به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

مدرسه رویایی من

بعضی­ها اعتقاد دارن که هر چی دنیا جلوتر میره آدمها دارن بدبخت­تر میشن اما من باور دارم که آدمها هر روز دارن چیزهای بیشتر و بهتری یاد می گیرن! زندگی مدرن، فقط باعث شده که انتخابهای آدمها بیشتر بشه و نقاط ضعفشون که قبلا پنهان بود، الان در خلال انتخابهاشون بیشتر ظاهر بشه تا بتونن ببیننشون!

و آدما چون دلشون میخواد بهتر زندگی کنن سعی می کنن اشتباهات گذشته شونو تکرار نکنن! گیریم که اینطوری، فرصت تجربه یه اشتباه دیگه رو پیدا می­کنن!

و به این ترتیب در نهایت من باور دارم در این کره خاکی، روزی فرا خواهد رسید که اکثر آدمها شادن و از زندگیشون لذت میبرن... روزگاری که مردم خودشون فهمیدن چطور میشه یه زندگی سالم داشت و امام زمان برای جاری کردن عدل و شادی و صلح٬ نیازی به زور و شمشیر نداره!

در چنین روزگاری، کودکی زلال آدمها، با بلوغی آگاهانه شکوفا میشه تا به یه قلب عاشق تبدیل بشه نه این که کودکشونو کتمان کنن و آدم بزرگی بشن که کودک درونش عشقیه و هر روز به یک طرف...

روزگاری که بجای اینکه ضعیفترها رو بیشتر سرزنش کنن به اونها بیشتر کمک و محبت می کنن پس آدمها می­آموزند که عاقل باشند و وقتی یه چیزی رو نمی­دونن بپرسن نه اینکه عقل کل باشند و وانمود کنن میدونن تا سرزنش نشن. واسه همین مسئول هر سازمانی، وقتی میبینه کارش ایراد داره از بقیه کمک میخواد نه اینکه آمارها رو دستکاری کنه و تقصیرو بندازن گردن بقیه که هر روز سازمانش بدتر بشه!

روزگاری که در اون، عوض اینکه آدمها رو با هم مقایسه کنن و ازشون توقع پیشرفت داشته باشن، هر کسی رو همونجور که هست می­پذیرن و آرزوی پیشرفتشو دارن، در نتیجه هر کس عوض سرزنش خودش و داشتن حرص پیشرفت، خودشو همینی که هست دوست داره و در عین حال شوق پیشرفت داره پس دیگه نیازی به خشم از خود و نفرت از دیگرون و حسادت و جنگ نیست...

روزگاری که تنها تکلیفی که در مدرسه­ها بر دوش بچه هاست اینه که کارهایی که ازشون لذت میبرن رو انجام بدن تا کاری که درش موفقن و دوستش دارن رو پیدا کنن. تا این کار بشه هدفشون و رشته تحصیلیشون و شغل آینده زندگیشون... تا آدمها از سر علاقه شون برن دنبال این کار نه از ترس نمره و به هیچ جا نرسیدن تو زندگی! که اینطوری دیگه، کسی از رفتن به طرف هدفش، بدش نمیاد که بخواد تنبلی­شو بذاره کنار و به زور اراده و سعی و پشتکار، خودشو مجبور به رسیدن به هدفش کنه!

فکر میکنین تو یه چنین دنیایی، مدرسه­ها چه شکلین؟

 

« ...

در مجالی که برایم باقیست

باز همراه شما مدرسه ای می سازیم

 

که خرد را با عشق

علم را با احساس

ریاضی با شعر

دین را با عرفان

همه را با تشویق تدریس کنند

 

لای انگشت کسی

قلمی نگذارند

و نخوانند کسی را حیوان

و نگویند کسی را کودن

 

و معلم هر روز

روح را حاضر و غایب بکند

و به جز ایمانش

هیچ کس چیزی را حفظ نباید بکند

 

مغزها پر نشود چون انبار

قلب خالی نشود از احساس

درس هایی بدهند

که به جای مغز، دل­ها را تسخیر کند

 

از کتاب تاریخ

            جنگ را بردارند

            در کلاس انشا

            هر کسی حرف دلش را بزند

 

غیر ممکن ها را

از خاطرها محو کنند

تا کسی بعد از این

باز همواره نگوید: هرگز

و به آسانی همرنگ جماعت نشود

 

زنگ نقاشی تکرار شود

رنگ را در پاییز تعلیم دهند

قطره را در باران

موج را در ساحل

زندگی را در رفتن و برگشتن از قله­ی کوه

و عبادت را در خدمت خلق

کار را در کندو

و طبیعت را در جنگل سبز

 

مشق شب این باشد

که شبی چندین بار

همه تکرار کنیم

عدل

آزادی

قانون

شادی

 

امتحانی بشود

که بسنجد ما را

تا بفهمند چقدر

عاشق و آگه و آدم شده­ایم

 

در مجالی که برایم باقیست

باز همراه شما مدرسه­ای می­سازیم

که در آن آخر وقت

شعر تدریس کنند

و بگویند که تا فردا صبح

خالق عشق نگهدار شما

 

«مجتبی کاشانی»

نظرات 15 + ارسال نظر
پری سا یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:13 ق.ظ http://parisa-a.blogfa.com/

سلام
سلام چون خوبه بازم می گم سلام چون معنی قشنگی داره.
راستش با اون چیزی که می گی که اون چیزایی رو که دوست داریم رو توی مدرسه یاد بدن قبلاً هم عقیده بودم. ولی بعد از این که واسه ی کنکور خوندم فهمیدم که اشتباهه این حرف ... تو اگه هر چیزی رو با دلت بخونی می فهمی که چه قدر دستش داری و دلنشینه ... مثلاً من از عربی بدم می اومد همیشه ... سر کنکور چنان با عشق خوندمش که عاشقش شدم. یعنی عاشق همه ی درسا شدم. تمام کتابای مدرسه رو در باهاشون حرف می زدم ... کنارشون در جواب حرف هاشون چیز می نوشتم و بعد تر که اونا جوابم رو می دادن بحث رو باهاشون ادامه می دادم.
اصلاً اینا به کنار،‌مگه همه ی این درس ها و علم ها - نقاشی هم علمه - مگه دست خط های خدا نیستن؟ خدا مگه بد خطه؟ ... حتی ترافیک هم قشنگه اگه بهش نگاه کنیم درست،‌حتی مرگ هم قشنگه اگه بهش درست نگاه کنیم.

مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است

راستی! ... شعره رو یکی که می شنناسی واسم خونده بود قبلاً ... تقلید شعرای سهرابه! ... ;)

حسین یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:46 ق.ظ http://lifeforhappiness.blogfa.com

سلام
به قول قدیمیا یه دست صدا نداره
باید این حرفی که میزنی به گوش همه آدمیان برسه چه خوبه که هممون تلاش کنیم تا هر چه زودتر این واقعه به وقوع بپیونده
راستی شعره واقعا قشنگ بود.

عمار یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:16 ب.ظ

شعر زیبایی بود

saloos یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:25 ب.ظ

salam ostade mehraboon:D
khufi ? khushi ? salamati?
ostad joon fek konam ye zare royaee e in chizi ke shoma migi albatte az ghadim goftan arezoo bar javanan:D eib nis:D vali khob Dge nazare man in bood ba inke midunam shayad bad binane bashe!;):D

کوروش یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:42 ب.ظ

فوق العاده زیبا بود واقعا تا بهال پستی به این پر باری نخونده بودم خیلی قشنگ بود همین و دیگر هیچ.....

سالوس دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:23 ب.ظ

دارم با خودم کلنجار می رم که به خودم بقبولونم که برام مهمه که امروز فهمیدم که ندا رو دوس دارم!‌ میتونم برای نازنین دوست خوبی باشم!‌ فهمیدم که واسه یه عده مهمم! فهمیدم که مهدیس دوسم داره! فهمیدم واسه شما ارزش از تهران تا کرج اومدن رو دارم! ولی ته دلم حس می کنم هیچ کدومش مهم نیس! هیچ کدومش تو زندگی من تاثیر نداره!نمی دونم!!!

هم اونی که میگه هیچ کدوم اینها تو زندگیت تاثیری نداره رو بنداز دور و هم اونی که داره سعی می کنه بهت بقبولونه که برات مهمه!
دلت چی میگه؟

مهدی دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:15 ب.ظ

سلام
یه جورایی حرف سالوس رو می فهمم و من هم اینطور فکر میکنم. با اینکه این همه چیز مهم و قشنگ تو زندگی هست ولی هیچ کدوم نه قشنگن و نه مهم. البت شایدم به خاطر اینه که دلیلی براش ندارم.
خداحافظ

مینا چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:05 ق.ظ

چه حالی می ده که مدرسه ها همین طور که تو گفتی بشه اونوقت دیگه هیچ کس زوزرزورکی مجبور نمیشه رشته ای که ازش خوشش نمی یاد رو انتخاب کنه و همه تو زندگیشون به جایی می رسن که دل خودشون می خواد امیدوارم زنده بمونم تا بتونم این مدرسه این دنیای پر از شادی رو ببینم به امید اون روز .......آره واقعا شعرت خیلی قشنگ بود تا حالا نخونده بودمش خیلی پر محتوا بود........

من و هیچ یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:10 ق.ظ

سلام

اول یه تشکر بابت اسم شیطون و فرشته!! کلی با اسم شیطونم حال کردم...واکاش!!! شرارت از اسمش میباره

دیگه از وقت مدرسه رفتن من گذشته....واسه ما که اینطور نبود ایشالله واسه بچه های ما اینطور بشه که میگی!!

یه چیزی بهم میگه ملودیت رو پیدا کردی؟؟ درسته؟؟ اگه اینطوره خبرمون کن شیرینی حسابی ازت بخوایم

راستی من نفرینت نکردم...فقط دلم شکست اون روز...همین

انگاری کامنت دونیت هم درست شده...

خوشبخت باشی

حدود یه ماهه که یه دوست تازه پیدا کرده ام! دختری که یه دوست مهربونه... امیدوارم انقدر محبتمون به دل هم بیفته که بتونم ملودی زندگیمو توی وجودش ببینم! اما فعلا یه دوست خوبه... یه موجود خوب و دوست داشتنی!
باشه٬ اگه ملودیمو پیدا کردم حتما خبرشو به عالم و آدم جار میزنم!

مسعود یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:37 ق.ظ

۱- بوئیدن بوی شیرین پیاز در حال سرخ شدن توی ماهی تابه
۲- خیره شدن به سوراخهای کوچیک متساوی الفاصله روی سقف متروهای یکسره و سه بعدی دیدنشون به شکل یه سقف دوردست
۳- کشیدن نوک بینیم روی موهای بازوم که منجر به غلغلک شدن لبم توسط موها٬ پیچیدن بوی موهام توی بینیم٬ احساس گرم هوا بازدم روی پوست ساعد دستم

سارا کوچولو سه‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:35 ب.ظ http://www.ehsas12.blogfa.com

چه وبلاگ قشنگییی
چه قالب قشنگی

سارا کوچولو... چه قشنگ مینویسی؟! انگار خیلی بیشتر از دوازده سالته ها! امیدوارم آقا رسول رو زودتر ببینی... کاشکی منم یکی رو داشتم که انقدر دلم براش تنگ بشه که روزها و ساعتها و دقیقه ها رو برای اومدنش بشمارم! خوش بحالت...

سالوس پنج‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:36 ب.ظ

به به!‌پس یه شیرینیه درس حسابی افتادیم!
حالا کی هست این دختر خوشبخت؟ ما می شناسیمش؟
آخ جون! عروسی!عروسی!اونم عروسی استاد مسعود جون مهربون خودمون!
ولی خداییش می شناسیمش؟دو نقطه دی

:)
سالوس عزیز! تو تا حالا ندیدیش... اما با نام پ در پست قبلیم نظر داده.
ضمنا واسه شادی کردن هنوز زوده! عجله نکن...
این موجود خوب٬ اولین دختری نیست که باهاش آشنا شدم!
شاید این دوستیها٬ موقعیتهاییه که بالغتر و داناتر بشیم تا بتونیم به شایستگی رسیدن به مرحله بعد نزدیکتر بشیم!
اینکه کی این شایستگی رو پیدا می کنیم که به مرحله بعد بریم رو فقط خدا میدونه!

سالوس شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:01 ب.ظ

aslan man doos daram az hamin hala khoshali konam! eibi dare?:D;) vali khob omid varam har che zudtar dalile khoshalim nazdik she!

هر چی دوست داری رو عشق است...
:)

سمانه جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:21 ق.ظ

سلام استاد تو رو خدا واسه امتحان پیاده سازی به ما رحم کنید

مهدیس چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 03:31 ب.ظ

من تازگی ها بیست تمامه دکتر وکیلی رو خوندم.اونم یه جورایی مثل همین بود.

من هنوز نخوندمش!!! انگار باید بخونمش... :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد