
آواتارها اعتقاد دارن که خدا سعی کرد برای این که فرشتگان و انسانها کار بد نکنن اونها رو با یه مشت باید و نباید به کار خوب مجبور کنه برای همین اخلاق و اطاعت از فرامینشو آفرید اما چون می دونست که طبیعت انسانها بر این اساس استوار شده که اگه چیزی رو قلبا درک نکنه ناخودآگاه از انجام دادنش طفره میره، مجازاتهای سنگینی وضع کرد تا آدمها از ترس این مجازاتها، خودشونو مجبور به تسلیم کنن.
آواتارها اعتقاد دارن که پس از نابود شدن نسل جنیان نافرمان به دست فرشتگان، تنها جن باقیمانده که ابلیس نام داشت با احساس حقارتی که از حقیر بودن نسلش داشت شش هزار سال تلاش کرد تا از هر فرشته ای نزد خدا محبوبتر بشه و اثبات کنه که یک جن هم می تونه نافرمان نباشه و بزرگترین پرستشگر خدا باشه! اما وقتی خدا اونو وادار به سجده در برابر یک موجود خاکی تازه آفریده شده کرد تموم احساس حقارتش که این همه سال باهاش جنگیده بود قلبشو پر کرد. واسه همین نتونست دلشو راضی به اطاعت از فرمان بی چون و چرای خداوند کنه پس اعتراض کرد و گفت: دلم نمی خواد کاری انجام بدم که دوستش ندارم!
و وقتی خداوند اونو به عذابی دردناک تا ابد تهدید کرد، ابلیس که از یک طرف شدیدا از خدا می ترسید و از طرف دیگه انقدر قلبش رنجیده بود که نمی تونست خودشو راضی به تسلیم کنه آتش خشم در دلش زبانه کشید تا شعله های شهامت خشم، ترسشو ببلعه و اعلام شورش کرد. اون از جا برخاست و کلیه موجوداتی که از باید و نبایدهای خدا به تنگ اومده بودن رو به دور خودش جمع کرد و علیه خدا اغتشاش کرد و به همه موجودات جهان گفت که حرف دلشونو گوش کنن.
هگل با مطالعه تاریخ جهان نظریه ای جهانشمول کشف کرد و اسمش رو دیالکتیک گذاشت. این نظریه میگه هر قانونی که توسط اکثریت یک جامعه وضع میشه هرگز کامل نیست و بنابراین در حق اقلیتی ظلم خواهد کرد پس اون اقلیت که با تز اکثریت مخالفن روشی مخالف تز برای اداره جامعه پیشنهاد میدن که این پیشنهاد اکثریت جامعه رو می ترسونه که نظم جامعه شونو از دست بدن پس سعی در خوب نامیدن تز خودشون و بد نامیدن آنتی تز اقلیت و سرکوب اونها می کنن.
آواتارها اعتقاد دارن که خدا نمی دونست ابلیس داره نقطه ضعف های نظراتش رو بیان می کنه و توجه به حرفهای ابلیس می تونه فرصتی باشه برای تکمیل قوانینش، پس اونو یه تهدید دید و ترسید تمام نظم جهانش رو از بین ببره پس توی تمام رسانه هاش اونو لعنت کرد و سعی کرد اونو گمراه و بد بنامه! قلب آدمها رو نفس لوامه و اطاعت نکردن از اونو یگانه راه سعادت، نشون بده. برای همین اسم دینشو گذاشت اسلام تا نشون بده بهترین خصیصه یک انسان تسلیم شدن در برابر فرامینشه حتی اگه مخالف خواسته قلبش باشه!
نظریه دیالکتیک هگل در ادامه میگه که تخریب وجهه و سرکوب اغتشاش گران نه تنها اونها رو از بین نمیبره بلکه اونها رو شاید پنهانتر اما جری تر و نیرومندتر می کنه پس روزی میرسه که اقلیت چنان نیرومند میشن که پیروز میشن و اکثریت رو مجبور میکنن با تلفیق تز و آنتی تز به تز جدیدی دست پیدا کنن که قانون بعدی جامعه باشه. قانونی بهتر از قانون گذشته که البته مثل قانون قبلی ناقصه و در حق عده ای جدید ظلم می کنه و باعث ایجاد آنتی تزی جدید میشه و سرکوبی دوباره و الی آخر دنیا...
آواتارها اعتقاد دارند که خدا و شیطان اشتباه می کنند که با هم می جنگند. اونها اعتقاد دارند که خدا و شیطان باید دست به دست هم بدهند و قانونی جدید برای دنیا بنویسند. قانونی که هم خدا ازش راضی باشه و آینده زیبایی برای دنیا به ارمغان بیاره و هم شیطان ازش راضی باشه یعنی براساس خواسته های قلبی و طبیعت موجودات باشه و اطاعتشون، لحظه های دلپذیری برای موجودات به ارمغان بیاره.
تلاش آواتارها برای زیباتر کردن دنیا، با بدیها نمی جنگند و بجای سرکوب اونها، در تلاش یافتن راهی برای صلح و اتحاد با اونها هستن چون اعتقاد دارند که جنگ، فقط جنگ می آفریند نه صلح. پس هر وقت یک آواتار سر یک دوراهی موند که یک راهشو خدا قبول داشت و یک راهشو شیطان، بجای قدم گذاشتن در یکی از این راهها و ندیده گرفتن دیگری، سعی می کنه راه دیگه ای پیدا کنه که هم آینده خوبی رو براش به ارمغان بیاره و هم قلبش ازش راضی باشه.
آواتارها تنها تمدنی بودند که راه آشتی دل و عقلشونو پیدا کردند و متیس رو نجات دادند چون برخلاف ما اعتقاد نداشتن که قلب بده و عقل خوب یا قلب خوبه و عقل بد! اونها فارغ از ارزش گذاری به حرف هر دوشون انقدر گوش کردن تا فهمیدن که هر دو تاشون خوشبختی آدمو میخوان!
یک آواتار وقتی یک قاتل، کافر، ظالم، منافق، نفهم و عوضی رو می بینه نمیگه این بده و سعی نمی کنه باهاش بجنگه. سعی می کنه ببینه طرف حرف دلش چیه، دردش چیه و مشکلش کجاست تا راهی پیدا کنه و اون چیزی رو که طرف میخواد براش فراهم کنه.
دایره ین و یانگ بیانگر همین مفهوم شگفت انگیز در تمدن باستانی آواتارهاست. وقتی نیمه روشن دایره از یکسو نیمه تاریک رو به عقب می رونه حواسش نیست که نیمه تاریک به عقب رونده شده، با نیرویی بیشتر از سویی دیگه به نیمه روشن وارد میشه. علت این چرخه همواره برقرار و این جنگ پایان ناپذیر، دو دایره کوچکند که هر کدام در مرکز نیمه مخالف قرار دارند.
دایره کوچیک روشن وسط نیمه تاریک به این معنیه که خوبی مادر بدیست و بدی از نقاط ضعف قوانین خوبی متولد میشه و نیرو می گیره یعنی برخلاف توهم اکثر ما آدمها، انجام کارهای خوب وقتی برخلاف تمایل قلبته باعث خوبتر شدن دنیا در آینده و امتداد یافتن اون کار خوب نمیشه بلکه باعث بدتر شدن دنیا و تولید یه کار بد به همون اندازه کار خوب اما در خلاف جهتش میشه! شاید برای همین مورفی بدبین قانون «هیچ عمل نیکی بدون مجازات نخواهد ماند» رو کشف کرد!
من اینها رو با تماشای فصل هفتم سریال آمریکایی طلسم شدگان Charmed کشف کردم. و گمونم با این توصیفات، بفهمی نفهمی من یک آواتارم.
شاید واسه همینه که رن و طانا رو به یک اندازه دوست دارم...