به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

به شاهزاده رویاهایم

این وبلاگ، مجموعه نامه هائیه برای شاهزاده رویاهام. شاهزاده ای که هنوز دارم دنبالش می گردم. عین نامه های جودی ابوت...

پینکی و حسین علی

عصر روز چهارشنبه شاهزاده خانم دوست داشتنی و مهربون من بخیر... امروز یه عصر ملایمه... از اون عصرهایی که حتی نور خورشید هم دستاشو زده زیر چونه­اش و با تنبلی روی درختهای پارک لمیده و داره آدمها رو تماشا می­کنه... دلم میخواد یه گوشه بشینم و بی­حرکت آدمها رو تماشا کنم... امروز با دو تا موجود جالب و دوست داشتنی آشنا شدم! جفتشون خیلی ناز و دوست­داشتنی­ان... پینکی و حسین علی!

با پینکی، بالای شهربازی بچه­های پارک طالقانی آشنا شدم و با حسین علی دویست متر پائین­تر...

پینکی یه توله سگ پشمالوی شش ماهه از نژاد تری­یره... یه گوله پشم سفید که دو تا چشم و یه بینی ازش بیرون زده وحسین علی یه پسر 25 ساله با چشمهای چپ و ضریب هوشی زیر حد نرماله!

خانواده پینکی یه زن و شوهرجوون هستن با یه دخترتپل مپل 8-7 ساله بنام نیکی که پینکی رو وقتی 20 روزش بوده 300 هزارتومن خریدن. از اون طرف مادر حسین علی مرده و پدرش نگهبانه... حسین علی به مدرسه شبانه رفت که اونجام نتونست از پس کلاس اول بربیاد پس تنها از حوالی مشهد اومد تهران و کارگر شهرداری شد با حقوق ماهی 150 هزار تومن که خرج خورد و خوراک و لباسشه و شبها در خوابگاه شهرداری زندگی می­کنه...

پینکی خیلی سرحال و شاده آخه معمولا روزها نمیارنش گردش... اون با هیجان جست و خیز می­کنه... دنبال مورچه­ها می­کنه... ته چوب سیگارها رو به دندون می­کشه... مثل یه پادری روی زمین دراز می­کشه (به حدی که آدم دلش میخواد کفششو رو موهای سفید بدنش پاک کنه!) و با حرارت و شادی دستمو می­لیسه...

اما حسین علی هر روز عصر پس از اتمام کارش میاد اینجا... امروز هم در حالیکه یه گل صورتی تو دستش گرفته در حالی که داره زیر لب ترانه­ای رو زمزمه می­کنه و با پاهاش رو زمین ضرب گرفته مدام گلشو بو می­کنه... هر چند دقیقه یکبار هم میره پای آبسردکن و یه مشت آب می­خوره و مثل اکثر عقب­مونده­ها که مدام یه رفتارو تکرار می­کنن برپارها و بارها دست خیسشو به شلوارش می­کشه تا خشک بشه... خیلی محتاط و از سر ترس اینکه کار بدی نکنه (ترسی که بخاطر سالها شنیدن عبارت «مواظب باش» دیگرون تو ذهنش نشسته) مشتاق و شرمزده به دخترهای خوشگل رهگذر خیره میشه... یا از دور که یه گربه رو زمین می­بینه میره جلو و در چند متریش رو زمین می­شینه و پیش پیش می­کنه بلکه بیاد جلو... گربه­هه هم که انگار به بی­آزار بودن حسین علی پی برده عوض فرار کردن با حالتی بی­اعتنا و حاکی از عدم علاقه، به بررسی زیر بوته­ها ادامه میده...

پینکی امروز خیلی غذا خورده و خانواده­اش نگران هستن که بالا بیاره... اونها هر روزموهاشو با برس سیمی شونه می­کنن تا خون زیر پوستش بیشتر جریان پیدا کنه و موهاش بلندتر بشه... معمولا موهاشو بالای سرش می­بندن (گاهی با کش و گاهی هم گیس­باف) اما امروز در حالیکه رهگذرها با علاقه تماشاش می­کنن بابای خانواده با علاقه بغلش کرده و داره آت آشغالهایی که موهای مثل جارو دستی پینکی از روی زمین جمع کرده­ان رو از روی تنش تمیز می­کنه... اما حسین علی رو هیچ کس نمی­بینه! اون لباسهای کارگری و قیافه زشت و پوست آفتاب­سوخته و چشمهای چپش که عقب­موندگیشو دارن داد میزنن حتی جای یه نگاه ترحم­آمیز برای مردمی که اومدن پارک تا این روز تعطیلو خوش بگذرونن باقی نمی­گذاره... اما اون حرف زدنو خیلی دوست داره... واسه همین وقتی میرم پیشش میشینم و سرحرفو باهاش باز می­کنم با ذوق و شوق جوابمو میده! از چیپسهام ورمیداره و همه­اش میگه: «ما چاکرتیم!»

از نظر من جفتشون به یک اندازه ناز و دوست داشتن­ان! گیریم که هر کدومشون یه جور... قدیمترها وقتی در برابر این صحنه­ها قرار می­گرفتم زودی به نتیجه­گیری می­پرداختم که عجب ما آدمها به هم بی­توجهیم و... ولی الان فقط از شگفتی دنیا که این همه چیزهای عجیب رو انقدر نزدیک هم می­چینه حیرت می­کنم... زمین خیلی بزرگه و توش پر از دنیاهای متفاوته! دنیای حسین­علی و دنیای پینکی...

نظرات 3 + ارسال نظر
الهام پورجانی چهارشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:12 ق.ظ

سلام
اگه روی زمین عدالت بود انوقت امثال حسینعلی هم میتونستن مثل پینکی زندگی راحتی داشته باشن!!!!!!



مرغ سحر ناله سرکن
داغ مرا تازه ترکن
زاه شرر بار این قفس را
برشکن وزیر وزبرکن
بلبل پر بسته زکنج قفس درا
نغمه ی ازادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصه ی این خاک تیره را
پرشررکن
ظلم ظالم ،جور صیاد
اشیانم داده بر باد
ای خدا،ای فلک،ای طبیعت شام تاریک ما را سحرکن
نوبهار است گل ببار است
ابر چشمم ژاله بار است
این قفس چون دلم تنگ وتار است
شعله فکن در قفس ای اه اتشین
دست طبیعت گل عمر مرا مچین
جانب عاشق نگه ای تازه گل از این
بیشتر کن
مرغ بیدل شرح هجران
مختصر مختصر مختصر کن
عمر حقیقت بسرشد عهد ووفایی سپر شد.ناله ی عاشق،ناز معشوق،هردو دروغ ولی اثرشد.راستی ومهرومحبت فسانه شد.قول وشرافت همگی از میانه شد.از پی دزدی وطن ودین بهانه شد.دیده تر شد.
ظلم مالک،جور ارباب،زارع از غم گشته بی تاب،ساغر اغنیاء پرمی ناب جان ما پر ز خون جگر شد.
ساقی گلچهره بده اب اتشین، پرده دلکش بزن ای تار اتشین کزغم تو،سینه ی من،پرشررپرشررپرشررشد

پاسخ مسعود به الهام پنج‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:10 ب.ظ

الهام جان! اینجوری نگو... فکر می کنی حسین علی خوشبخت تره یا تو؟ برقی که از شادی و هیجان در چشمهای حسین علی می دیدم در چشمهای کمتر آدمی دیدم! بدبختی به داشته ها و نداشته هامون نیست... یه بچه گدای آدامس فروش کنار خیابون هم میتونه با تغیر نگاهش به زندگی خوشحال بشه... هر آدمی اگه غصه نداشته هاشو بخوره بدبخته و اگه از شادیهاش لذت ببره و با شوق دنبال نداشته هاش بره خوشبخته و هر آدمی هم توی زندگی، هم به اندازه یه عمر غصه خوردن نداشته داره و هم به اندازه یه عمر لذت بردن داشته داره... نه اینکه تو دغدغه نداشته هاتو داری و داشتن چیزهایی که داریشون رو حداقل حقت در زندگی میدونی از اینکه حسین علی حتی داشته های تو رو هم نداره شاکی میشی چون داری اونو با هم سطحهای خودت مقایسه می کنی! میانگین آسایش زندگی، شادی و خوشبختی بین استادهای دانشگاه بالاتر از گداهای آدامس فروش کنار خیابون نیست! حسین علی ساعتها یه گل صورتی رو با اشتیاق بو میکنه... کاری که منو تو نمی کنیم! اون یه گل احتمالا بیشتر از تمام شادیهای دانشگاهمون برای حسین علی شادی آفریده اما ما نمی بینیمش و خوشبختی توشو نمی چشیم چون سرمون گرم خوردن غصه نداشته هامونه... به اندازه هر یه ساعت که از داشته هامون شاد میشیم چند ساعت نداشته هامونو میشمریم... به گفته هلن کلر، دختری که هم کر بود و هم کور و هم لال (یعنی نهایت بی عدالتی دنیا!) زیباترین چیزهای جهان نه دیده می شوند و نه شنیده می شوند. آنها را تنها میتوانیم در قلبمان حس کنیم...

نگار پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:37 ب.ظ http://sabrdashtebashsabr.blogfa.com

سلام
خوبید؟
راستش من وبلاگتونو همون بار اول که خوندم خیلی برام جالب بود ُخیلی دلم میخواست باهاتون صحبت کنم
اما ایمیلتونو ندیدم
باعثه افتخارمه باهاتون صحبت کنم

Hashemian_e AT yahoo.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد