به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

کفشدوزک

الان ساعت 3:40صبح روز جمعه اس و اگرچه چشمهام دلشون میخواد برن به آسمون هفتم پیش شاه پریان اما انقدر حالم خوبه که دلم نمیاد این لحظات قشنگو با خواب پر کنم!

موبایلمو برای ساعت 6و نماز صبح کوک می کنم و بعدش اونو به صورت، پیشونی و گونه هام می مالم تا بدنم حسش کنه و بشناسدش تا بعدش بدنم بتونه به من لطفی کنه و با صدای زنگش منو از خواب بیدار کنه... خوب... حالا دلم میخواد با آسایش خیال، نرم نرمک قلم به دست بگیرم و این حس شادی رو تجربه کنم...

دیروز از روزهای خوب زندگی بود! اول صبح رنطیل (همون فرشته نگهبانم) که دو سه روز بود ازش خبری نبود اومد سراغمو حسابی رو دستم خرج گذاشت! صبح پس از یک دوش داغ و پاک کردن بخار ازروی آینه و تراشیدن صورتم با نرمی Match 3 از خونه زدم بیرون تا برم کانون خورشید...

همین که اون روز بنا بود با سروان سایمون، پروفسور نایریکا، سرجوخه مراک یه بازی کوتولهو برگزار کنم و به این ترتیب به عضو جدید و خوش اخلاق باشگاه، دکتر روپیت (مهروف به مارمولی)و همسر دوست داشتنیش (که یه قاتل حرفه ای به نام ژوکره) خوشامد بگیم. یه انتظار شیرین... تو این  افکار بودم که رسیدم جلوی گلفروشی!

اونجا بود که اولین بار رن گفت: «میدونی بیش از دو هفته میشه که برام گل نخریدی؟» باور کن نه بخاطر خودما (!)فقط واسه اینکه دل رن رو نشکونده باشم یه شاخه گل خیلی قشنگ خریدم و سوار اتوبوس شدم.

توی اتوبوس داشتم گل رو بو می کردم که رن دوباره گفت:«میدونی اگه با آمپول آب بپاشی رو گلبرگهای این گل چقدر خوشحالش میکنی؟» این شد که با پیاده شدن از اتوبوس، از داروخونه یه آمپول خریدم! پیاده رفتم طرف خورشید که اون پیرمرد دوست داشتنی موسفیدی که کنار دکه روزنامه فروشی همیشه بساط میکنه رو دیدم!طبیعتا اینبار هم فقط از سر کنجکاوی رفتم سراغش به تماشا...

اما وقتی از پیش پیرمرده دور می شدم یه گردنبند دستم بود به شکل کفشدوزک!کفشدوزکی نقره ای رنگ که اگه شاخکهاشو به طرف هم بکشی بالهاش از هم باز میشن و روی پشتش ساعتی رو می بینی!

نگو آدم ولخرجیم...تقصیر من نیست که مامان همیشه ساعتشو که برای وضو گرفتن یا ظرف شستن درمیاره کمکش می کنه و ساعت من یا مجید رو به دستش می بنده! الان کلی هیجان دارم که وقتی این گردنبند زیبا رو به مامان بدم قیافه اش چه شکلی میشه؟!

(راستی چرا ما فقط به مناسبتهای خاص مثل تولد و روز مادر به هم هدیه میدیم؟! این بیشتر از اون که ابراز محبت به طرف و اگه بدی چقدر خوشحال میشه؟!باشه بوی عادت به اجرای وظیفه و اگه ندی بده رو داره!)

داخل خیابون فلسطین که شدم آخرین درخواست رن رسید: «میدونی اگه روی گلبرگهای گل شیر بپاشی چقدر ترو تازه میشن؟!» اینو رن از یه گلفروشی شنیده بود! بازم باور کن فقط واسه نشکستن دل یه موجود بیگناه، اصغر آقا رو به یه پیاله شیر مهمون کردم... (بهت گفته بودم اصغر آقا اسم شکممه؟)

و اصغر آقا هم که بیچاره موجود قانعیه (آخه من آدم کم غذایی هستم!)با یه آروغ کوچولوی مودبانه ازم تشکر کرد!

ولی بعدش نوبت تشکر رن رسید... نه اینکه فکر کنی رنطیل تنها یک فرشته نگهبان پرتوقعه ها... نه! وقتی که بخواد ازت تشکر کنه چنان دلت غنج میره که انگار تو یه تشت آب گرم نشستی!!! یه حس ملایم آخیش (بر وزن بالش) بهت دست میده پر از سبکبالی و شادی...

بعدش چند ساعت بازی و پایان بخش این روز خوب هم خوردن یه پرس کله پاچه شامل آب مغز و خوش گوشت(!) و در نهایت نشستن تو یه پرایدو اومدن به شمال! گوش کردن به آهنگهای قشنگ، تماشا کردن ستاره ها و چراغهای دوردست شهر و خوابیدن با تکانهای گهواره مانند ماشین در آغوش جاده هراز!

(راستی به نظر تو این عجیب نیست که یه نفر، فقط واسه اینکه آدمها یاد تکونهای گهواره های دوران کودکیشون بیفتن انقدر خرج کنه تا جاده هراز رو انقدر پر پیچ و خم بسازه؟!)

یادم میاد وقتی از تهران راه افتادیم آخرین جمله ای که پیش از خوابیدن به داش اسی (موسوم به اسماعیل شیرین پور یکی از مودبترین و آقاترین پسرهای دنیا) گفتم این بود:

«اکثر آدمها از مسافرت با ماشین خسته و کوفته میشن اما بعضی ها هم بهش عادت می کنن. اما این ابلهانه نیست که یه نفر که هر هفته با ماشین میره مسافرت دلش واسه خوابپیدن توی ماشین تنگ بشه؟...

ساعت 4:45 صبح روز جمعه

صبح بخیر...

نظرات 1 + ارسال نظر
الناز دوشنبه 30 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:48 ق.ظ http://www.sarzamine-yakhi.blogsky.com

سلام وبلاگ زیبایی داری اگر با تبادل لینک موافقی به من بگو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد