سلام شاهزاده زیبای رویاهام! نمیدونم کجای این دنیای بزرگ هستی؟ بعد از اینهمه سال دیگه حتی قیافهتم درست یادم نمونده! روزهایی بود که انقدر دلتنگت بودم که دلم داشت از جا کنده میشد... بارها و بارها درست هنگامی که فکر میکردم پیدات کردم فهمیدم اشتباه کردهام...
توی خیلی از این لحظات انقدر ناامید و افسرده شدم که فکر کردم هیچ وقت نمیتونم پیدات کنم و از خودم میپرسیدم: «نکنه نتونم هرگز پیدات کنم؟!»
ولی با همه این حرفها، در همه این سالها هر جا که بودم دست از جستجو برنداشتم... همیشه هر وقت توی خیابون دختری رور از پشت سر میدیدم به خودم میگفتم: «نکنه این خودش باشه!...» و ازش سبقت میگرفتم و به عقب برمیگشتم تا ببینم آیا خودشه یا نه؟ نه اینکه قیافهات یادم بشهها... نه! از حسی که موقع دیدنت تو دلم حس میکنم میشناسمت!
لحظهای که هری دلم میریزه پائین و احساس ضعف میکنم! لحظهای که خشکم میزنه و انگار یه آن، زمان متوقف میشه... اما همه اینها به شرطیه که بلافاصله بتونم بشناسمت!
گهگاه پیش میاد که دارم با دختری که سالهاست میشناسمس حرف میزنم که یهو یه روز اون یه حرفی میزنه که شبیه حرفهای توئه و منو دچار همون حس شگفتی میکنه... باز هم شاخکهام تیز میشه که نکنه این همون باشه؟! بگذریم...
الان دیگه خیلی روزها یاد تو میافتم... واسه همین گفتم شروع کنم برات نامه نوشتن! SMS زدن کوتاه و فرصتش کافی نیست! کی میدونه؟... اگه یه روز پیدات کنم میتونی داستان تموم این جستجو رو توی این نوشتهها بخونی... گو اینکه فکر میکنم همین الان هم داری میخونیشون!
شدم عین جودی ابوت که واسه بابایی که هیچ وقت ندیده بودش نامه مینوشت... فقط یه خواهش... اگه خوندیشون و دلت خواست خوشحالم کنی جوابمو بده...
سلام ،سلام
به جمع وبلاگ نویسا خوشا اومدی ،دوستم! چقدر خوشحالم که نوشته های قشنگ و با احساستو میخونم .
امیدوارم همین روزا ، شاهزاده خانم رویاهات (آخ زیباش جا موند! :) ) ، واست یک پیغام عاشقونه قشنگ بذاره و تو هم کلی کیف کنی....
«سلام سلام
خوندم نامههاتو.
اومدم جوابتو بدم که خوشحال شی!
من همونم که همیشه دنبایش میگردی!»
خوش اومدی و ایشالله که یه روزی متن بالا رو از نویسنده واقعیش دریافت کنی ـ تبسم ـ
سلام
ایول بابا
گل کاشتی.
خیلی حال کردم. آدم این قدر با اراده کم دیده بودم. از تو بعید بود به این کارا تن در بدی. ولی خوب خسته نباشی.
متنت هم خیلی صمیمی و ساده و عاشقونه بود. ایشالا خدا همه رو به محبوبشون برسونه.
ولی من به یه اشکال فلسفی خوردم.
اگه تو هنوز ندیدیش، چطوری بهش sms می زنی؟؟؟
خداحافظ
سلام خیلی خوشحالم که این متن زیبارودیدم وخوشهالترم چون یه همدردپیداکردم امیدوارم یه روزی دردمون دوابشه آمین.ازطرف عاشق دلشکسته
:)
یه مدته به سرم زده منم یه وبلاگ داشته باشم اما انتخاب اسم برام سخته (۱) و سخت تر از اون به تحریر در آوردن افکارم وحرفام. یادمه دقیقا هفته پیش همین ساعتا بود که رفتم تو word press یه قسمتی از فرمش رو هم پر کردم حتی چند خطی هم از اولین پستم روی برگه پیش نویس نوشتم اما... عنوانش بود " در حسرت موفقیت " ... (2)
بارون شدیدی می بارید؛خیلی شدید...چهارشنبه بود اول مهر88 (از سال 83 به مدت 2-3سال،چهارشنبه ها برام روز دوست داشتنی ای بود و اون شب بر حسب تصادف چهارشنبه بود.)
(1) مثل انتخاب عنوانی واسه خودم برای نوشتن نظرات و البته حرفام در اینجا تا مجبور نباشم که از ... استفاده کنم. این توضیح رو هم بدم که قبل از من کس دیگه ای هم از ... استفاده کرده که الان یادم نیست تو نظرات کدوم پست بوده بعدا میگم که ما رو اشتباهی نگیرید!
(2)این عنوان همون شب حدود ساعت 19 به ذهنم رسید و اینکه چطور شد به این مطلب فکر کردم... امیدوارم روزی در وبلاگم بخونید.
امروز انقدر دلم تنگ بود که ۳ ساعته دارم نوشته هاتو میخونم.....
به خودت نگیر دلتنگ تو نیستم!
یه سری از نوشته هات رو پیدا نکردم!
سلام
واقعا متن قشنگی بود منم تو خیالم یه شهر فرنگ بزرگ دارم که تنها مونس تنهایی و خوشحالی های منه
تو دنیا تنها نیستم ولی به اندازه یه دنیا احساس تنهایی میکنم
منم تو دنیای خودم یک شاهزاده سوار بر اسب سفید دارم که خیلی از شاهزاده شما مهربان تر و عاشق تر
ناگفته نمونه منم عاشقشم خیلی خیلی زیاد
امیدوارم یک همراه یدا کنی نه یه همسفر که به مقصدش رسید تنهات بزاره و بره
خیلی باهوشی مسعود
بیشتر از اینکه تو نوشته هات احساس باشه ذکاوت توشون موج میزنه.
ازت خوشم اومده نه بخاطره نوشته هات بخاطره متفاوت بودنت تو همه چیز حتی ابراز احساسات...
آرزوم اینه که همیشه شادو خوشحال باشی :-)
سلام
من خیلی اهل وبلاگو اینجور چیزا نیستم، یکی بهم پیشنهاد داد اینو بخونم
الان که خوندم دیدم آخرین نظر ماله بهمن 89هه، حالا نمیدونم اینارو میبینی یا نه :-/ اگه دیدی لطفا همین جا یه جوابی بنویس که بفهمم :)
راستش منم خیلی وقته که مینویسم، واسه خودم مینویسم ولی همیشه ناخودآگاه متن هام مخاطب داشتن اوایل که اصلا نفهمیده بودم، بعد از مدتی که حس کردم فکر کردم برای همسر آینده ام مینویسم اما بعد یه مدت فهمیدم این نمینونه باشه چون من کسی رو میخواستم که همون موقع عاشقش باشم ؛ بعد فکر کردم شاید شیزوفرنی شدم و عاشقه سالنامه هامم(چون تو هر روز سالنامم مینویسم) ولی اینم نبود چون من عاشقش بودم، حسش میکردم ولی هر چی دنبالش میگشتم نمی تونستم پیداش کنم؛ حتما شما میفهمید چی میگم سرتونو درد نیارم به عالمو آدم شک کردم ولی همشون خیلی زود ناامیدم کردن :(
بعد از چندین سال جستجو فهمیدم اون کسی نبود جز اونی که منو خلق کرده :) کسی که تو وجودمه و همیشه همرامه،بهتر از هرکسی به حرفام گوش میده و مشکلاتمو حل میکنه، منو بی نیاز از همه با معرفتها و بی معرفتها کرده، همیشه هست و برای حرف زدن باهاش نه باید نگران این باشم که خوابه یا بیدار،خسته است یا روبراهه،نکنه پول موبایلش زیاد شه، نکنه sms مو جواب نده و خیلی چیزای دیگه که من از دوستام که همش دارن دنبال یه کسی میگردن که عاشقش باشن میشنوم و خیلی خوشحالم که من زود کاملترینشونو پیدا کردم، امیدوارم قسمت اونها هم بشه که پیداش کنن :)
موفق باشین :)
لعنت به ادمها که همشون احساس می کنن احساس مشترک دارن و اونو با هم شیر می کنن...