به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

علی سنتوری

سلام بانوی من،

امشب برای دومین بار، اولین سکانس صحنه آوارگی و کارتون خوابی علی سنتوری رو دیدم و گریه­ام گرفت!

میگن قدیما یه پادشاه با همسر باردارش تو کشورش گردش می­کرد تا در یکی از شهرها، همسرش دچار درد زایمان میشه و به بیمارستان میره... در طول مدت سه روزی که همسر پادشاه در بیمارستان وضع حمل می­کرد بیمارستان قرنطینه بود و جز زنهای باردار در حال زاییدن، هیچکس دیگه حق ورود به بیمارستانو نداشت! پس از وضع حمل ملکه، پادشاه بار عامی در شهر ترتیب داد و همه مردم شهرو دعوت کرد و به اونها گفت: «من فرزندم را با یکی از کودکانی که طی این سه روز در بیمارستان متولد شده­اند عوض کرده­ام تا زیر دست شما پرورش بیابد. من سالها بعد به این شهر برمی­گردم تا کودکم را بگیرم و به قصرم ببرم. لطفا به او خصوصیات نیک اخلاقی آموزش دهید! پادشاه این را گفت و از شهر رفت...

سالها گذشت و در این مدت هیچ پدری برای خالی کردن دق دلیشان پسرشان را نزدند. مادران با اغماضهای بیجا لوسشان نکردند و مردم شهر به آنها احترام گذاشتند... تا هجده سال بعد پادشاه به شهر برگشت.

پادشاه دستور داد تمامی کودکان متولد شده در تاریخ مزبور را جمع کنند. بسیاری از آنان، به جوانهایی بسیار دانا، نیرومند، خوش­اخلاق و نیکو سیرت شده­بودند چرا که هر یک، همچون یک شاهزاده شایسته پرورش پیدا کرده بودند. پادشاه به مردم گفت این جوانان افتخار این شهر شده­اند و سازندگان آینده این سرزمین خواهند بود! اگر هر انسانی حس می­کرد فرزندش یک شاهزاده است دنیا دگرگون میشد!

ببینم تو وقتی یه معتادو کنار خیابون می بینی چه حسی بهت دست میده؟ ازش متنفر میشی؟ یا اعتقاد داری هر چی سرش اومده حقشه و نسبت بهش بی­توجهی؟ شایدم از اونجایی که سرت گرم کلی کاره فرصت نمی­کنی بهش توجه کنی؟ من که همیشه از این دم میزدم که خواست خود آدم در نهایت تعیین ­کننده هست و چشمش کور ولی مدتیه که احساس می­کنم تاثیر محیط و تربیت مطمئنا خیلی زیاد میتونه منجر به افزایش یا کاهش احتمال انحراف بشه... و اینجاست که دم زدن مداوم از مقصر خودشه! شونه خالی کردن از زیر بار این مسئولیته... ما از بس توی این سیستم مقصریابی بزرگ شدیم یاد گرفتیم که آدم هر چی ضعیفتر باشه مقصرتره و بیشتر قابل سرزنشه. یاد نگرفتیم که نسبت به ضعیف­ترها بیشتر مسئولیم و یاد نگرفتیم بدون قضاوت بهشون خیره بشیم و بذاریم قلبمون براشون بتپه! معتادا خیلی بیشتر دلشون واسه یه دل سیر خندیدن و رقصیدن تنگ شده!

دفعه بعد وقتی یه معتادو ببینم، میخوام یه عمر زندگی­شو، با تمام آرزوها و رویاهاشو ببینم... بچه­گیشو، لبخندهای شادشو، حسرتهاشو، ذوقشو وقتی که یه بستنی دستش می­گرفت! قیافه سیاه سوخته زشت و دماغوی بامزه­شو با لباسهای کثیف و خاکیش ببینم... نوجوونیشو... اینکه یاد بگیره پشت مدرسه دعوا کنه تا حقشو نخورن! اینکه یاد بگیره بترسونه تا ترسشو نبینن و دستش نندازن... وقتی که اولین سیگارو کشید که خودش نمی­دونست چرا اینقدر دلش میخواست دوستهاش داخل آدم حسابش کنن و احترام نداشته زندگیشو اینجوری به دست بیاره! وقتی نگاهش به یه دختر زیبا می­افتاد و دلش محبت میخواست! وقتی برای پر کردن قلبش از عشق، راهی جز متلک انداختن به دخترها و ترتیبشونو دادن از اطرافیانش یاد نگرفته بود... وقتی توی تنهاییاش احساس می­کرد این زندگی رو دوست نداره ولی تا بقیه دوستهاش می­رسیدن به زور لبخند میزد تا جلوشون کم نیاره و احترامی که یه عمر آرزوشو داشت رو از دست نده... وقتی که تنها راه فراموش کردن غصه­هاشو در مواد مخدر می­دید...

آره! قبول دارم که اگه با تموم وجودش می­خواست می­تونست نذاره این بلا سرش بیاد اما آیا وقتی من به اون پسر بچه­ای که دیروز کنار خیابون کز کرده بود و داشت گریه می­کرد توجهی نکردم و با خودم گفتم حتما داره حقه می­زنه تا یه چیزی رو بفروشه نمی­تونستم با جلو رفتن و حداقل گذاشتن دستم روی شونه­اش، به سهم خودم جلوی معتاد شدنشو در آینده بگیرم؟!...

ضمنا اگه تو هم علی سنتوری رو دیدی 1500 تومن پول به شماره حساب تهیه کننده­اش بفرست. تا حالا کلی پول براش فرستادن! واقعا حقشه... اینو به دوستهات هم بگو!
نظرات 13 + ارسال نظر
مهدی چهارشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:39 ب.ظ

سلام
در مورد پست "یه کشف احمقانه" میخوام بگم. الان چند روزی از اولین باری که خوندمش گذشته. خیلی بهش فکر کردم تا امروز که یه نتیجه ی قابل بیان در مورد گرفتم.
وقتی تو نوشته هات خوندم "بیرون زدن از حریم امن عادتها و از احساس آزادی و رهایی از هر تابویی سرمست شدن" راستش حرفت رو قبول دارم و دوست هم دارم، ولی تا کجا. اگه براش حدی در نظر نگیری که هرج و مرج میشه (خیلی راحت اینکه قتل هم با توجیهاتی توش میگنجه). ولی اگه براش جایی رو در نظر میگیری که بی نهایت نیست، بالاخره روزی به این نتیجه میرسی که چرا باز هم آزادیم محدود به فلان قانون یا اخلاق یا چیز دیگه شده. اون وقت این روند ادامه پیدا میکنه. میدونی چرا سنت، تجربه و بقیه ی اینجور چیزا چرا خوبه؟ چون اینها راههای رفته ای هستند که احتمال موفقیتشون بالاست. ولی اصلا معنیش این نیست که فقط اینها به موفقیت میرسند. و همینطور اصلا تضمینی نمیدهند که تو این راهها شکست نیست. ولی خیلی بهتره که راهی رو بریم که کسی قبلا رفته باشه، وگرنه خطر در کمین ما هست. بعضی ها چیزی برای از دست دادن ندارند و ریسک میکنن. ولی بعضی ها این کار رو نمیکنن و هیچ برتری بین این دو دسته نیست.
خداحافظ

مهدی جان! امتحان کردن تابوهای غیر قابل برگشت مثل مواد مخدر و احتمالا سیگارو که بذاریم کنار به جمله بعدی طانا توجه کن چون حدشو گفته... «آخه این کار من به کی آزار می¬رسونه؟» طانا این حد رو از حافظ یاد گرفته:
«مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن...
که در طریقت ما جز این گناهی نیست!»
من معمولا از سر ترس اینکه آدم بدی محسوب بشم حرف بد نمی¬زنم اما این زندگی از سر ترسو ادامه بدم چون اعتقاد دارم مودب واقعی کسی نیست که از بی¬ادبی خجالت بکشه و بترسه! کسی مودب واقعیه که اگه لازم شد بتونه بدون ترس و خجالت بی¬ادب بشه اما انتخابش این نباشه!

مهدی چهارشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:51 ب.ظ

سلام
و اما پست اخیرت.
راستش این دعوا رو من و مریم سال پیش انجام میدادیم. از اون موقع من خیلی به حرفای مریم فکر کردم. هر دفعه معتاد میدیدم به یاد دل سوزوندن مریم می افتادم. ولی حرف یه دکتری که داشت در مورد معتادا صحبت میکرد برام خیلی دقیق و معناداره. میگفت معتاد ها در معتاد شدنشون مقصر و مجرمند ولی در معتاد موندنشون نه!!! پس الان کاری که میتونیم بکنیم اینه که کمکشون کنیم که از اعتیاد دست بردارند. و بعدش مجازاتشون کنیم.
ولی مشکل کار اینجاست که هیچ معتادی خوب نمیشه مگر اونکه بخواد. من شخصا 3-4 تا معتاد رو اطرافم دیدم و با سرنوشتشون آشناهستم و در برخیش دخیل هم بودم. اکثریت قریب به اتفاق معتادان تصمیمی برای دست برداشتن از اعتیاد ندارند. پس کمکی هم نمیخوان. یه نکته اینه که مسعود الان میگه "من به خوب شدن و نشدنشون کار ندارم و خوشحال کردنشون برام مهمه" ولی این واقعیت تلخیه که هیچ آدمی از بوسه زدن به صورت یه بچه ی خیابونی که صورتش از بس نشسته، کثیف شده خوشش نمیاد. این واقعیت تلخیه که هیچ کسی از آدم بد اخلاق خوشش نمیاد. و .... ولو اینکه همه ی این آدمها در درونشون یا بالقوه بهترین آدم روی زمین باشن. محمد رضا این مثال رو چند بار زده که تو کارتون جزیره گنج، وقتی اونها با گنج میان به شهر، فروشنده ی لباس کل جواهراتشون رو میگیره و بهشون چند دست لباس و غذا میده ولی وقتی سر و وضعشون درست و حسابی میشه برای یه ذره جواهر بهشون کلی پول میده و میگه "اون موقع من جواهرات رو از چند تا گدا خریدم و الان از چند تا آدم شیک پوش و درست و حسابی". حتی اگه غلطه، هست!!!
خداحافظ

پاسخ مسعود چهارشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:36 ب.ظ

سلام مهدی جان! منم قدیمها از بچه های زشت و دماغو خوشم نمیومد چون منو یاد ونگ ونگهای بی امانشون و اینکه خودشونو به آدم می مالن و لجبازیهاشون و زرزروبودنشون می انداخت! اما از وقتی توی زندگیم دنبال کشف زیباییها افتادم دیدم که زشتی بچه ها نازه و قشنگ... از بند خاطراتم که رها شدم دیدم درسته که دماغ آویزونشون اینقدرهام چندش آور نیست که اوف اوفشو یاد گرفتیم... درست که نگاه بکنیم از آدمهای بداخلاق هم خوشمون میاد...
سعی کن با قلبت حرفهامو حس کنی نه با یه عالمه استدلالات ذهنی که راهکارهایی برای آینده ات به ارمغان میارن! اگه بدون قضاوت به اونها خیره بشی قلبت بدون واسطه معیارهای ذهنیت و بایدها و نبایدهات زندگیشونو حس می کنه و پاسخی زیبا و بسیار درست میده!...
حس می کنی که معتادا هم دوست ندارن معتاد باشن... شازده کوچولو راست میگفت که بزرگترین علتی که معتادا در اعتیادشون می مونن شرمندگیشون از اعتیادشونه و سرزنش خودشون از بی ارادگی شون... اونها تصمیم دارن ولی اراده شون از بین رفته و ما باید بهشون کمک کنیم که خودشونو بپذیرن و از معتاد بودنشون شرمنده نباشن تا برای فراموشی از این رنج به مخدر پناه نبرن! ما هر وقت از افکارمون رنج می بریم میریم سراغ مواد مخدر یا مشروب تا رنجامونو فراموش کنیم...
پس کاشکی خانواده ها بجای سرزنش محبت می کردن و به اون بخشیدن خودشو یاد میدادن!
اون در معتاد بودنش مقصره؟! خود تو چند تا کار اشتباه رو میدونستی که بده اما در موقعیتی قرار گرفتی که مرتکبش شدی؟... شانس آوردی که پدر و مادرت از بچگی حسابی ترسوندنت و دوستهات اینطوری نبودن وگرنه تلویزیون و معلمات هم چندان در تو تاثیر نمی گذاشت... من از یه طرف کاملا باور دارم هر انسانی به هر جایی که رسیده خودش مسئولشه و میتونسته نباشه اما ضمنا قبول دارم که دیگران هم در رسیدنش به اینجا مسئولن... هر چند کمتر از اون! ما همه در قبال خودمون و همدیگه مسئولیم... این حرفها رو به صورت یه مشت جمله و قانون نبین... حسشون کن!

مهدی پنج‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:39 ب.ظ

سلام
آقا مسعود گل. تو میتونی پیام آور صلح جهانی باشی. چون میتونی تو هر بدی خوبی ببینی. من این اخلاقت رو خیلی دوست دارم و تلاش میکنم در این مورد به تو اقتدا کنم. این حرفایی هم که میزنم بخشیش تلاش برای پیدا کردن جواب شبهات ذهنیمه. ولی بخشی از اونها رو واقعا قبول ندارم.
من خودم هم تجربه و هم حس کردم که یه بچه خیابونی که میاد خودشو بهت آویزون میکنه و بهت اصرار میکنه، دقیقا مثل بقیه بچه های تر و تمیز و تپل مپله. فقط بدشانسیش بوده که گیر این زندگی افتاده. و اگه بتونی به خودت بقبولونی که ببوسیش می بینی که اون بیش از بقیه از این محبت خوشحال میشه. ولی در مورد آدم بد اخلاق، آدم اخمو، آدم غرغرو و خیلی اخلاق های دیگه این طور نیست. آدمها رو نباید در مورد چیزایی که در اونها تاثیر زیادی ندارند سرزنش کرد. ولی نه برای چیزایی که خودشون مستقیما انتخاب کردن و یا میتونستن که عوضش کنن. خوب مسلما خدا اونقدر راه درست پیش روشون قرار داده که اگه بخوان هدایت بشن. پس اگه نمیشن خودشون نمیخوان.
ببینم فرق بین یکی که اعتیادش رو ترک میکنه و زندگی از دست رفته اش رو بر میگردونه و یکی که هرچی کمکش میکنی، همش رو به باد میده و همه ی زندگیش رو فنا میکنه چیه؟؟؟؟؟
مسعود جان، حرفات تو ذهن من جا میگیره ولی تو رفتارم نه!!!!
من اونقدر احمق نیستم که وقتی که میتونم برای خودم یا هر آدمی بذارم تا جلوی معتاد شدن یکی رو بگیرم رو برای یه معتادی تلف کنم که مطمئنم که نمیخواد (یا به قول تو اراده اش رو نداره) خوب بشه. واقعا این طوره که اکثریت قریب به اتفاق معتادا نمیخوان که درست بشن. توجه کن که این نخواستن به معنی این نیست که اگه ازشون بپرسی، بهت بگن "من از اینکه معتادم خوشحالم"!!! نه اونها قطعا میگن "من واقعا متاسفم که معتاد شدم و دوست دارم شرایطی پیش بیاد که اعتیادم رو ترک کنم."!!!
ولی یه شروری که تصور کن که میگیرنش. ازش فیلم برداری که میکنن میگه "من شرمنده ام. واقعا نمیدونم چی بگم. ای کاش بشه من از این شرایط خلاصی پیدا کنم و اون وقت تمام تلاشم رو میکنم که دست به خلاف نزنم."!!!!
میدونی خدا در مورد اینها چی میگه.؟؟ میگه "ستمگران روز قیامت پشیمون میشن و میگن که خدایا ما را به زمین برگردان تا خوبی کنیم و به دستوراتت عمل کنیم. ولی اونها رو اگر به زمین بازگردانیم، باز هم فساد و ستمگری را از سر خواهند گرفت"
میبینی چی میگم. این آدمها فقط تو زبونشون خوبی رو دوست دارند و نه در ذهنشون.


در مورد جواب قبلی هم بگم که یکی از راههای حل مسئله، پاک کردن اون به صورتیه که هیچ اثری ازش نمونه. پس اگه بدون اینکه چیزی رو در درونت سرکوب کنی، به عملی دست نزنی، ولو اینکه از ترس باشه، تو در مورد اون عمل تقوا داری. تقوا دیدگاهیه که بدون اینکه تلاش ویژه ای کنی تو رو از بدی دور میکنه. مثل اینکه انسانها از پرتگاه تقوا پیشه میکنن. این نه به خاطر اینه که انسان از پرتگاه نمیترسه. اتفاقا ترس باعث میشه انسان از پرتگاه حذر کنه. ترس هم مثل شجاعت خوبه. اگه به جا باشه.
ولی اینکه میگی حدش اینه که به کسی آزار نرسونی، کاملا مخالفم. یکی برای من همیشه مثال میزد:
"می بخور منبر بسوزان مردم آزاری نکن."
و همین تنها معیار خوبیش بود. من اصلا این حرف رو قبول ندارم. این کفایت نمیکنه. همون طور که وجدان برای خوب بودن کافی نیست. البت برای بد نبودن کافیه. توضیحش زیاده.
خداحافظ

(یکی بود یکی نبود ) شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:00 ق.ظ

سلام، من یه داستانی و خوندم که توش این درسو می داد : خیلی از آدمهای بزرگ و عجیب برای اینکه من خودشونو بشکنند تا بینهایت خودشون و کوچیک و خورد می کنند . قدیما خیلی از عرفا برای اینکه به مقام فقر برسند یا صبر و به حد نهایت تجربه کنند یا رضا رو نهادینه کنند دست به گدایی و دست درازی برای گرفتن یه لقمه نون پیش مردم دراز می کردند .. از اون روز تا بحال وقتی آدم بیچاره و درمونده ای می بینم احساس می کنم شاید یکی از همون عارفها دست جلوم دراز کرده ... دلم براشون نمی سوزه اما مثل این می مونه که برام حرمتشون بیشتر از قبل شده اگر کمکی هم بهشون بکنم فکر می کنم به یه آدم ارزشمند نزدیک شدم ... قضاوت نکردن کار سختیه در مورد هرکسی ... بنظر من به وظیفه انسانی عمل کردن کار مشکلیه ... حالا قضاوت در مورد اینکه طرف حقش است که معتاد بشه یا نه کار من و شما نیست ... اگر می تونی کمک کن تا اعتیاد کم بشه اگر نمی تونی با نگاه تحقیر آمیز به هیچکس نباید نگاه کرد ... دنیا با تمام زشتیها و زیبائیهاش قشنگه .... فیلم علی سنتوری با تمام صحنه های غم انگیزی که اشک به چشم تمام کسایی که من می شناسمشون میاره بخاطر نشون دادن اونهمه صحنه پر احساس قشنگه ...

حسین شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:01 ب.ظ http://lifeforhappiness.blogfa.com

سلام
حسین عقیلیم واقعا فیلم تاثیر گزاری بود تا حالا از این بعد به معتادها نگاه نکرده بودم همیشه فکر می کردم چشش کور می خواست این کارو نکنه ولی حالا....
بیاین خودمونو بزاریم جای اونا اگه تو اون شرایط بودیمو معتاد می شدیم چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
واقعا سخته برخورد با این موضوع فقط با یه حرکت کوچیک می تونی یه انسان رو نجات بدی درست مثله اینه که تو یه انسانیو لبه پرتگاه می بینی و میتونی دستشو بگیری یا بزاری بیفته و بمیره حالا به نظرت کدومو انتخاب می کنی این که بمیره یا نجاتش بدی ؟ کدومش لذت بیشتری داره؟؟؟؟

حسین یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:53 ق.ظ http://lhfeforhappiness.blogfa.com

سلام
در مورد یه کشف احمقانه
خیلی نامردیه انقدر تعریف کردی که دلم آب شد واقعا چنین توصیفیو دوست دارم حالا ما که اینجا پشت بوم نداریم چه جوری به ستاره ها نگاه کنیم واقعا حیفه آدم شمال باشه و تابستون شب تو اتاق بخوابه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:-(

مهدی یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:07 ب.ظ

سلام
واقعا برام جالبه که این همه آدم میگن که "با یه حرکت کوچیک می تونی یه انسان رو نجات بدی". یعنی این همه آدم خیر خواه دور و بر من زندگی میکنه و این که من نمیشناسمش هیچ،!!!! بازم این همه معتاد تو شهر ما زندگی میکنه که بنا به آمارهایی تعدادشون از 15 درصد کل جمعیت هم تجاوز کرده؟؟؟؟!!!!!!
به نظرم میاد باید دم خروس رو باور کنم. اینکه همه ی اینها فقط وقتی دلمون از نوشته ها یا تصاویر غم انگیز میگیره تو وجود ما پیدا میشه و وقت عملش عمرا!!!!!
فکر کنید یه معتادی همین امروز توی اتوبوس، تاکسی، یا وسط خیابون جلوتون رو بگیره و گدایی کنه، بعد که بهش بی توجهی کردین با ناله و فریاد غر غر کنه که این چه مسلمونییه که هیچ کسی حاضر نیست یه باری از رو دوش ما برداره؟؟!!!! یه کمکی بهمون بکنه!!! اون وقت شما حاضرید چه کار عملی براش بکنین؟ حتی حاضرین به محل زندگیش برید؟؟؟ اکثریتتون خواهید گفت: "من که کاری از دستم بر نمیاد!!!" و این همون چیزیه که من بهش میگم عالم بی عمل. قصد توهین ندارم، ولی خیلی از آدمایی که قبلا این حرفا رو بهم زدن، دیدم که فقط حرف زدند.
خداحافظ

mumbo jumbo دوشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 04:56 ب.ظ http://mumbojumbo.blogfa.com


این پست در ارتباط با علی سنتوری هست.

http://mumbojumbo.blogfa.com/post-148.aspx

مینا چهارشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:33 ق.ظ

ممممممن با زخمه زبونا رفیقم
مرهم بزار با حرفات رو زخمه عمیقم
با توام که داری به گریم میخندی
کاش میشد بیایو به من دل ببندی
تنها بودن یه کاووس شومه
عزیزم کار دل نباشی تمومه عزیزم عزیزم.....
هانیه خیلی نامرد بود اگه واقعا علی رو دوست داشت باید یه کم زیادی از حد تحمل و صبر از خودش نشون میداد علی رو به زندگی برمیگردوند درسته که علی هم دیگه بیش از حد اونو اذیت میکرد مثلا با کار نکردنش هانیه رو آزار میداد ولی این دلیل نمیشد که تا یه پسری که در ظاهر موقعیتش بهتر از علی بود رو به علی ترجیح بد و خونه زندگیش رو ول کنه و بره حتی حاضر نشه صدای علی رو از روی پیغامگیر تلفن بشنوه.......آخه راحتیو خوشی که همیشه آدمها باهاش حال میکنند و خوشند همیشه با همند چون هر دو تاشون شادند مثل همند یه همدم واقعی موقعی دوست داشتن واقعیش رو میتونه به طرف مقابل نشون بده که طرف مقابلش یا بهتر بگم یکی از طرفین توی غم و غصه و بدبختی گرفتار شده باشه اون وقت دیگه نوبت اونه که خودشو نشون بده یا به قول بزرگها ببینیم چند مرده حلاجه..............

حسین شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:38 ب.ظ http://lifeforhappiness.blogfa.com

سلام
برای مهدی
مهدی جان تو درست می گی ما عالم بی عمل زیاد داریم ولی هر چی این تعداد افراد زیاد شن استثناهای موجود هم بیشتر می شن
در ضمن یه نکته دیگه هم هست و اون اینه که هر کیو تو قبر خودش دفن می کنن من چیکار دارم بغلیم کاریو که من انجام میدم رو انجام میده یا نه عمل خودم مهمتره !!!!!!!!!!!!!!

خط خطی های گاه و بیگاه من دوشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:30 ب.ظ http://leilaei.blogfa.com

علی سنتوری
و خیلی های دیگر
و حتی همان پسر بچه که حقه می زند فروش آنچه دارد را
بسیار دیده ایم و گذشته ایم
بی آنکه بدانیم حقشان بود یا نبود...
کاش باقی بماند برایمان تصاویری که میبینیم و میخواهیم رد نشویم.

سکوت می کنم
سکوت می کنم و در امتداد سکوت
صدای خش داری ضرب می زند دقایقم را

رفیق من سنگ صبور غمهام / به دیدنم بیا که خیلی تنهام
هیچکی نمی دونه چه حالی دارم / چه دنیای رو به زوالی دارم
خسته ام و دلزده از لیلیا / خیلی دلم گرفته از خیلیا

... پنج‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:55 ب.ظ

چند بار مد نظرم بود اما شماره حساب؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد