به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

نخستین دروغ

تو هیچ میدونستی باروک، برادر متاترون (فرشته ارشد و جانشین ابر نیرو) اعتقاد داره که ابر نیرو (یا همون پروردگار) نخستین فرشته ای بوده که از جمع شدن غبار به وجود اومده! و بعد که فرشته ها و موجودات دیگه آفریده شدن به دروغ خودشو خالق اونها معرفی کرده؟

و بعد، وقتی که برای نخستین بار، یه فرشته بسیار هوشمند مونث، این راز رو فهمید اونو تبعید کرد؟ (حدس بزن نام این فرشته چی بود؟!)

میدونستی این فرشته هوشمند و طرفدارانش اعتقاد دارند که ابر نیرو با حاکمیت کلیساها، مساجد و مذهبیون خشک مغزش داره تلاش می کنه تا همه موجودات (و البته انسانها) از شادی و خوشبختی بهره مند نشن و با قوانینی متضاد با طبیعتشون، اونها رو با وعده پاداش یا ترس از مجازات تحت سلطه خودش بگیره؟!

البته الان دیگه بخاطر پیر شدن ابر نیرو و ضعیف شدنش، موجودات دارن با به دست آوردن آگاهی و بیشتر شدن تجربه هاشون، هر روز بیشتر از حکومت تزویر و ارعابش سرپیچی می کنند!!!

 

جان من این جالبترین چیزی نبود که امروز شنیدی؟!

جان من در اعماق قلبت، احساس شادی و آزادی ناشی از حس کردن جرقه های حقیقت و همزمان با اون، احساس گناه از کشیده شدن زنجیرهای اسارتت در بند وعده های عذاب رو حس نکردی؟!!!

من اینو در آپاراتی فهمیدم!

رفته بودم آپاراتی دانشگاه ساوه که نماز بخونم! اطرافم پر بود از دانشجویان پنچری که بعد از ناهار، اومده بودند اونجا و دراز به دراز افتاده بودند تا تعمیر بشن، جونشون پر بشه تا برگردن سر کار و زندگیشون!

چی داشتم می گفتم... آره! رفته بودم آپاراتی یا به اصطلاح مودبانه اش مسجد حضرت زهرا که این موضوعو فهمیدم!!! نمیدونم چرا آدمها از دست شیطان اینقدر شاکین؟!!! چالش با اهریمن، یکی از بزرگترین تفریحات و هیجان انگیزترین مبارزات زندگی منه!... کیف می کنم از اینکه چقدر مبارزه زیبائیه!... لعنتی چه باهوشه و چقدر زیبا بازی می کنه؟... در برابرش به تموم هوش و قدرتت (بلکه کمی بیشتر) احتیاج خواهی داشت و این باعث میشه تا از یه آدم ماست و از یه مربای آلوی وارفته به یه انسان در اوج زیرکی و قوای ذهنیش تبدیل بشی... من قدیمها می ترسیدم به این موضوعات فکر کنم و کافر بشم! واسه همین هم صورت مساله های ترسناکو پاک می کردم و به همین خاطر هم شانس رسیدن به جوابشون و کشف دانشی که پروردگار به بهانه این سئوال سر راهم قرار داده بود رو از دست می دادم!!! از چی می ترسی؟!... از اینکه به این موضوعات فکر کنی و گمراه بشی؟... ها؟!!!... دیدی الکی میگی خدا داناترینه و در عمل می ترسی خدا از پس جواب این سئوال برنیاد! پس بدون که خدا آزمایشی سر راه زندگی آدم نمیذاره که انقدر سخت باشه که آدم حتما توش شکست بخوره! این هست معنی آیه "خدا بر انسان بیشتر از وسعش تکلیف نمی کند!" تو برو به میدان مبارزه... چرا ترس شکست جلوی پیروزیتو بگیره! خیالت راحت باشه... خدا می تونه از خودش دفاع کنه... هدایت کردن و دادن پاسخ سئوالات بر عهده خداست! تو لازم نیست نگران انجام وظیفه اون باشی... تو نگران وظیفه خودت باش... وظیفه تو عمل کردن به پاسخه... کافر شدن یعنی خیانت کردن به پاسخی که گرفتی و وانمود کردن به اینکه پاسخی نگرفتی...

الان دلم نمیخواد پیرامون پاسخ سئوال بالا (که نخستین دروغ رو کی گفت؟) حرف بزنم... مزمزه کردن ترس گمراهی و فکر کردن به اینکه ما چقدر به قدرت خدا اعتقاد داریم خودش یه نعمت بزرگه... آدمها تا خودشون نرن به میدون جنگ، خدا رو با تمام وجودشون درک نمی کنن... اینکه دیگرون جای ما برن جنگ و نتیجه شو بهمون بگن تا ما بدون اینکه پامون کثیف بشه در پیروزیشون شریک بشیم خیلی بزدلانه هست و هیچ فایده ای نداره!

نظرات 4 + ارسال نظر
مهدی چهارشنبه 25 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 07:22 ب.ظ

سلام
مسعود جدیدا خیلی قشنگ مینویسی. کلی با این دوتا پست آخرت حال کردم. ولی چه فایده. وقتی باور نکنم که اینا رو میشه حس کرد.
میتونم باور کنم که وجود دارن. ولی نمیتونم به این نتیجه برسم که همین الان میتونم حسشون کنم. بهت قبلا هم گفتم که پای صحبت هات نشستن رو خیلی بیشتر از حرف زدن باهات دوست دارم. پس اگه نظری نمیدم، باور نکنی که نمی خونم ها
ممنون از وقتی که برای خودت میذاری
خداحافظ

مریم چهارشنبه 25 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:21 ب.ظ

:)

[ بدون نام ] شنبه 28 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 04:35 ب.ظ

سلام
چه عجب در مورد شاهزاده رویاهات حرف نزدی...... ;)

پاسخ مسعود دوشنبه 30 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:04 ق.ظ

ممنونم مهدی جان! منهم اخیرا که دارم می فهمم برای بعضی از دوستهام خوندن نظراتم جالبه ذوق زده شده ام و دوست دارم بیشتر بنویسم! (گیریم که بخشی از این انگیزه ام به واسطه علاقه به خودنمایی و مطرح کردن خودم هستش ولی خوب خوشاینده دیگه لامصب چیکارش کنم؟! بالاخره هر آدمی یه لکه تاریکی تو وجودش داره دیگه... شما می تونین هر وقت حس کردین پررو شدم و دیگه شورشو درآوردم بهم تذکر بدین... خوب؟...)
پس اگه برات اشکال نداره هر چند وقت یکبار که از یه مطلبی خوشت اومد بهم بگی حسابی خوشحالم می کنی...
--------------------------------------------------------------------
و به نویسنده ناشناس :
اتفاقا این دفعه از معدود دفعاتی بوده که اسم واقعی شاهزاده رویاهامو توی متن آوردم!!! شاید یادم رفته بگم که من اکثر ساعات روز دارم توی ذهنم با شاهزاده رویاهام (یا به عبارت دیگه همون پروردگار) صحبت می کنم...
حالا گیریم که تصویر من از پروردگار مثل حافظ تصویر یه دختر خیلی ناز و ملوسه تا تصویر یه پادشاه مستبد و مخوف که شلاق بدست نشسته تا رعایاش یه قدم کج گذاشتن بشمره و حالشونو بگیره...
گمون می کردم در توضیحاتم راجع به نماز و اینکه نماز واقعی مثل نامه های جودی ابوت به بابا لنگ دراز ندیده شه و اینکه پست های این وبلاگ خطاب به شاهزاده رویاهای ندیده و نشناختمه باید حدس زده باشین که با این پستها در حقیقت دارم نماز می خونم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد