شب جمعه ملودی قشنگم بخیر... اسمت همینه نه؟ گیریم درست حدس نزده باشم ولی بالاخره من به اسمی احتیاج دارم تا بتونم صدات کنم دیگه! تصورشو بکن... وقتی میگم ملودی قشنگم! یا ملودی شیرین زندگیم! چقدر کیفش بیشتره تا اینکه بدون اسم صدات کنم!
ضمنا این خودش میتونه یه تهدید دوستانه باشه! گمونم به صلاحته زودتر سرراهم پیدات بشه چون اگه من به این اسم عادت کنم دیگه باید قید اسم واقعیتو در زندگی مشترکمون بزنی...
(از همین الان گفته باشمها...)
وای که اگه بدونی الان دارم چیکار میکنم؟! تصورشو بکن... روی یه تکه سنگ نشستهام و در حالیکه عطر مست کننده گل یخ اطرافمو پر کرده دارم از آب خنک، زلال، سبک و شفاف یکی از چشمههای حوالی رودبار مینوشم!
اشک زلال کوهستان که از دلش به روی گونههاش جاری میشه... اشکی از سر شادی... آبی که شرشر ملایمش گوشهاتو غلغلک میده و از حرفهای دل کوه برات میگه... آوازی نجواگونه در ستایش زندگی...
قدیمها تعجب میکردم که چطور قرآن میگه همه موجودات، جاندار و بیجان دارن پیوسته خدا رو شکر و ستایش میکنن! اما حالا که زبون رودها، گیاهان، پرندگان و خیلی از جانوران دیگه رو یاد گرفتهام میتونم بگم که قرآن راست میگفت! آخه قبلاها فکر میکردم شکر کردن بیان چندتا کلمه هست و از خودم میپرسیدم آخه گیاهان این کلمهها رو دارن به چه زبونی میگن؟!
اما الان دیگه میدونم شکر هر نعمت در بهرهگرفتن صحیح از اون و اهدا کردنش به خود و هدیه دادنش به دیگرونه... الان میدونم که هر کس با هر زبونی وقتی به نوای پرندگان یا رودخانهها دل بسپره یا گلها رو تماشا کنه صدایی رو به زبون احساساتش میشنوه که بهش میگه شاد باش... غصهها رو فراموش کن... زندگی خیلی زیباست...
شاید نه با کلمات بلکه به زبان احساسات... به زبانی که خیلی وقت پیش، وقتی بچه بودیم اونو کاملا بلد بودیم... همون زبونی که وقتی حتی نمیتونستیم درست حرف بزنیم با یه نگاه به چهره مادرمون ازش میشنیدیم که غمگینه و بعد بدون هیچ کلامی سعی میکردیم خوشحالش کنیم! زبونی که الان اکثرمون فراموشش کردیم... الان دیگه اکثرمون نمیتونیم صدای فقری که چهره خیلی از آدمهای شرافتمند داره فریاد میزنه رو بشنویم... "مستمندان آنانی نیستند که دست نیازبه سویت دراز میکنند... آنانی هستند که از شدت حیا فقر خود را ابراز نمیکنند و تو میتوانی آنها را از چهرهشان بشناسی..." (قرآن مجید)
آره! من کم کم دارم با این زبون آشنا میشم... میتونم بشنوم که کوهستان داره با صدایی آرام و خوابآلوده داره شادیهاشو بدون دریغ برای همه میگه تا این شادی رو به همه هدیه کنه... این هدیه دادن یعنی استفاده درست از نعمتهای خدا و این یعنی شکر!
از این صحنه زیباتر چی میتونه باشه؟ نشستن روی یه سنگ، بلعیدن عطر شرمگین و ملیح گل یخ و نوشیدن از آب خنک و زلال چشمه... برای من که رسیدن به این تجربه خیلی راحت بود! 1000 تومن برای خرید یه شیشه اسانس گل یخ و 250 تومن هم برای دو مشت آب خنک، شفاف و زلال چشمه در یک بطری آب معدنی! بعدشم نشستن رو یه سنگ و جرعه جرعه نوشیدن آب با چشمهای بسته در حالیکه عطر روی مچ دستهات بینیتو پر کرده!
وای که این کشفهای بشر چقدر عالیاند؟!!! حیف که اکثر آدمها فقط برای رفع تشنگی یا رهایی از سنگ کلیه از این آب مینوشن! حیف که اکثر آدمها برای در نیومدن بوی عرق تنشون یا جلب توجه دیگرون از این عطرها استفاده میکنن! شبت بخیر گل قشنگ من... خوابهای خوب ببینی...
زیباست گل یخ...
خاموشیدی چرا؟
نشده بود. با خوندن یه متن که از بوی گل یخ حرف زده باشه. احساس بوی گل کنم. اما الان شد.
خنک شدم از این توصیف خوبت! اصلا انگار منم کنارت بودم. داشتی با صدای خودت می خوندی این متن رو...
شیشه گل یخ رو بردبر تا باز بنویسی
ای ولللللللللل
داش رضا! کلی باهات حال کردم!
خیلی باحال بود. رضا جان منم تا حالا نشده بود یه متنی بخونم و کلی اشک تو چشام جمع بشه!
سلام
ببین فکر نکنی واسه خودم میگما.....که خیلی دلم میخواد زودتر نامه بعدیتو بخونمااا
ولی کلا حالا که یک خانم دیگه هم به جز شاهزاده خانم رویاهات داره وبلاگو میخونه بذار یک رازیو راجع به خانوما بگم که جلو اون سوتی ندی لااقل....خانوما وقتی یکیو دوست داشته باشن همیشه از نامه اش خوشحال میشن ولی بعدش زمان رسیدن نامه ها هم مهم میشه...اگه زمانش طولانی بشه اینطور تعبیر میشه که تو این مدت به یادش نبودی...!!! هر چند با این احوالم توصیه میکنم همینطور به صادقانه نوشتنش ادامه بدی که وقتی از دل بر میاد به دل میشینه ....رضا راست میگفت توصیفت واقعا زیبا بود... من واقعا فکر کردم کنار چشمه و گل یخ بودی و اون حس خوب کاملا بهم منتقل شد...
بچه ها! واقعا دمتون گرم... از صمیم قلب ازتون ممنونم! اگه بدونین با خوندن نظراتتون چقدر ذوق زده شدم! اینکه ادم حس کنه داره واسه دیوار می نویسه خیلی ناامید کننده هست... ولی وقتی جوابمو میدین یعنی براتون مهمه...