به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

هدف زندگی من...

شروین گفت در زند وهومن یسن (که یک کتاب پیشگویی بجا مانده از ایران باستانه) اومده که :

"در آخرالزمان روزگاری فرا خواهد رسید که در خانه­ها برزگر، صنعتگر، جنگاور و موبد متولد نمی شود. در عوض هیچکاره، همه کاره و دروغگو متولد می­شود."

 

شروین گفت در اساطیر ایران باستان اومده که جمشید، سومین پادشاه پیشدادی طبقات چهارگانه اجتماعی رو ایجاد کرد (برزگر، صنعتگر، جنگاور و موبد) تا هر انسانی بدونه که اومده تو این دنیا تا چیکار کنه و بفهمه که در عوض سالهایی که داره از زندگیش خرج میکنه میتونه چه سودی به بقیه دنیا برسونه...

 

شروین گفت گیریم که ایران باستانیها هدف زندگیشونو از پدرشون به ارث می بردن و مطمئنا این بهتره که هر آدمی خودش بفهمه که جاش کجای این دنیاست؟ شما برای چی به این دنیا اومدین؟

 

حس کردم زند وهومن یسن راست گفته! الان یه عالمه آدم تو این دنیان که به دروغ میگن ما کامپیوتر بلدیم، مکانیک بلدیم، ادبیاتو می­شناسیم، درس خوندیم و هر کدومشونم یه عالمه کارهای مختلف دارن انجام میدن و گو اینکه تو هیچ کاری از بقیه کاملتر و درست­تر کارشونو انجام نمیدن و اکثرشون بعد از یه عالمه سال زندگی و فرصت برای به دست آوردن مهارتی ویژه حداقل در یه زمینه، هنوز نمیدونن اومدن تا چه کاری رو بکنن که کسی جز اونها قادر به انجام دادن اون کار نیست!

 

بعد فکر کردم که من چی؟ اون چه کاریه که من دلم میخواد برای آدمها انجامش بدم و بخوام شروع به جمع کردن مهارتش بکنم...

و به این نتیجه رسیدم که نه اینکه من از بچگیهام همیشه حسرت دوست داشتن و دوست داشته شدن به دلم بوده انگار توی همه حرفهام و همه زندگیم میخوام همه رو (مخصوصا خودمو!!!) دوست داشته باشم و دوست داشته بشم و بدون ترس زندگی کنم و از زندگیم لذت ببرم و شاد باشم...

و از اونجایی که اعتقاد دارم همه اینها زمانی به دست میاد که با قلبم زندگی کنم و آدمها و هستی رو ببینم نه با قوانینی که فکرمونو پر کرده­ان! در تمام طول زندگیم دارم میدوم تا مثل آدم آهنی کارتون جادوگر شهر اُز قلب داشته باشم!

پس به این نتیجه رسیدم که دلم میخواد همینو توی بازیهام، سر کلاسهام، توی وبلاگم و همه جای زندگیم به آدمهای دیگه هم هدیه بدم!

دلم میخواد وقتی از این دنیا رفتم یادگاریم واسه آدمهایی که می­شناختنم همین باشه! در عین بزرگ بودن کودک شدن...

یه جور دیگه به همه چیز نگاه کردن... با دلمون...

 

سهراب سپهری :

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ...

کار ما شاید اینست که در افسون گل سرخ شناور باشیم...

 

حافظ :

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو

                                               که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

 

شما چی؟ شما میخواین چه راهی رو در پیش بگیرین و چه کاری واسه دنیا انجام بدین؟

نظرات 4 + ارسال نظر
طیبه شنبه 1 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:30 ب.ظ

لبخند زدن به ادما از اونا طلبکار نبودن براشون دعا کردن

. دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 04:07 ب.ظ

چقدر از خود راضی تشریف داری!!!
چقدر فکر میکنی کی هستی!!!
چقدر خودت رو با فرشته ها اشتباه گرفتی!!!
نه جونم!
یه خرده منطقی که باشی میفهمی تو به درد آدما نمیخوری تو اول باید مشکل خودت رو حل کنی که تا این حد از خود مطمئنی.

مهدیس دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 05:33 ب.ظ



هنوزم نمیدونم تو زندگیم دنبال چیم شاید واسه ی همین جیکی جوکی رو نوشتم چون سر گردانم اما از اینکه به بقیه بگم از چی میترسم ترسیدم خیلی هم زیاد......
اما حالا به یه سری نتیجه رسیدم اینکه همه ی ما آدمها یه رسالتی داریم....توضیح رساتم هم سخته هم نمیخوام که با گفتنش لیاقتی که خدام فکر کرده دارم رو ازم بگیره......فقط فهمیدم که همه ی ما با دیوونه شدن آروم میشیم.....
دیر و زود داره سوخت و سوز نداره......
تازه فقط فهمیدن مهم نیست دنبالش گشتن و باور داشتن و مهم تر از همه هم حسی مهمه.....
و دوست داشتن که خیلی مهمه دکتر شریعتی میگه :
خدایا!به هر که دوست میداری بیاموز عشق از زندگی کردن بهتر است
و به هر که دوستتر میداری بیاموز که دوست داشتن از عشق نیز برتر است


اصلا عشق فقط مال خداست تا هر وقت که دو طرفه شد بکشتت .....دیوونگی...مثل همون چیزی که راجع به لیلی و مجنون به من گفتی.......

من نفهمیدم مهدیس جان! بازم یه عالمه چیزو با هم گفتی... :(
میتونی بیشتر توضیح بدی؟

[ بدون نام ] جمعه 21 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 04:43 ب.ظ

گفتم نمی دونم دنبال چی میگردم میدونم که یه وظیفه ای دارم اما چی نه؟بابام میگه ما هی و هی تکرار مشیم تا به بقای بالله فنای لله برسیم برای همین نمیدونم من لایق اونی هستم که خدام از زبون بابام میگه یا نه؟؟؟فهمیدم وقتش که بشه خدام کمکم میکنه....تو گفتی دوست داشتنو قبول داری منم گفتم هم عقیدتم ...تازه جمله ی خوشگلم گفتم برات.....بعدم گفتم آدما وقتی از منیت شون در بیان میفهمن رسالتشون چیه.......چه میدونم وظیفه...
ولی من یه کوچولو به اینهایی که گفتم شک دارم...اصلا شاید خدا نباشه ولی من چون به یه حامی قادر نیاز داشتم اونو برای خودم ساختم.....نمیدونم مفهمی که چی میگم یا نه؟؟؟؟

احتمالا می فهمم... چون خودمم هر چند وقت یک بار دچار چنین حسی میشم! (قدیمها بیشتر اما الان کمتر و این نشونه خوبیه!)
اینجور وقتها برای خودم میخونم: «مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید»
انگار آدم تا هر چند وقت یکبار ایمانش سست نشه و یکبار دیگه سعی نکنه مطمئن بشه که خدا هست به تکاپو نمیفته و ایمانش محکمتر نمیشه...
و راجع به هدف زندگیت... شاید زمانی برای رسیدن بهش به تکاپو می افتی که دلت هم از لحظه لحظه رسیدن بهش کیف کنه نه فقط یه مشت جمله و برنامه ریزی بیمزه برای رسیدن به آینده ای لذت بخش!
من 13 ساله که بودم میخواستم زندگیمو وقف شطرنج کنم اما یه کم که توش رفتم دیدم انقدر کیف نداره که راضیم کنه!
توی 15 سالگی تصمیم گرفتم یه روانشناس بشم و رفتم سراغش...
توی 17 سالگی تصمیم گرفتم داستان نویس بشم و رفتم سراغش...
توی 19 سالگی دانشمند... توی 21 سالگی نقاشی... توی 23 سالگی گیتار... و در نهایت توی 23 سالگی که دیدم هیچ کدوم از اونها دلمو راضی نمی کنه رفتم سراغ خدا!
شاید تو هم باید بی توجه به حرفهای دیگرون دنبال کاری که دوستش داری بری تا یا علاقه ات بهش بیشتر و بیشتر بشه یا بفهمی اون کارت نیست و به یه کار دیگه علاقمند بشی...
هدف زندگی رو نمیشه از کسی شنید، باید بری دنبالش تا خودت کشفش کنی... کاری که هم از نظر فکرت درسته و هم قلبا ازش کیف می کنی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد