به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

فرشته ها

چند روز پیش تونستم گوشه هایی از شهر فرشتگان رو ببینم! (البته خود شهرشو که دقیقا نه... فیلمشو!)

و یادم افتاد که دوروبر ما آدمها، یه عالمه فرشته هستند که دارن تماشامون می کنن و در حالی که ماموریتهاشونو انجام میدن راجع به ما و زندگیهامون با هم حرف میزنن...

و بعدش به خودم گفتم کاشکی پیش از اینکه مرگم به سراغم بیاد می تونستم فرشته ها رو ببینم! کاش می تونستم هاله کمرنگ و نورانی ای که پیرامونشونو احاطه کرده رو ببینم... احتمالا تصویری مشابه شبح خاطره عزیزانی که بعد از مرگشون، اینور و اونور جلوی چشمامون می بینمشون...

مثل شهرام ضیایی که هیچوقت لبخند مهربونو و شرمگینشو موقعی که سرشو مینداخت پائین فراموش نمی کنم... اگه براساس افسانه ها بنا بود فرشته ها انسانهای پاکی باشند که بعد از مرگشون به خدمت پروردگار در میومدند حتما شهرام یه فرشته می شد!

تصمیم گرفتم از این به بعد هر وقت کودکی رو دیدم که بدون دلیل لبخند میزنه مسیر نگاهشو دنبال کنم. آخه میگن بچه ها می تونن فرشته ها رو ببینن...

نظرات 3 + ارسال نظر
هیوا دوشنبه 3 دی‌ماه سال 1386 ساعت 06:07 ب.ظ http://hiva.wordpress.com

سلام استاد عزیز

من هم فیلم رو دیدم با بازى نیکلاس کیج.نمى دونم فیلم

چه رویاهایى مى آیند ؟ رو با بازى رابین ویلیامز دیدید ؟ اونهم

درباره بهشت و جهنم هست . فیلم فوق العاده اى هست.

مسعود جان ،‌دلم براتون تنگ شده حسابى ،‌ سر فرصت زنگ

مى‌زنم که قرار بزاریم همو ببینیم.

سلام هیوا جان! آره... چه رویاهایی می آیند رو دیدم. فوق العاده است! کلی ازش کیف کردم! حسابشو بکن وقتی ساختن بهشتمون به عهده خودمون باشه می تونیم اینقدر زیبا بیافرینیمش خدا که زیباترین و داناترین وجود دنیاست اگه بخواد یه بهشت بسازه که دهنمون وا بمونه چه خواهد کرد؟...
واقعا خیلی سخته که خدا بتونه دنیایی بسازه که ما بینهایت سال توش زندگی بکنیم و بازم ازش سیر نشیم و کیفشو برامون از دست نده؟!!! من حاضرم بمیرم واسه دیدن چنین دنیایی...
ضمنا میشه لطفا خودتو معرفی کنی... من نمی دونم دارم با کی حرف میزنم؟!...

Mahdokht یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:39 ق.ظ

salam... mahdokht hastam,khaharzadeye shahrame ziaee, delam havaye dayimo karde boodo deltang vasash ashk mirikhtam... nemidoonam chem shod... nakhodagah too google search kardam esmesho... va in matn...
مثل شهرام ضیایی که هیچوقت لبخند مهربونو و شرمگینشو موقعی که سرشو مینداخت پائین فراموش نمی کنم... اگه براساس افسانه ها بنا بود فرشته ها انسانهای پاکی باشند که بعد از مرگشون به خدمت پروردگار در میومدند حتما شهرام یه فرشته می شد!
va in jomle mano motmaen kard...
yadesh gerami...

Mahdokht یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:52 ق.ظ

سلام...مهدخت هستم خواهرزاده ی شهرام ضیایی!!! دلم واسه داییم تنگ شده بود و داشتم گریه می کردم
نمی دونم چم شد یهو اسمشو گوگل سرچ کردم...
و این نوشته ی شما...
مثل شهرام ضیایی که هیچوقت لبخند مهربونو و شرمگینشو موقعی که سرشو مینداخت پائین فراموش نمی کنم... اگه براساس افسانه ها بنا بود فرشته ها انسانهای پاکی باشند که بعد از مرگشون به خدمت پروردگار در میومدند حتما شهرام یه فرشته می شد!
با خوندن این جمله مطمن شدم این شهرام داییمه...
بعد از این همه مدت هنوز جای خالیش واسم حس میشه...
روحش شاد...

مهدخت جان،
وقتی شهرام توی داشنگاه شریف فوق لیسانس میخوند من هم اناقیش بودم. منهم خیلی چیزها ازش یاد گرفتم و اون یه جورایی نخستین استاد من در پیدا کردن راه زندگیم بود!
منهم مث تو دلم براش خیلی تنگ شده و هنوزم خیلی وقتها یادش می افتم. :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد