکنم

سلام عسل جان...
وقتی نظرتو خوندم یه طوری که بقیه متوجه نشن تو دلم کیف کردم...
آره راست میگی... هنوزم که هنوزه خیلی از چیزهای زندگیمو مدیون اون روزهای ساده کودکیم هستم... اون روزهای ساده...
چرا یه چیزی بنویسم که تو زندگی بازیگران خارجی فضولی نکنی؟ مگه بده؟! دلت میاد سرگرمی به این سادگی رو از خودت بگیری؟... حتما دوست داری که اینکارو میکنی...
شاید تو هم رویای زندگیت این باشه که روزی تو هم یه بازیگر بزرگ بشی... کی میدونه؟ شاید اصلا برای همین به دنیا اومدی!!!
من خودم چند تا از این بروبچه های سینما و تئاتر می شناسم که به همین سادگی زندگی حرفه ایشون شروع شد!

ReZa یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:04 ب.ظ

الان یه دغدغه مشابه دارم. چی طبقه آدم رو مشخص می کنه؟
من نمی خوام طبقه اجتماعی خودم رو عوض کنم. چون به نظرم می یاد که نمی تونم جز ده درصد اجتماع باشم. می ترسم آزادگی الانم رو از دست بدم. اما این چند روز این عقده ام شدیدا مورد سوالمه. یه جورایی مثل توام. شدیدا قانعم. شدید... این باعث نشده نخوام. باعث شده وقتی بدست می یارم حسی نداشته باشم. اما نمی دونم برای چیزهای بزرگتر هم همین طور می مونم؟ از اینکه این قناعت رو از دست بدم خیلی می ترسم. می ترسم؟ نمی دونم چه حسیه. اما شبیه می ترسمه... نظری داری؟

خودم هنوز باورم نشده اما حدس میزنم بدنیا اومدیم که از نعمتها و زیباییها بهره ببریم... جزایر قناری... پول... لوسترهای زیبا و بزرگ... خونه هایی با معماری چشمگیر... که وقتی روی مبل میشینی میتونی پاتو بذاری تو چشمه ای که از زیر پات رد میشه...
فکر می کنم اصلا لطف زندگی در اینه که تلاش کنیم بهشون برسیم اگرچه در اوج داشتنشون و لذت بردن ازشون٬ بهشون وابسته نباشیم که از دست دادنشون (یا حتی نگرانی از دست دادنشون) آزارمون بده...
دلم نمیخواد همیشه یه زندگی زاهدانه داشته باشم اگرچه گاهی برای دل بریدن لازمش میدونم...

مینروا سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:06 ب.ظ http://aliyusha.blogfa.com/

سلام .
هدی هستم .
لینک شدید
دو نقطه دی

لطف داری هدی عزیز...
عمار ازت گفت و کلی خوشحالم کرد!
بی تعارف خوشحال میشم ببینمت...
البته نه در موضع استاد و دانشجو... مثل دو تا دوست...
:)

مهدی سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:49 ب.ظ

سلام
قشنگ بود پستت. خیلی خوب. یه حس بین رهایی و دلتنگی بهم دست داد. در مورد چیزایی که میگی شاید من مثل تو نبودم. ولی نسبتا حرفاتو میفهمم. من هم از اونجایی که بچه ی گوشه گیر و ساکتی بودم، اکثرا چیزی از مامان و بابام نمی خواستم. گه گاهی چیزی غیر از لباس و غذا و اینجور چیزا میخریدم. تا 17 ، 18 سالگی هم یکی از چیزایی که به خانوادم ایراد میگرفتم این بود که چرا سالی یه دفعه هم نمیریم پارک. چرا اینقدر مسافرت کم میریم. ولی از وقتی خودسر شدم، وضع فرق کرده. دارم تمرین میکنم که بخوام. من دوست ندارم مثل رضا چیزی نخوام. آخرین چیزی هم میخواستم و واقعا میخواستم، که صد البته الان دارم هم گیتار بود. دستت درد نکنه. خیلی صداش قشنگه.
مسعود...... دوستت دارم. نه قدر یه استاد، نه قدر یه دوست، نه قدر یه برادر. قدر یه عالمه، یه دریا، یه جنگل دوستت دارم. اونقدر دوستت دارم که میترسم بمیری و از دیدنت و بغل کردنت و بوسیدنت و این خل بازیهات محروم بشم و بشیم.
خداحافظ

:">
اگه مسعود از این حرفم سوءاستفاده نکنه و خودشو نگیره باید اعتراف کنم که منم فکر می کنم مسعود آدم خوبیه!
شاید کمتر از تو اما منهم دوستش دارم...
البته نه انقدر که دلم بخواد باهاش تنها باشم، واسه هر وقت با هم تنها میمونیم، میبرمش پیش دوستامون!
وقتی این حرفهاتو شنیدم به داشتن چنین مسعودی افتخار کردم و به این فکر افتادم که تا حالا نه واسش هدیه خریدم نه پارک بردمش و به یه رستوران خوب مهمونش کردم! جایی که فقط خودم و خودش باشیم...
فکر کنم اونهم دلش میخواد ولی تا حالا حق خودش ندونسته...
درسته مسئولیت من نسبت به بهتر کردن زندگی اون، از بقیه آدمها بیشتره ولی شاید شایسته اش باشه که که یه خورده بجای مدام مجبور کردنش به رفتار درست، یه خورده بهش حال بدم و بهش جایزه بدم و بذارم هر کار دلش میخواد بکنه... حداقل گاهی...
اگه مواظبش نباشم شاید منهم مثل تو یه روزی از دستش بدم و از تماشای این خل بازیهاش محروم بشم... احتمالا اگه چنین روزی برسه دل منهم براش تنگ بشه!
:* این بوسه برای پسری مهربون بنام مهدی که روز به روز داره دوست داشتن و بیشتر یاد میگیره...
:* و این بوسه هم نثار مسعود جون مهربون خودم...
(مسعودم! امیدوارم هیچوقت ترکم نکنی:)

دنیای من سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:52 ب.ظ http://khesareh.blogsky.com

عالی بود
دوست دارم کتابیو بهتون معرفی کنم که شمارو به حق الهیتون برسونه
کتاب چهار اثر از فلورانس اسکاول شین

راستی شما حقتون بیشتر از اون گلس
پس حتما بگیرینش

ممنونم از لطفت غزل جان...
من ده سال پیش کتاب چهار اثر و خوندم و تا حالا به بیشتر از ۴۰-۵۰ تا از دوستهام هم دادمش تا نیرویی که برای یک سال و نیم در وجودم جاری کرده بود رو به دست بیارن... گیتار داشتن و گیتار زدنمو مدیون این کتابم...
یکی از شاهکارهای زیبای زندگی!!!

n!MA سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:42 ب.ظ

این اون وبلاگست که قبلا گفتم:
http://adamhaye-khoob.blogspot.com/

انقدر زندگی سخت شده که یه لبخند واقعی مثل ستاره میدرخشه...
یاد مقدمه کتاب آنی٬ رویای سبز افتادم:
زندگی پر تلخیه... شاید این کتاب تنها کاری بد که از دستم برمیومد تا آدمها رو خوشحال کنم...
به افتخار همه این ستاره های گمنام که دغدغه ای بالاتر از دغدغه های خودشون دارن...

[ بدون نام ] چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:29 ق.ظ

سلام
این وبلاگ رو تازه دیدم ببین و نظر بده
http://www.happygirl70.blogfa.com

:)
قشنگ بود! شاید مثل همیم...
خوشبختی!!!
مثل یه رویای زیبای متعلق به سالهایی دور میمونه...
دورانی که آدمها با یه لبخند عاشق میشدن...

نینا چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:30 ق.ظ

سلام الان که فکر می کنم به این موضوع می بینم که از بچگی چیزی دلم نمی خواست یا شاید می خواستم ولی الان یادم نمی اد من بعضی دوستم رو می بینم که ارزو دارن چیزی رو داشته باشن وبراش شور وشوق دارن ولی من اشتیاق ندارم
فقط الان دلم می خواد که کمی پول در بیارم که مستقل باشم
با اینکه همه امکانات برام فراهمه
استاد اگه میشه یه سری از کتاب یا فیلم هایی که از نظر شما خوب بوده معرفی کنید ممنون

نینا جان!
من کتاب زیاد خوندم و فیلم زیاد دیدم... و تجربه ام میگه هر کس یه چیز به دلش میشینه... اگه دلت میخواد برام ایمیل بزن و از خودت بگو... اینکه چه جور آدمی هستی؟ چی دوست داری و مثلا چند تا از کتابها و فیلمهایی که تو زندگیت دیدی و دوستشون داشتی رو بگو... یه خورده از خودت بگو تا بفهمم چه جور آدمی هستی و چه پیشنهادی برات مناسبه؟
فقط لطفا بعد از ایمیل، برام یه sms بزن تا برم ببینمش چون به طور عادی زیاد به ایمیلم سر نمیزنم مگه اینکه چیزی داشته باشم.
Hashemian_E@yahoo.com
09111161924

م.ر.ک. چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:54 ب.ظ

سلام
آقا مسعود اولا به هر کی دم دستته بگو از طرف من یه ماچت بکنه.
بعدش:
چیزهای زیادی بود که راجع بهشون این احساس رو داشتم اما جدیدا به این رسیدم که آیا من بهترین و پاکترین پسر این شهر و این کشور و این زمین هستم که پاکترین دختر این شهر،کشور و یا زمین رو می طلبم؟آیا او حق من هست یا نه؟
به امید دیدار

تو کی هستی؟ قبلا فکر می کردم تو امید مجابی هستی؟ یا مهدی شه دوست! اما انگار اشتباه حدس میزنم... میشه خودتو معرفی کنی که بدونم کی داره منو می بوسه...
(آخه من آدم خجالتی ای هستم... روم نمیشه غریبه منو ببوسه ;)

مینروا پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:49 ق.ظ

راستی قالب وبلاگ کار خودتونه؟

نه هدی خانم... اولین قالب آماده blogsky هست... اسمش بهاره. اگرچه نمیدونم چرا کسی انتخابش نمی کنه اما من دوستش دارم.
میبینمش حس می کنم از رو دیوار خونه مون یه عالمه گل کاغذی و شیپوری و یاس آویزونه!!!

م.ر.ک. شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:59 ق.ظ

مسعود جان م. یعنی محمد ، ر. یعنی رضا، ک. هم یعنی کرشته

asal شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:14 ب.ظ

سلام استاد من عسل هستم که به شما گفتم چیزی در مورد بازیگران هالیود بنویسید تا در زندگی آنها فوضولی نکنم اما فکر می کنم آی دی ام رو اشتباه دادم و تصحیح می کنم asalmosavi@ymail .com

چشم عسل جان
بسیار خوب

لیلا سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:50 ب.ظ http://leilaei.blogfa.com

بچه که بودم
داشته را که داشتم ، دوست می داشتم
و نداشته را هم گمان میکردم نباید داشت و یا اصلا نیازی نیست که باشد ...
قناعت ؟!!!
چه خوب که اگر می فهمیدند قناعت با خساست فرق دارد بسیار، اما...نمی فهمند ...

و اما گرانترین
گرانترین چیز دنیا قلبیست که دوستش بداری و دوستت بدارد به کمال ...
اما همیشه انگار یک پای معادلات می لرزد ...

jvd سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:54 ق.ظ http://jvd-jvd.blogfa.com

خوب معنیشو درک کردی،زیبا توصیفش کردی

م............. چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:14 ب.ظ

چرا POST جدید نمیزاری؟...........
دلم گرفت از بس اومدم تو وبلاگت و POST جدید ندیدم...........

[ بدون نام ] چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:33 ب.ظ

سلام میخواهم اسم اون دو تا رو برام پیدا کنی
اسم من مائده محمودی اگه پسوند لازمه «عالمی»

نام عفریت همزادت ساش و نام فرشته نگهبانت سی یل هست...
ضمنا کف خوانی٬ فال عشق٬ فال ورق و فال قهوه هم می گیریم... فال نخودم بلدم بگیرم واستون خواهر؟!
(شوخی شوخی شدیم رمال ها... :)

سمانه جمعه 8 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:01 ق.ظ

دلم برای کلاستون تنگ شده این ترم هم تهران جنوب درس میدید؟

بله سمانه جان٬
منمن دلم برای دیدن تو و دوستهات تنگ شده... آخ جون! یه سال تحصیلی جدید داره شروع میشه با یه عالمه دانشجوی دوست داشتنی...
:)

* نیلوفر * شنبه 25 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 07:24 ب.ظ

سلام به این استاد توانا!
من که از برو بچه های دانشگاه نیستم حتی تو بابلم نیستم اما یکی این وبلاگ رو به من معرفی کرده!واقعا چه قدر خوب ذهن آدمو درگیر میکنید واقعا خوش به حال بچه های دانشگاه شنیدم خیلی دوست دارن!!

محمد IT 87 دوشنبه 9 دی‌ماه سال 1387 ساعت 04:46 ب.ظ

سلام استاد.در رابطه با سوال اولت گرونترین چیز دنیای من رسیدن به کسی هست که دوستش دارم. اما در رابطه با سوال دومت همه جوره مخالفم.یک ضرب المثل امریکایی که خیلی قبولش دارم میگه anything is possible just believe.واسه همین من چیزی رو که می خوام اول باورش می کنم و بعد بهش می رسم.

حسن سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:43 ق.ظ http://lsdz18@yahoo.com

خاک تو سرت دختری مگه زیبا ترین النگو مال کیه مال تو حتما بد بخت استاد دانشگاه ازاد ساوه خنگ

... پنج‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:54 ب.ظ

خیلی قشنگ بود. یادمه پارسال تحت تاثیرخوندن این پست٬ تا مدت ها خیلی حواسم بود چیزایی که می خرم حق من هست یا نه؟ به خصوص ترم اول. چند بارم چیزایی که می خواستم رو نخریدم چون تردید داشتم حق من هست.اما الان کم رنگ تر شده. ولی هر وقت میرم شهر کتاب یا هر جای دیگه خرید می کنم به این موضوع فکر می کنم. و البته به پولی که بابت شون دادم و درآمد خودم نبوده! و منو از آینده می ترسونه.
گرونترین چیز دنیای من؟؟؟... نمی دونم.(البته الان مادر - پدرم به ذهنم رسیدن. با ارزش ترین چیزایی که دارم.)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد